میان‌درسانه های جمعه!

بعد از ظهر جمعه. امروز مادرم از ارتفاعات میاد پایین. بیشتر از این نتونستم اون بالا نگهش دارم. هرچی گفتم قانع نشد1هفته دیگه بمونه! خدایا کمک کن حفظ بمونه! خدایا کمک کن حفظ بمونن! خدایا کمک کن حفظ بمونیم! خیلی دلواپسم خیلی!
پس فردا باید برم مدرسه. اونقدر داخل خونه موندم که حس میکنم از دنیای اطراف جدا شدم و الان دیگه نمیتونم برگردم وسط آدمها. راست میگم حسم اینه. به نظرم میاد وای چه سخت این در رو باز کنم برم بیرون به جایی که کلی آدم جز خودم هست! و کارهای معمولی. و زندگی معمولی. و مشکلات معمولی کاری از مدل ایرانیش. اوه خدا! و البته زیر ماسک و شیلد! خدایا کمک کن!
دلم میخواد میشد میرفتم پشت سر این هفته که از فردا شروع میشه وایمیستادم هل میدادمش تندتر بره جلو برسه به آخرش. آخر هفته باید1زنگ بزنم. هرچند نمیدونم زنگه به کجا میرسه ولی دسته کم1زنگ رو میزنم. دسته کم1حرکت رو میزنم. حرکت. خدایا حرکت! خدایا باز کن این راه رو!
استرس دارم. تا میام متمرکز بشم روی درس کلاس فردام این عوضی مغزم رو میکوبه به کف جمجمه ام. الان این استرس واسه چیمه؟ نمیشه این بره نباشه؟ نمیشه استرس نباشه و من درس بخونم؟ خدایا واسه چی اینطوری ام؟ هیچ چیزم به آدمیزاد نرفته.
باید بجنبم. مادرم که برسه باید1تایمی بذارم کنارش بشینم به چایی خوردن و گفتن و شنیدن. گفتن؟ گفتنه چی؟ مدتهاست دیگه به نظرم نمیاد حرفی داشته باشم با کسی. بیخیال مادرم هم مشغول گوشیش میشه و، … دیروز میگفت به برادرت و خونواده اش زنگ بزن حالشون رو بپرس. گفتم خب چی بگم؟ بعدش از خودم حیرت کردم. جدی من دیگه هیچ چی ندارم به ملتی که باهاشون صحبت میکنم بگم. مادرم آخریشونه و گاهی حس میکنم دیگه با مادرم هم چیزی ندارم بگم. فقط میتونم بی صدا دوستشون داشته باشم. خدایا یعنی این3سال اینهمه عوضم کرده؟ مگه چیکار میکردم؟ فقط موندم داخل4دیواری و درس خوندم و، … بعدش نتونستم امتحان بدم و بعدش هم کرونا اومد و نتونستم جای دیگه هم امتحان بدم و بعدش هم گیر کردم داخل قرنطینه و، … اه ولش کن دیگه!
میدونی؟ آخ که1گردش حسااااابی دلم میخواد. داخل1سفره خونه حسابی که همگی میدونیم شبیه ظاهرش تمیز نیست. نشستن و گفتن و خندیدن و بدون دلواپسی از کرونا با آگاهی از میکروبهای افتضاح به هر جای فرش و پشتی دست تکیه دادن و غذا خوردن و دیوونه بازی! آخ که چه دلم میخواد! گردش! با کی! من بیشتر از4ساعت نمیتونم با دوستهای دیروزم باشم. حس میکنم که این، … اوه خدا!
خدایا استرس دارم میشه1کاریش کنی؟ خدایا لطفا!
مادرم هنوز دوز دوم واکسنش رو نگرفته. واکسنه نیست. اینجا ایرانه. خدا کنه آموزش مدارس مجازی باقی بمونه! من واکسن نزدم. میزدم هم فرقی نداشت ایرانی هاش رو که با عرض معذرت اصلا به حساب نمیارم از بس در نظرم غیر قابل اعتمادن اون چینی هم که قابل بحث نمیبینمش. خدایا من1واکسن درست درمون میخوام اگر هم نیست میشه اجازه ندی این ها از داخل قرنطینه بکشنم بیرون؟ من واقعا میترسم!
شیطونه میگه به1بهونه ای تا انتهای هفته منتظر نشم. به چه بهونه ای؟ خدایا1هفته خیلی طولانیه. آخه1هفته! وای1هفته7روز تمامه. یعنی7تا24ساعت. یعنی1عالمه دقیقه و1عالمه ثانیه و، … وای سرم! واسه چی درد گرفت؟ اوه نه سردرد نه! باشه باشه بیخیالش! برم1کوچولو ولو بشم تا ارتفاعیها نرسیدن بعدش درس بخونم! من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *