5شنبه شب. داره12میشه. اوخ خدا! وووییی نتونستم1مربع سفید بزنم وسطش1دونه لوزی صورتی. چندین دفعه بافتم و باز کردم ولی خخخ متوازی الاضلاع درمیادش خخخ آقا چیکارش کنم خب به من چه هی ضلعهای کوفتیش کج میشن خخخ! آیی خسته شدم الان1چیز دیگه به نظرم رسید که اگر بشه جور میشه ولی وووییی میشه فعلا آزمایش نکنم؟ از بس بافتم باز کردم مورمورم شده الان دوباره بخوام مثلث بزنم و تازه جور هم نشه خخخ. آقا خب بابا یادمه قرار بود درس بخونم خیال کردی یادم رفته هی کله تاب میدی کج نگاه میکنی! میدونم بابا نوشتم اون واموندهها رو فقط بریل کردنش مونده خب! عجب گیری کردیمها! ای بابا!
باید1کتاب درست درمون پیدا کنم بخونم. عروس فریبکار رو داشتم میخوندم خوشم نیومد ولش کردم. زندگی کوتاه است هم همینطور. ارثیه شوم رو خوندم. چندتا کتاب گیر آوردم که نتونستم دانلودشون کنم. گیر دادم به نبرد شیاطین بخش2و بالای تردمیل هی میخونمش و باز میخونمش. جای مادرم خالی که بگه زبان گوش کن. درست میگه خخخ باید گوش کنم ولی میدونی؟ گاهی واقعا دلم نمیخوادش. میدونی؟ به نظرم باید دلم بخوادش. میدونی؟ شاید مادرم درست میگه. میدونی؟ من دمدمی نیستم به خدا فقط گاهی, نه همیشه, فقط گاهی, دلم میخواد هر لحظه و هر ساعت و هر روز حس و حال لحظههام رو بنویسم اینجا. آدمها حسهاشون در لحظههای متفاوت متفاوته. و من این متفاوتها رو مینویسم اینجا واسه سبکی خاطر. واسه اینکه جایی گفته باشم. نتیجه میشه اینکه گاهی چیزهایی ازم میخونی که درست نقطه مقابل هم هستن. ولی خخخ آخر ماجرا روی1خط سیر معلق میزنم خخخ. و میدونی؟ به نظرم باید بیشتر این زبانه رو دلم بخواد. به نظرم بد نیست به مادرم بیشتر گوش کنم. میدونی؟ به نظرم درسته. میدونی؟ امشب به نظرم میاد که اینجا که ایستادم هیچ چیزی واسه از دست دادن برای من نیست. مال خودم نیست. اینجا چیزی نیست. حس میکنم خودم رو وسط منظرهای فتوشاپ کردم که جای من نیست. خیالی هم نیست واقعیتش تصور میکردم اگر1زمانی به همچین حسی برسم به شدت دلم میگیره و آخ و واخ و گریه و اوه خخخ. امشب فقط1خورده از تصورش غمگین شدم ولی, نه اینکه واسم بیتفاوت باشه نه. فقط اینکه انگار1صدایی از جنس منطق مزخرف عاقلیت داره بهم میگه خودت رو خر نکن. تو در ناخودآگاهت این رو میدونستی. انتظارش رو هم داشتی. فقط دلت میخواست نبینی. نگی. نشنوی. ندونی. هر دفعه بهش میرسیدی هم میگفتی لحظه رو عشقه. پس کشف جدیدی نکردی. میدونی؟ به نظرم صداهه راست میگه. میدونی؟ الان حس میکنم تنها چیزی که اینجا واسه از دست دادن دارم, … من واقعا واسه مادرم دلواپسم ولی کاریش نمیشه کنم زمانی که اون نمیخواد تصوری که از1خواسته داره رو عوض کنه و همچنان به همون شدت میخوادش. باشه. حله. فعلا که کاری از دست کسی برنمیاد ولی زمانی که بربیاد من دیگه خیالم نیست. هی! یعنی فردا صبح هم با اینی که الان اینجا نوشتم موافقم؟ نمیدونم. به خدا نمیدونم. فقط میدونم که امشب موافقم. اگر همین لحظه بگن که, … خخخ نه مثل اینکه ترجیح میدم همین لحظه چیزی نگن من الان خستم خخخ. یا خدا تلگرام. به دلایلی به طرزی نامحسوس از طرف تلگرام منتظر دردسرم خخخ. خدا به خیر کنه! الان میام.
خب فعلا به خیر گذشت خخخ. و من, چی میگفتم؟ ولش کن چیزی نبود خخخ این هم گذشت. باقی هم میگذره. هی! بیخیال. در هر حال من از مدتها پیش خیلی بسته به جایی و چیزی نبودم. دیگه بلد شدم خخخ. تازه الان که کلا جهان روی موج تاب میخوره کو تا اتفاق فعلا طرحهای نصفه نیمهی خودم رو عشقه. میدونی؟ به خدا امشب نیومدم نق بزنم. اینها رو هم به نیت نق نگفتم. فقط دلم خواست حرف بزنم. امشب بدون آخ و ناله و گریه زاری و اون خخخ اشکهای بیصدا و باصدا فقط دلم خواست حرف بزنم. بگم که حس میکنم, … بیخیال گفتم دیگه بسه.
هی! من1مربع سفید با1لوزی صورتی وسطش میخواستم این بهم شکلک میده. شاید دنبال راهش بگردم شاید هم نه. بد نیست دنبال طرحهای بهتر باشم. ولی این مربع, … اه الان کلیدهها خب ول کن دیگه!
دیر کردم. بلند شم برم1خورده دردسر درست کنم و درضمن درست کردنش1خورده هم چیزمیز گوش کنم. باید فایلهای زبانم رو مرتب کنم و از حالا بیشتر گوش کنم. باید1خورده کله رو کج کنم بلکه بشه بدون پلک زدن به اون نور تیز مزاحم نگاه کنم شاید بشه با هم کنار بیاییم. باید, … باید بلند شم. دیگه نمیخوام بشینم اینجا. اگر ادامه بدم سنگینی حس امشبم بیشتر اذیتم میکنه. باید بلند شم. باید حرکت کنم. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در کجایی؟
- ابراهیم در کجایی؟
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- ابراهیم در یک اقیانوس شب.
- فاطمه در یک اقیانوس شب.
- پریسا در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
آمار
- 0
- 135
- 70
- 174
- 71
- 3,473
- 10,214
- 398,454
- 2,114,593
- 192,611
- 5
- 787
- 1
- 4,454
- دوشنبه, 11 اسفند 99
از کتاب نبرد با شیاطین خوشم نیومد فقط جلدهای فرد و جلد دهشو خوندم
بنظرم زیادی بچه گونه و … بیخیال جاش دلتورا رو چند بار خوندم خخخ
سخت نگیر پریسا گاهی لازمه بکل بیخیال خودت بشی و بزاری بابا زمان هرجور که دلش میخواد پیشت ببره تا ناکجاآباد
دلتورا رو خاطرم نیست2بار خوندم یا3بار. نبرد با شیاطین هم وووییی پر از دل و روده بود! بابا زمان هم حسابی عزیزه فقط کاش1خورده به جهت دل ما هم بره! توکل به خدا. هرچی اون بخواد همون میشه.