بعد از ظهر شنبه. کمتر از1ساعت دیگه کلاس. دفعه آخری رو نخوندم. توانم تموم شد. سردرد. این روزها. این ساعتها. این شبها. درد. درد. جهنم! قلب آتیشی و زنده ی جهنم! زنده، واضح، تاریک، شعله ور. شعله ور!
بخشنامه ی جدید میگه باید آموزش کاملا حضوری بشه. شبیه پیش از کرونا. مادرها وحشت کردن. کرونا بر طبق اخبار جاهای دیگه حسابی موج میزنه و داره دوباره پخش میشه. امروز سعی کردم به مادره آرامش بدم. بهش گفتم سخت نگیر همون ساعت خودت مثل این2ماه که گذشت بچه رو بیار درسش رو میدم ببرش نترس. ترسیده بود. حق داشت. به خدا حق دارن. این وامونده میکشه شوخی هم نداره. احتمالا باید منتظر تغییرات مسخره ی بعدی باشم و باشیم. به جهنم! فعلا هیچ چیزی از این بازی ها چندان خیالم نیست من جهنم شخصی خودم رو دارم. خدایا از هر طرف فشار میاد میگم خدا الان که میدونم تو جواب نمیدی بگم کی؟ خدایا دارم میبُرَم. میترسم یکی از این شبها دستم به چیزی بره که مدتهاست نرفته. انگار خود ابلیس داخل ماجراست چون1در روی نامجاز پیدا کردم در جایی که ابدا انتظارش نمیرفت. از حیرت2دقیقه منگ وایستادم گرفتمش دستم موندم چیکارش کنم. من همه رو جمع کرده بودم فرستاده بودم ناکجا یعنی این از پیش اینجا بوده؟ پس واسه چی دیده نشد اینهمه در نظر و اینهمه مخفی! مگه میشه؟ خلاصه این نفله ی کوچولوی خطرناک اونجا بود من هم نمیدونم روی چه حساب ناحسابی ولش کردم همونجا بمونه. حالا میدونم جاش کجاست و خدایا اگر یکی از این شبها1کوچولو فقط اندازه ی1مرخصی فسقلی، … اه بسه! اه بسه. اه بسههههههههههههههه! خدایا بسه دیگه! شاید1زمانی دیگه خیالی نباشه شاید همین زمان هم دیگه خیالی نیست ولی من نمیخوام به این زودی، … آخ خدایا این چه کثافتیه من نیم ساعت دیگه کلاس دارم بیا الان منو ببین! اه!
هی! بسه! درست میشه. من هر مدل گیر عجیب و مگویی داشتم. هر دفعه هم خیال کردم دیگه آخریشه و دیگه این دفعه بلند نمیشم. ولی هر دفعه بلند شدم و فقط ایرادش این بود که هر دفعه خودم پا شدم از دفعه های پیشم چغرتر بودم. انگار زخمها پینه میبستن و1بخش از روحم رو سفت میکردن. احتمالا از این هم بلند میشم فقط میترسم از خودم. بعد از این1قلم اگر بلند شم نمیدونم چیزی که از خاک پا میشه چه مدل جونوریه. شاید هم این دفعه نتونم و این دیگه واقعا آخریش، … نه! امکان نداره! من درست میشم! قطعا میشم! و اگر خودم تکی درست بشم وای به شبِ هر کسی که بعدش سر راهم باشه و بخواد، …
بیخیال. به جهنم! دیگه بسه!
اون فسقل نامجاز هم بذار بمونه همونجایی که هست. کی میدونه فرداهای من چه مدلی هستن! به هر حال من نمیرم طرفش برش دارم. این روزها، این شبها بدجوری خطرناکه. دستم بهش برسه سخت میتونم دستم رو پایین نگه دارم و، … لعنت!
از پریشب خودم رو با قهوه تلخ خفه کردم و سرم هیچ خوشش نیومد و با دردش بهم ارورهای خطرناک داده. کمتر شده ولی آیی به جانه خودم امروز دیگه قهوه نمیخورم میشه بسه؟ من از سردرد خوشم نمیاد. بهم حس های بسیار نکبتی میده که دلم نمیخوادشون. بهم میگن فوبیای سردرد دارم. شاید هم دارم. فوبیای سردرد. فوبیای بیمارستان. فوبیای، … خیلی چیزها.
دلم1قهوه ساز میخواد. از اون درست درمونهاش. ولی درست درمون یعنی چی؟ مثلا اونی که مجهزه و میشه باهاش هر کوفتی درست کرد؟ خب البته عالیه ولی2تا مشکل هست. اولا قیمتش الان میره در گوش خدا حرف بزنه از بس بالاست، دوما اصولا من با اون مدل قهوه ساز چیکار میشه کنم؟ من که کافهدار نیستم. نهایتش چندتا لیوان قهوه بخوام که اگر2شب زیاده روی کنم شبیه امروز سردردم به بیجا خوردن میندازتم. پس اون مدل فوق مجهز به چه دردم میخوره؟ حالا نه که خیلی از پس قیمتش برمیام فقط مونده کاراییش. ولی با تمام این اراجیف دلم قهوه ساز میخواد. دلم میخواد1درست درمونش رو، یعنی کارآمد واسه خودم رو پیدا کنم و بخرم. داخل دیجیکالا زدم کلی قهوه ساز اومد نمیدونم چی به چی بود فرار کردم. یادش به خیر چه هوا زمان داشتم میرفتم بازار واسه هر چیزی میخواستم بخرم کلی میگشتم کلی روز و شب تحقیق میکردم و عاقبت هم نمیخریدم و حرص بر و بچه ها درمیومد. گاهی هم البته میخریدم و خوش میگذشت. هی! من قهوه ساز میخوام!
کیبورد اکسترنالم همین لحظه از کار افتاد. باقیش رو دارم با کیبورد این سیستم مینویسم. بدک هم نیست میشه ولی نمیتونم بغلش کنم. بعضی کلیدهاش رو هم هنوز وارد نیستم. جاز هم که نیست انویدیا بعضی کلیدهاش، … بابا صفحه خوانمونه. قهوه ساز، کیبورد، صفحه خوان، سردرد، آخ سرم! کلاس زبان، اوه کلاسم! یک ربع دیگه کلاس دارم هنوز اینجام! واااااااااایییی خداجان دیرم شد من رفتم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 16
- 9
- 226
- 70
- 1,440
- 12,394
- 300,634
- 2,670,839
- 273,475
- 38
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02