ظهر جمعه. دیروزه خوبی داشتم. تمام روز وسط گلبرگ و سنگ بدلیجات شنا کردم. آخ جون!
امروز باید درس بخونم. هوم! اون3شنبه رفتم سر کلاس ولی استاد نیومد. پس1جورهایی کلاس نبود. آخ جون!
چیزه میگم فردا هم کلاس نیست آیا؟ هی بیخیال فردا بذار باشه در هر حال من امروز نمیتونم کاریش کنم باید درس بخونم. الان دیوونه میشم. داخل سرم طرح نیمه تمومی از درست کردن1مدل پروانه هست که شاید بشه شاید هم نشه ولی خواهندگیِ امتحانش داره دیوونم میکنه. خدایا امروز نمیتونم فردا شب هم باید واسه واتس پرسش طرح کنم خدایا باید ببافم خدایاااا! بیخیال عاقبت میبافمش شاید هم بشه کی میدونه! تا حالا2تا ست بدلیجات بافتم، 1سنجاق سینه درست کردم، دستبند کشی بلد شدم، دستبند پلاکدار یاد گرفتم، قفل زدن رو بلد شدم، کار با حلقه ها رو یاد گرفتم، یک مدل گره کاربردی و حسابی سخت که استاد و شاگردش معترف بودن که بسیار سخته رو یاد گرفتم، حلقه هام1کوچولو محکمتر شدن، بافت4تا گل رو هم به خاطر آوردم و تمرین کردم و ست مهره هاشون رو بسته بندی کردم و با برچسب بریل گذاشتم کنار. آخ جون!
درس فردا رو3شنبه خونده بودم و البته الان تمرین میخوام ولی داخلش آماتور نیستم و در نتیجه کارم فردا سبکتره. آخ جون!
در جریان صحبتی که خیلی تصادفی داخل کلاس هنر پیش اومد، استادم گفت گل چینی رو هم میشه که من بلد بشم اگر بخوام. بله که میخوام! آخ جون!
اگر میشد این2هفته عید رو که به احتمال قریب به یقین کلاس هنر تعطیله یا استاد درس بیشتر میداد یا مثلا میشد گلهای بیشتری رو تمرین میکردم و به خاطر میآوردم و ست مهره های بیشتری رو بسته بندی میکردم چه خوب میشد! شاید هم بشه. باید در مورد عید با استاد صحبت کنم. احتمالا این14روز فقط استاد اسکایپ در سنگرش باقی خواهد موند و کلاس زبان اسکایپی همچنان در ایام تعطیل ادامه خواهد داشت. خوب خواهد داشت که خواهد داشت. باید زبان بخونم دیگه! بیخیال هرچند که من در هر حال در خونه بودم ولی این2هفته تدریس واتس ندارم و گیر طرح سوال و کتاب بریل نیستم و میشه که1کوچولو بیشتر منظم باشم هرچند زیاد این رو گفتم ولی تعطیلی رو عشقه. آخ جون!
پام حسابی واسم ماجرا درست کرد. باید مواظب قدم برداشتنهام باشم و درضمن دیگه روی این مبل نمیخوابم. مادرم دید و گفت پاهات رو چیکار کردی ورم کرده. گفتم بد راه رفتم و خخخ وزنم زیاده. بنده خدا دلواپس شد و گفت اینو باید بیاری پایین درضمن دیگه هوا بهتره برو روی تختت بخواب چندتا توصیه دیگه هم بهم داد که الحق اثر کردن ولی وووییی اون تخت! من اینجا رو ترجیح میدم واقعا ترجیحش میدم. اما شاید زمانش باشه که دیگه این ترجیحهای مسخره رو رها کنم و بزرگ بشم. جدا از ترجیحات من روی اون تخت چون نمیرفتم طرفش پر از رختخوابهای یدکه. مادرم گفت اونها رو بردارم. برداشتم ولی هنوز نذاشتمشون جایی. مادرم گفت حلش میکنیم ولی من تختم رو از رختخواب یدکها پس بگیرم. من باید خودم رو از خیلی چیزها پس بگیرم و مادرم شاید نمیدونه. شاید. آخه گاهی حس میکنم بسیار بیشتر از چیزی که بروز میده ازم میدونه. روی2نفر همچین تصوری دارم. یکیش مادرمه. از مادرم نمیپرسم ولی از دومی چند دفعه پرسیدم که خندید و زد زیرش. گفتم دسته کم بگو از کجا میدونی که باز خندید و زد زیرش و گفت چیزی نمیدونه هرچی هم میگه اتفاقی میگه که من البته باورم نشد ولی اصرار نکردم چون فایده نداشت. شاید بهتر باشه که ندونم. ولی در هر حال آخ پام و تختم و هی! این خیلی مسخره هست. درسته من باید تختم رو پس بگیرم. الان2شب میشه که پس گرفتمش. شب اول از سرما انگار خون توی رگهام یخ بسته بود. رفتم تیمتاک همونجا بین صحبتهای بچه ها خوابیدم ولی سردم بود. دلم میخواست، . . . هی بیخیال. من تختم رو پس گرفتم. به نظرم حالا خوابیدن پا شدنم1قدم کوچولو به مال آدمیزاد نزدیکتر شده. مبل جای خوابه مگه؟ هفته آینده این موقع با این وضعیت فیکس شدم. آخ جون!
مادرم رفته چیزمیز بخره. کاش بتونه1انبردست کوچولوی خوشگل از اونها که دستش میزنم به لمسم میچسبه واسم گیر بیاره. لازمش دارم. در حال بیرون کشیدن وسایلی هستم که داخل بایگانیم خاک خوردن و الان دارن استفاده میشن و خوشم میاد. آخ جون!
به نظرم از فردا شب دوباره بتونم تردمیل بزنم. البته صرف نظر از پام که باید حسابی مواظب باشم کار دستم نده. مادرم امروز صبح میگفت ورمش داره میخوابه. فشارش داد و آخم رو درآورد. هنوز درد میکنه ولی ورمش کم شده و این یعنی حسابی مثبت. آخ جون!
1کسی بیتوجه به اعترافاتم مبنی بر نابلدیم1چیزی فرستاد بهم واسه تستم. هرچی گفتم من مال این جدیجات نیستم اون1کسی و1دونه1کسیِ دیگه جفتی توجه نکردن. تست رو گرفتم ولی خخخ چنان نتیجه ی بدی فرستادم که به نظرم جفت1کسیها کلا خاطرشون از مهارتهای من تا20سال دیگه جمع شده و این ماجرا ختم به خیر شد. هی! تقصیر من نبود. من که گفتم بلد نیستم. خب گوش بهم نکردن به من چه! دلم نتیجه بهتری میخواست ولی مثبتش اینه که خخخ دیگه وظیفه ای روی دستم نیست من تلاشم رو کردم و نتونستم و از اونجایی که مهارتم به درد نمیخوره پس وظیفه پََََررررر. آخ جون!
امروز مادرم که رفت1کوچولو شیطونی کردم. به خدا سبک بود ولی پام دوباره درد گرفته. تا حس کردم دردش شروع شد بیخیال شیطونی شدم برگشتم سر جام مثل آدم نشستم ولی الان بفهمی نفهمی درد میکنه. جدی این چی بود سر خودم درآوردم! ولی بیخیال این درست میشه. همه چیز درست میشه. کاش2شنبه موردی پیش نیاد برم کلاس و چیزهای بیشتری بلد بشم. الان میتونم هرچند ساده و ابتدایی ولی کلی طرح بزنم. آخ جون!
برم بریل نویسیهای3شنبه رو انجام بدم. دیشب نتها رو برداشتم فقط مونده بریل بشن. آخ جون!
هی1لحظه وایستا بشمارم. ببین من فقط همینجا از وسط چرت نوشتنهام اگر درست شمرده باشم12تا آخجون کشیدم بیرون. میدونی این یعنی چی؟ یعنی زندگی واسه شخص من در سطحیترین لایه هاش کلی آخجون داره که فقط کافیه لایه ها رو بزنم کنار و بشمارمشون. اگر قدردان و مثبتبین باشم. حالا لایه های عمیقترش و آخجونهای بزرگترش بماند. این عالیه. و من چه قدر این زندگی لایه لایه رو دوستش دارم. زندگی با ارزشی که لای صفحه هاش رو پر کرده از آخجونهایی واسه من که فقط باید ورق بزنم و درست نگاه کنم تا پیدا کنمشون. خدایا ممنون حسابی! حساااااااابیییییییییی! ولی من باز آخجون میخوام. خیلی هم میخوام. خدا رو چه دیدی شاید باز هم بود! از هر مدلی که من دلم میخواد. کی میدونه! آخ جون!
بد نیست من بجنبم که دیرم نشه. تشنمه. من میرم آب بخورم بعدش هم این چیزمیزهام رو بنویسم و وایی خدا پروانه. من باید پروانه ببافم. کاش بشه! اگر هم نشد نشد ولش کن عاقبت از1راهی موفق میشم ببافمش. گیریم هم که نشم من کلی چیزهای قشنگ بلدم ببافم که به اون پروانه ی فسقلی در! آخ جون!
هی! شد14تا! دیرم میشه. آب و درس و همچنان زندگی! آخ جون!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 52
- 36
- 117
- 62
- 1,812
- 26,109
- 375,324
- 2,644,403
- 269,132
- 21
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02