صبح جمعه. باید درس بخونم واسه فردا. خاطرم باشه2شنبه به استاد بگم3تا گل دیگه هست که نبافتم و یادش رفته. خدا رو شکر خودم یادم اومد! کاش برگهاش رو داشته باشه! خدا می دونه چه قدر زیاد دلم می خواد می شد اونهمه هنر دستی رو از داخل اینترنت ببینم و انجامشون بدم! کاش چشم هام1خورده معرفت داشتن. فقط1خورده! بیخیال چیزی که شدنی نیست شدنی نیست.
گاهی واقعا چیزهای ناجوری به سرم میاد. اونقدر جفنگن که حس میکنم مغزم کثیف شده و باید ببرم با آب و صابون و وایتکس پاکش کنم! شکر خدا این گاهی ها زیاد نیستن ولی واقعا مزخرفن. اونقدر بد هستن که جبران دیر پیش اومدن هاشون بشه! اه نوشتار مسخره! چه فرقی می کنه این فاصله ها رو بزنم یا نزنم!
این پیک واسه چی نرسید موافق نیستم با حجاب نیم آماده بشینم اینجا!
این پادرد نکبت کلافه ام کرده! غیر قابل تحمل نیست ولی حرکتم رو محدود کرده و تردمیل، بهم گفتن فعلا متوقف بشم و تا تحرک نباشه کاهش وزنم به مشکل میخوره و هی! هی پا! زودتر درست بشو وگرنه داخل آتل می ذارمت تا شبیه چوب سیخ بمونی! کاش1خورده مواظبتر می شدم که گرفتار اتفاق نشم! خب، شدم دیگه. کاریش نمیشه کرد من هم که پررو! چه قدر هم دست برداشتم! نمی شد دست بردارم. می شد؟
مادرم در ارتفاعاته. استاد اسکایپیم فردا رو تعطیل نکرد وگرنه احتمالا خودم هم الان در ارتفاعات بودم. هی بیخیال اونجا اینترنت نیست هرچند اینجا هم اینترنت لق می زنه ولی میشه باهاش کنار اومد. خدا رو شکر! اینترنتی که هر لحظه لق می زنه، برقی که هر لحظه استرس قطع شدنش موجوده، قیمت هایی که هر لحظه انتظار تغییر و بالا پریدنشون به شدت موج می زنه، قرنطینه ای که هنوز خبری از پایانش نیست، گذرانی که شرایطش لحظه به لحظه شبیه2تا لبه ی تیز1قیچی بزرگ در اطراف من و مردمم تنگتر و تنگتر میشه، … خدایا باور کن که باورم نمیشه چه جوری دلت اومد اهل این گوشه از خاکت رو وسط این، …
پیک رسید!
خب این از این. اینترنت جواب نداد که پول بنده خدا رو کارتی بپردازم نقد هم که نمی گرفت شماره کارت داد پولش رو بفرستم واسش. فرستادم و فیشش رو هم فرستادم به خطش. کاش گرفته باشه! معمولا زنگ می زنم تا مطمئن بشم ولی این دفعه زنگ نزدم. خیال هم ندارم بزنم.
چه جمعه ی یواشی! باید درس بخونم. بد نیست من1خورده، … همیشه اینجوریه بعد از هفته ی تاریک روانم میره به لاک نکبت تا یواش یواش دربیاد ولی قاعدتا باید زودتر می رفت یعنی این حس چی می تونه باشه؟ بیخیال هرچی. پیش میاد. احتمالا تا شب میره. درس. درسم دیر میشه. باید بجنبم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- وحید در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در بی نام.
- پریسا در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- ابراهیم در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- ابراهیم در بی نام.
- ابراهیم در گاهی تنها حضور!
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- پریسا در باور تاریک.
- وحید در زنگ اعصاب.
- وحید در باور تاریک.
آمار
- 0
- 623
- 34
- 996
- 224
- 14,877
- 50,312
- 264,506
- 2,420,707
- 243,219
- 61
- 968
- 1
- 4,690
- پنجشنبه, 9 تیر 01
سلام پرپری کوچولوی 80 ساله!!!
پریسا خودتو یه لحظه 80 ساله تصور کن یه جفنگ هم از این بنویس بخندیم خخخخ
ولی جدی پریسا یه آمپولای ازوله شول کن هست یکی بزن شاید مشکل پات حل شه
یا اگه نشد یه دکتر برو خدای ناخواسته جدی نشه یه وقت اذیتت کنه
سلام دشمن عزیز. من1000ساله که بشم همین نکبتی هم که هستم عوض که نمیشم. دست خودم نیست خل درونم زیادی فعاله شناسنامه ی کوفتیم هم نمیتونه اوضاع رو حلش کنه! پام رو خودم ناقص کردم البته عمدی نبود ولی اتفاق جفنگی بود که بدجوری پیش اومد و حالا باید درستش کنم و خیلی نمیدونم چه جوری. راستی ابراهیم یکی از کامنت هات رو به رسم امانت داخل صف نگه داشتم چون آخرش نوشته بودی آزادش نکنم. معذرت می خوام دشمن عزیز. حس کردم شاید رضایت نداشتی که بیاد روی آنتن!