اطراف ظهر جمعه. خدایا مدیر ازم متن میخواد کلمهها بیایید کمک! همراه مادر کلی شلوغ کردیم. ناپرهیزی و صحبت و چایی و و و و و.
چراغهای کوچولو با قدرت وحشتناکی در حال درخششن. بذار بشمارمشون. یکی, دوتا, سه تا, این هم1کوچولو4تا, و1کوچولوی دیگه5تا, اه نمیشه بشمارم نورهاش حرکت داره. دوتاشون خیلی تیزن. چشم ذهنم کلافه میشه از دستشون. سومی ملایمتره. چهارمی و پنجمی انگار از دور سوسو میزنن. میشه فعلا خاموش فرضشون کرد. چندتا دیگه هم هستن که چندان به حساب نمیان میشه ندید گرفتشون از بس کمنورن. هی! این2تا رو1کسی با1چیزی بپوشونه سرم سوت کشید! روانی هم خودتی!
باید درس بخونم. این رقص نور اذیتم میکنه. روی تمرکزم خط میندازه و1نواخت هم نیست که بشه بهش عادت کرد. از جا میپرونه و اطراف اتاق میچرخوندم. به بهانهی دستشویی بلند میشم. قدم میزنم. سرم رو به اطراف رو به دردسرهای روزمره تکون میدم. در جریان روزمرگی ها غوطه ور میشم. هرچی بیشتر غرقشون میشم بلکه این درخشش مستقیم اثرش کمرنگتر بشه ولی نمیشه. میشینم سر درسم. باز نورها به شدت و مستقیم و بسیار تیز میپاشن روی تمرکزم. روی سکونم. نفسهام سریع میشن. حالم عوض میشه. ضربانم میره بالا. پیشونیم مرطوب میشه. احساس کسر هوا میکنم. باز بلند میشم. چرخی میزنم و دوباره میشینم. و این سیر تکرار میشه.
کسی بهم گفت ببین هر زمان از عقبنشینی و فرار خسته شدی از راه آخر استفاده کن. پشت به یکی از بنبستها وایستا, بهش تکیه بده و به جای دفاع و فرار1دفعه حمله کن. من در رفتم. تفره رفتم. در حصارهای موانع و در پناه فراموشی مخفی شدم. به حصر سکوت پناهنده شدم. لو رفتم و کشف شدم و باز فرار کردم. ایستادم و برگشتم و رو به رو دفاع کردم. هیچ چیزی جواب نداد. و حالا وارد مرحلهی آخر شدم. حملهی مستقیم. مثل برق با حرارت رفتم طرف ماجرا و زدم به دلش.
-خب! اوکی! من هستم. خیلی هم آتیشیام. من از انتظار متنفرم. لطفا بجنبید. بگید از کدوم طرف! فقط سریعتر که خیلی میخوام.
اول حیرت بود بعدش توضیح برای متوقف کردنم.
-یواش بابا صبر داشته باش تا, …
ناموفق.
-صبر ندارم. من اگر حکم اعدامم هم در حالت تعلیق باشه ترجیح میدم سریع یا تبرئه بشم یا حکم اجرا بشه. قصه نگیم. بجنبیم. بجنبید! لطفا بجنبید که میخوام بجنبم!
به کسی نگفتم که این آخرین تیر ترکشمه. اگر جواب داد که هیچ. اگر جواب نداد اوه خدا! به نظرم این خطرناکه. به نظرم1چیزیه در مایههای عید96من. میانه نداره. یا این طرفه یا اون طرف. خدایا چارهای نداشتم واقعا دیگه تحملم ته کشید دیگه نمیتونستم. این تونل آخری نمیدونم کجا میبردم. عید96که بد جایی نبردم خدا رو چه دیدی شاید این دفعه هم شانس بیارم. خیلی مسخره هست ولی یاد شمار1داستان هری پاتر افتادم اونجایی که به هرمیون میگفت من1دفعه شانس آوردم شاید باز هم شانس بیارم و بعد از شعلهها گذشت و رفت به مرحلهی آخر و رو به روی آینه. مادرم. برمیگردم.
برگشتم. مادرم و کمد لباسهایی که خخخ. چندتاش رو امتحان کردم. دوباره دارن اندازهام میشن. آخ جون! یک سری چیزمیز هم از ته کمد پیدا شدن که خخخ مادرم کلی حالش رو برد چون به دردش میخوره و برشون داشت و کلی جای لباسهای من باز شد. البته یک سری چیزمیز هم پیدا شدن که خب یک زمانی به درد من خیلی میخوردن و الان خخخ الان دیگه به درد من نمیخورن ولی حسابی, … اوه خدا! من واقعا نمیدونستم اونها هنوز اونجان خیال میکردم همه رو کشف و ضبط کردم و, …
صحنهی عجیبی بود. شبیه یکی از خوابهای این شبهام. بسته بندی و ترتیب لباسها با کمک مادرم که ببینه رنگبندیها رو درست کنار هم زدم یا نه و چیدمان و, … اوه خدایا! حالم به نظرم, … هی! یکی این نورها رو کنترل کنه! ذهنم داره کور میشه!
امروز واسه چی حال و هوای اینجا اینجوریه! مادرم کلی کار هنری ازم پیدا کرده. همه رو از روی میز جمع کرده که پاکشون کنه. که مرتبشون کنه. که از غبار دو ساله خلاصشون کنه. که ازشون عکس بگیره. تشویقش میکنم. همراهش میشم. از خودش آتیشیتر به ماجرا میچسبم. خدایا این آخرین تیر ترکشمه. خدایا سپردم به خودت من وارد تونل شدم پایانش رو خودت به خیر کن!
به ظهر رسیدیم. درس نخوندم. باید بجنبم. به نظرم به قدر کافی اینجا دیوونه بازی درآوردم. راستی CLC رو کامل خریدم. خانم امینی ممنونم! هرچند آدرس اینجا رو ندادم بهت. ببخش ولی نمیتونستم اجازه بدم بیایی و عمق جنونم رو ببینی.
خب دیگه بسه. باید برم سر درسم. فردا کلاس دارم و این دفعه کلاسه پریدنی نیست اگر هم باشه من باید درس بخونم. اگر عمری باقی باشه و خدا بخواد برمیگردم. نیمفاصله هم فراموشم نشد دلم نخواست بزنم. سایت خودمه. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در کجایی؟
- ابراهیم در کجایی؟
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- ابراهیم در یک اقیانوس شب.
- فاطمه در یک اقیانوس شب.
- پریسا در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
آمار
- 1
- 131
- 68
- 174
- 71
- 3,469
- 10,210
- 398,450
- 2,114,589
- 192,609
- 7
- 787
- 1
- 4,454
- دوشنبه, 11 اسفند 99