صبح2شنبه. داریم سریع به طرف ظهر میریم. باید درس بخونم. واسه بچههای واتس پرسش طرح کنم و ببینم فردا چه درسی بدم بهشون. باید اول اینجا بنویسم. حس میکنم اینجا, اطرافم, زیر قدمهام, توی روحم, داره زلزله میاد. حس نق و ناله و آخ و واخ ندارم فقط دلم میخواد اینجا فقط اینجا بنویسمش. فقط واسه اینکه1جایی گفته باشم. به نظرم میاد جهان اطرافم از آب درست شده. یا مه. حس میکنم همه چیز نامتعادل و ناپایداره و احتمال تغییر هر لحظه, … دیگه نمیتونم ادامه بدم نمیخوام بگم نمیتونم توضیح بدمش!
دیروز اینترنت دیوانه شده بود و عاقبت منو هم دیوانه کرد. کارهایی که باید انجام میشدن انجام شدن ولی نتیجهی فشاری که این قطع و وصل کوفتی روی اعصابم آورد این شد که دیشب حسابی زبونم لق میزد و عاقبت پیش از اینکه خوابم ببره وسط گیجی و کرختی بین از خود بیخودی و هوشیاری هر جفنگی که به دستم رسید نوشتم و خدایا فرستادم درست همونجایی که نباید میرفت. الان خخخ وایی خدا خیلی مسخره هست ولی انگار هر لحظه منتظرم1چیزی از داخل گوشیم دربیاد و بترکوندم یا1دفعه صدای در از این, … خخخ عجب خخخ. اگر هم پیش بیاد قطعا این مدلی نیست الان هم پیش نمیاد ولی خب آخه من فقط واقعیتهایی رو گفتم که همه میگن البته بعضیها هم نمیگن. آخ خدایا این غلط چی بود کردم!
بد نیست من1خورده آدمتر باشم و این مدل زمانها خاطرم باشه که دهن رو خدا نداده که هر زمان دلت خواست بازش کنی. آخ خدایا لطفا منو بیخیال مادرم گناه داره! حالا خر شدم! اونی که گرفته اصلا اهل این بازیها, … مزخرفه. اعتماد صد درصد صد درصد باطله حالا به هر کسی میخواد باشه خصوصا در این مدل موارد. اه بسه من که اسم کسی رو, … اوه خدا لطفا! ای بابا بسه دیگه!
چه عجیب! داخل تیمتاک و همون کانال بدون صدا. صبحی زدم موزیک بزنه ارور داد نزد الان زدم خودش باز شد داره میزنه! کسی وارد شد! یکی از بچههای محله! آدم خوبیه شبیه همگیشون. ولی کاش سکوتمون باقی بمونه ترجیح میدم الان با کسی حرف نزنم. یعنی واقعیتش تقریبا هیچ کسی. خب الان دقیقا میخوایی کی باشه؟ هیچ کسی. ولی اون تقریبا اون وسطهای جمله1چیز دیگه میگه. اون تقریبا جفنگه. مطمین؟ خدایا گفتم هیچ کسی. با هیچ کسی. با هیچ کسی. هیچ کسی!
-تقریبا…-
هیچ کسی!!! خدایا کمکم کن!
مادرم دیروز اینجا بود. ازم میپرسید واقعا اهل پریدنی؟ اگر واقعا اذیت میشی بگو من این اقدام رو شروعش نکنم. گفتم واقعیتش نه. نیستم. اهلش نیستم. بعد سعی کردم خیلی آروم توجیهش کنم که چرا نیستم. سکوت کرد. بعدش, … سعیش در متقاعد کردنم خیلی معصومانه بود. خدایا من نمیخوام اذیت بشه ولی آخه واسه چی نمیشه من قانعش کنم که این راه واسه خوشبخت شدن امن نیست؟ من دلم میخواد مادرم به هر چیزی که دلش میخواد, دسته کم از طرف من دلش میخواد برسه. ولی آخه این, … من میترسم واسش. اگر فشارهایی که بعدش میاد رو نتونم ازش دور نگه دارم, اگر بیشتر از توان من اذیت بشه, اگر من نتونم حفظش کنم, خدایا! داری میبینی؟ این اشکها رو میبینی؟ میخواییشون؟ تمامش مال تو! مال خودت! بهم بگو من باید چیکار کنم؟ واسه چی همچین چیز وحشتناکی رو کوبیدی روی شونههای منه بیاطلاع؟ آخه من الان باید چه مدلی بلد باشم پیدا کردنه مسیره صحیح رو؟ من دلواپسم. مادرم. من واسش دلواپسم. خدایا من باید چه مدلی این قصه رو پیش ببرم که آخر ماجرا دل مادرم شاد و خاطرش آروم و خودش هم در سلامت باشه؟ از کی بپرسم؟ به کی بگم که احتمالات ترسناکی که از سر هیچ ابلیسی رد نمیشه چه قدر در عمق جهانه وحشت و جنون میچرخوندم؟ خدایا من دلواپسشم. کاش میشد بهم بگی طرف درست کدوم طرفه! کاش سکوتت رو میشکستی! کاش بهم میگفتی!
ای بابا تماشا کن چی شد! زده به سرم قیافهام نابود شد که! خوبه کسی اینجا نیست ببیندم ولی این اصلا قشنگ نیست یعنی چی خر شدم از چی این مدلی شدم؟ اصلا شاید هیچ چی نشه. من با اونهمه گرفتاری درسه رو خوندم چون باید میخوندم و شد. آیلتس نگرفتم شاید چون نباید میگرفتم پس نشد. خب شاید باقی موارد هم همین مدلی پیش بره. شاید اگر شدنش با شب تصادف کنه شاید نشه. من الان واسه چی اینهمه باید بترسم؟ آخ خدایا! اصلا شاید هم زد و گرفت و خیلی هم مثبت شد! واسه چی این توی سرم نمیره؟ وایی خدایا1خورده از این تار عنکبوتهای توی سرم واسم مرخصی بگیر. خدایا لطفا اینها رو1خورده از سرم ببر بیرون الان دیوانه میشم. اگر مجاز به تفریحات نامجاز گذشتهام بودم این روزها, این شبها, درست همین الان, آخ آخ حسابی افسار پاره میکردم. من مجاز به تفریحات نامجاز نیستم. الان که فکرش رو میکنم میبینم بعد از اینهمه ماه که ازش گذشته واقعا خواهانش هم نیستم. فقط دلم میخواد آرامش برگرده ولی از راههای مجاز نه اینکه دوباره این, … این, …. اوه نه نمیخوام.
دارم یک کتاب میخونم که حوصلهام رو سر برده. خخخ من زنستیزم ولی داخل این کتابه واسه اولین بار به نظرم بیشتر طرفدار دختره باشم. بدجوری داره بهش ظلم میشه و کفرم در اومده. شاید هم من نمیتونم قهرمان مرد قصه رو درکش کنم. ولی حس میکنم اگر به جای قهرمان زن قصه بودم هرگز نمیتونستم طرفم رو ببخشم. حتی اگر خیلی عاشقش هم بودم عشقه رو نگه میداشتم توی دلم و واسش همونجا قبر میساختم اما یادم نمیرفت که این بت عشقم واسه گناهی که نداشتم چه بلایی سرم آورد. خب قهرمان زن قصه هم از من قویتره هم عاقلتر و شکر خدا من جاش نیستم. اه به جهنم این نیمفاصله ها واقعا الان دلم نمی خوادشون ول کن!
بسه دیگه باید برم صورتم رو درست کنم زدم شبیه مقوای خیس خرده کردمش. واقعا که!
بد نیست من1خورده حرکت کنم و به هر مدلی شده استاد کلاس هنرم رو راضی کنم بهم درس بده تا اون مدارک لعنتی رو بگیرم. ممکنه لازمم بشه. حس میکنم باید اونها رو داشته باشم. کاش بشه منتظر بشم زمستون بره! کرونا اوضاع رو حسابی به هم ریخته و شاید بهار, … اما شاید بهار دیر باشه شاید مدرسه باز بشه شاید نمیدونم شاید چی. خب دسته کم بد نیست منظمتر بشم و سر وسایلم رو جمع کنم و داخل خونه1تمرینی کنم تا درسهای گذشته دستم بیاد. اینهمه مشتاقم پس واسه چی شروع نمیکنم؟ از چی ترسیدم؟ فقط کمی بیشتر درس بخونم حله. و البته کمتر داخل تیمتاک لم بدم. این هفته اوضاع خوب نیست باید از هفته های آینده جدیتر بهش, … ایول صدای یاکریمها در اومده! به جانه خودم صدای بغ بغو شنیدم. فقط1تک بغ بغو و خیلی یواش بود ولی بود. به جانه خودم بود! آخ جون!
بلند شم برم سر و ریخت مسخره ای که واسه خودم ساختم رو درستش کنم بعدش بشینم سر درسم. این هم شد کار؟ من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در کجایی؟
- ابراهیم در کجایی؟
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- ابراهیم در یک اقیانوس شب.
- فاطمه در یک اقیانوس شب.
- پریسا در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
آمار
- 0
- 182
- 91
- 542
- 99
- 2,226
- 10,098
- 389,389
- 2,116,510
- 193,313
- 8
- 790
- 1
- 4,454
- شنبه, 16 اسفند 99