5شنبه صبح. تنها نیستم. اینجا شلوغه. اصلا حس شرکت در بحثهای اینجا رو ندارم. سعی میکنم آروم و محترم به نظر برسم. نمیتونم. در برابر پرسشی که2بار ازم پرسیده شد از جا در رفتم. چی به سرم اومده!
دارم سعی میکنم با کلیدهای اصلی این رفیق سفیدم بنویسم. سخته. کند پیش میرم ولی با حاله خخخ.
خستگیهای من حساب کتابهای بعضیها رو به هم ریخته خخخ. گفتم بله درسته من خسته شدم حسابی خسته شدم منو بیخیالش لطفا هر کسی میخواد به هدف محال برسه خودش بگرده من خستم. خدایا منو ببخش خب چی بگم خستم! از بس با سر رفتم توی دیوارهایی که شبیه در بودن داغون شدم خب بسه دیگه! هی! بیخیال.
میگم دلم حرفهای جالبتری از صحبتهایی که اطرافم در جریانه میخواد. بیخیال ول کن.
اوه خاطرم باشه باید برم واتس درس بدم. همکارم2روز من3روز. داستانش رو خاطرم نیست اینجا گفتم یا نه. مادر این بچه, … ول کن حس توضیح نیست. این هفته2تا از همکارهام بازنشسته شدن. داخل واتس1عالمه تبریک بهشون گفتن. خخخ من نگفتم. بازنشستگیم میاد خخخ. جدی خوش به حالشون کاش من میتونستم, … ای خدا هواییم نکن باز نمیخوام شناور بشم داخل جهانه نیمه وهمی که پدرم درمیاد ندیدش بگیرم. چیزی که شدنی نیست رو نمیخوام دوباره بیاد توی سرم. اینکه کاش میشد من موفق میشدم که, … خدایا شاید من دارم اشتباه میکنم. خدایا یعنی واقعا این درسته که تمام, … جدی چی شد که من این مدلی شدم؟ اینکه کلا ذات خودم رو, هرچند ناخالص, هرچند داغون, ولی جوهر خودم رو, رها کردم و فرمون رو چرخوندم به راست و زدم داخل1اتوبانی که اصلا مال من نیست؟ من میخوام برسم به چی؟ چیزی نیست واسه من داخل این, … من دیر رسیدم خیلی خیلی دیر. شاید15سال دیر کردم. شاید هم بیشتر. حالا دقیقا چی میخوام اینجا وسط این قیامت عجیب غریب که اصلا شبیه, … واقعا بهتر نیست من بیدار بشم و باز بچسبم به هدفی که هرچند باطل شد و داغون شد و داغونم کرد و نشد بلکه بشه که بشه؟ فعلا که راهی نیست ولی اگر آدمیزاد چیزی رو بخواد, اگر بخواد! من مدتهاست که دیگه نمیخوام و این, … اگر کسی چیزی رو بخواد1مدل دیگه واسش تلاش میکنه. مدل دیگه ای دنبال راه در رو میگرده. مدل دیگه ای خیز برمیداره. مدل دیگه ای حرکت میکنه. و من مدتهاست دیگه نمیخوام حرکت کنم. و دقیقا برای چی؟ در مورد من برای هیچ چی. آخ خدایا! اه بسه!
از پریشب در حال بافتن مدلهای کوچیکه مینیاتوری هستم. چندتایی بافتم. یکیشون طرح جدیده. استاد یادم نداده بود و من زدم. مادرم دید و گفت قشنگه. آخ جون! حالا در حال زدن طرح دومم. کاش این هم جور بشه! به نظرم نبرم به استاد نشون بدمشون. نگه میدارم واسه خودم خخخ. شوخی کردم استادم ازینا زیاد بلده این چیزها واسه من جدیدن. ولی این طرحه, کاش بگیره! امروز باید بشینم سر درسم. درسهای شنبه, ماله3شنبه, نتبرداری, نوشتن, خوندن, وووییی! مادرم هی میگه درس بخون. امروز صبح دیگه گفتم مادرم تو منو ترکوندی ول کن میخونم اون لعنتی رو ول کن آخه! نباید میگفتم! کاش نمیگفتم! خدایا!
پریشبی نزدیک بود سکته بزنم. رسما حال خدا بیامرز ارشمیدوس رو درک کردم. توضیح کاملش در توانم نیست در حسم هم نیست ولی تمام نقشهی بافتنها1دفعه رو به روی نگاه حافظه ام باز شد و انگار1دفعه1کسی1نقشه باز کرد پهن کرد روی صفحه خاطرم گفت اینجا رو ببین اینجوری بباف. کل ماجرا یادم اومد و تمام ایرادهای رومیزیهام که راه حلشون فراموشم شده بود با پیدا کردن کلید اصلی باز شدن. وایی خدا من خیلی در عمرم از خشم و استرس و درد و هر چیز نکبتی به این حال افتادم ولی هرگز از هیجان مثبت اینجوری نشده بودم. نفسهام تنگ شدن و حس کردم الانه که نفله بشم. فقط1چیزی به نظرم رسید. باید به1کسی میگفتم. کسی که فقط تمسخر به مخم نبنده. حتی سکوت کنه ولی بدون تمسخر. بنده خدا فاطمه! داخل تیمتاک بودم. داخل کلاس کوچ بود. مثل رگبار پیام میزدم بهش. وحشتناک بود کلاسش رو خراب کردم. دست خودم نبود. باید به1کسی میگفتم. معذرت فاطمه. اون شب بدجوری نجاتم دادی. ممنونم حسابی.
وایی کاش میشد باز امروز ببافم! میدونی؟ من نمیدونم بهشت چه مدلیه. ولی اگر واسه من بهشتی بود اگر شد و رفتم بهشت, دلم میخواد اونجا هم بشه که من ببافم. مروارید ببافم گل بسازم چیزهایی که دلم میخواد رو بپزم و بیشتر بلدشون بشم و در موضوعات دلخواهم کتاب بخونم. کاش داخل بهشت خدا1جایی هم واسه من باشه!
اینجا ملت تشویقم میکنن به خوندن یا شنیدن مطالبی که خخخ به من مربوط نیست. منو چه به این چیزها! اصلا به من چه! واسه اینکه داستان رو از سرم باز کنم1باشه توی هوا میپرونم و سرم رو میکنم داخل کیبوردم.
چیزی به10نمونده. فعلا باید برم تکلیف کلاس اینترنت با بچههای تیمتاک رو دانلود کنم و سر مهلت انجامش بدم. بعدش هم1سری جفنگ در مورد اعداد اعشاری داخل واتس بگم و لغت سخت واسه املا بفرستم. بعدش درس بخونم. بعدش بد نیست من1بار خیلی جدی با خودم فکر کنم ببینم چه غلطی دارم میکنم. اصلا من داخل این جادهی ناشناس چه غلطی دارم میکنم! واقعا باید همین فرمون پیش برم؟ واقعا لازم نیست من این جاده رو برگردم و بندازم توی اتوبان خودم؟ خدایا کاش1کمکی میکردی!
میگم کاش استادم از سفر بیاد! دلم این کلاسه رو میخواد. هرچند به شدت از این کرونای جدید میترسم ولی دلم این کلاسه رو, … واقعا میخواد؟ جرأت دارم بزنم بیرون اون هم حالا که هشدارهای بسیار ترسناکی در مورد کرونای انگلیسی و اسفندی که داره میاد کانالهای تلگرام رو برداشته؟ خدایا توکل به خودت هرچی تو بخوایی ولی به نظرم بله من این کلاسه رو بخوام. جرأت نیست ولی میخوامش.
خب دیگه رسما بسه. باید بجنبم. درضمن نوشتن با این کلیدها حسابی داستان داره. دیر کردم. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در کجایی؟
- ابراهیم در کجایی؟
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- ابراهیم در یک اقیانوس شب.
- فاطمه در یک اقیانوس شب.
- پریسا در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
آمار
- 0
- 130
- 68
- 174
- 71
- 3,468
- 10,209
- 398,449
- 2,114,588
- 192,609
- 1
- 787
- 1
- 4,454
- دوشنبه, 11 اسفند 99