عصر2شنبه. در واقع روی مرز شب2شنبه. صدای چلچله هایی که برمیگردن خونه هاشون تا شب رو سپری کنن از پشت پنجره های بسته داره میاد. دلم میخواد پنجره ها رو باز کنم. ولی اون بیرون هم به شدت شلوغه و هم گرمه. سکوت اینجا رو دوست دارم. حس امنیت بهم میده. مادرم اینجا بود. رفت. با اعصاب حسابی داغون. به جانه خودم من کاریش نکردم از جاهای دیگه کفری بود. هرچی تونستم کردم تا حسش بهتر باشه. به نظرم موفق بودم هرچند شاید نه خیلی کامل ولی کارم بدک نبود. در هر حال مادرم رفت و من حالا سر درسم هستم. البته با وقفه های بین درسی. عادت بدی پیدا کردم. داره بدتر میشه. زمانهایی که مطمئنم قرار نیست کسی ببیندم، مثلا برم بیرون یا کسی سرزده بیاد، که البته نمیاد جز مادرم یا برادرم، به سرم میزنه و میرم سراغ یک کیف کوچولو که تازگی1دونه1خورده بزرگترش دستم رسیده و وسایلم حالا آزادتر داخلش جا میشن. خلاصه بازش میکنم و رو به روی آینه ای که نمیبینمش شروع میکنم. پیش از این فقط زمانی که مادرم بود انجامش میدادم تا ببینه ولی الان انجامش میدم واسه اینکه دلم میخواد بعدش هم حرصم درمیاد که واسه چی خودم رو نمیبینم که ایرادم رو پیدا کنم. و تمام این ها رو فقط زمانی انجام میدم که خاطرم جمع باشه کسی نمیاد. حتی برادرم. دلم نمیخواد کسی ببیندم حتی اگر یقین داشته باشم که کارم رو عالی انجام دادم. روزهایی که کلاس دارم از صبحش طرف اون کشوها نمیرم حتی اگر مادرم پیشم باشه و بتونم ازش کمک بخوام که تماشا کنه تا مطمئن بشم پیش از کلاس تمامش رو کامل پاکش میکنم ولی زمانهایی شبیه الان، … این چه عادت مسخره ایه که کردم؟ اه یکیشون داشت می افتاد گرفتمش و الان هرچی میکنم به نظرم میاد دستم کثیفه هرچی دستمال میکشم بهش به نظرم میاد پاک نمیشه الان میام.
اومدم با دستهای نیمه خیس. ولی باز حس میکنم کثیفن. اه گندش بزنن بابا هیچ چی نیست!
دلم میخواد کار با دوربین گوشیم رو بلد میشدم الان عکس میگرفتم میفرستادم به مادرم میگفتم غلطم رو بگیر! خدایا این چه عادتیه پیدا کردم؟ آدم مگه زمانهای سکوت خونه این، … آخه من که خودم رو نمیبینم. دلم هم نمیخواد جلوه کنم تا کسی منو ببینه. پس واسه چی درست در زمانهای مسخره این چیزمیزها دستمه؟ اه نمیدونم هست دیگه! اصلا خوب میکنم صورت خودمه اینجا هم تنهاییه خودمه هر مدل دلم بخواد مجازم خرجش کنم واسه چی باید به خودم جواب پس بدم؟ ولی این، … با این گوشی چه مدلی از خودم عکس بگیرم؟ یادم باشه از مرضیه و نرگسی بپرسم شاید بدونن.
از وسایلم خشن استفاده میکنم. به نظرم ضرب دستم روی همه چیز زیادی زیاده. گوشیم، کیبوردم، وسایل هنرم، چاقویی که باهاش میوه پوست میکنم، وسایل آرایشم، و همه چیز و همه چیز. نمیدونم ولی ظرافت در دست هام نیست. با همه چیز زیادی سفت رفتار میکنم اون ها هم داغون میشن. واسه چی من این مدلی ام؟
امروز هم گرم بود هم معمولی بود هم مادرم حرصی بود هم درس دارم و کلی از درسهام مونده و هم اون مقاله ی کوفتی رو باز کردم و دیدم به شدت از انجامش حس بی حسی میکنم و به شدت حس میکنم هیچ طرفی از تمرکزم همکاری نمیکنه که انجامش بدم و هم سر اون جعبه ی نفله1خورده کج بودم و هم دیگه نمیدونم چی. با اینهمه این لحظه واسه چی اینهمه حس قهقهه دارم؟ به جانه خودم کاری نکردم. معمولی ام فقط حسم مثبته. انگار1کسی یواشکی داخل گوشم گفته به کسی نگی ولی، ولی چی؟ نمیدونم1چیز عالی! چی میتونه باشه؟ شاید هیچ چی. فقط اینکه من هنوز4دیواریه امنم و سکوتم و جهانه شخصیم و فوق شخصیم و رویاهام و تواناییهای به شدت کند در حال احیا شدنم مال خودمه. هنوز میتونم حتی1کوچولو مادرم رو سبکبارتر کنم و هنوز اینجام تا بدون اینکه خودش حس کنه و این اواخر در حالی که خودش حس میکنه، بتونه به عنوان1نقطه ی اتکا روی حضورم حساب کنه. سخته ولی اینکه بتونم کمکش کنم خیلی مثبته. به چند دلیل. اولا که من مادرم رو به طرز وحشتناکی دوست دارم، دوما من زیاد خودخواهم. این یکی از مواردیه که کمک میکنه به سبک شدن، … یا خدا این صدای چیه؟
خدایا دارم راست میگم این چه صداییه داره میاد؟ انگار1کسی از زیر این پنجره داره با دهنه بسته ناله میکنه! وایی صدا خیلی یواشه ولی چی میتونه باشه اینجا شلوغه امکان نداره داخل خیابون کسی به دردسر بی افته و ملت نبیننش. خدایا لطفا این صدا رو حلش کن داره اذیتم میکنه! وایی خدا این چیه به خدا نمیتونم تحملش کنم! وایی دیگه تحمل ندارم!
قطع شد. خداجان این چی بود؟ خیلی یواش بود ولی واسه چی اینهمه شدید اذیتم کرد. نزدیک بود داد بزنم! خدایا کاش دیگه نیاد!
خب اذیت شدم ولی همچنان حسم همونطوریه. من حسم مثبته ولی زمانم خیلی جور نیست واسه ادامه ی پرحرفی کردن هام اگر نجنبم فردا سر کلاس حس مثبت به دادم نمیرسه. برم درس بخونم. ولی دوربین گوشیم. من باید بتونم باهاش کار کنم. هی! به حسابش میرسم. امشب نه. امشب خیلی دیر کردم. کلی درسم مونده. وایی درس! داره9میشه! من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 42
- 32
- 117
- 62
- 1,802
- 26,099
- 375,314
- 2,644,393
- 269,128
- 75
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
پخخخخخ ابلیس بود داشت اذیتت میکرد پریسا
بتررررس خخخخخ
راستی سلام چطورهایی
سخت نگیر تو تنهایی هرکاری خواستی بکن کسی که نیست خودتی و خودت پ حرص خوردن هم نداره
عه! تو که تا الان فقط دشمن عزیز بودی کی به مقام ابلیس ارتقا پیدا کردی؟ این هم واسه تو خخخ. ترس! گاهی هوس می کنم1خورده بترسم. واسه سریعتر کردن جریان خون بدک نیست. باور کن میرم فیلم ترسناک گیر میارم میذارم بعدش میبینم نمیترسم فقط حوصله ام سر میره حالم گرفته میشه میرم کتاب ترسناک گیر میارم میخونم میبینم باز نترسیدم چرتم گرفت باز حالم گرفته میشه خدایا واسه چی آخهههههههههههههههههه!