شنبه صبح. باز من امروز کلاس دارم و باز اینجام.
تمرینهای کلاس کوچینگ این هفته رو انجام ندادم. واقعا نمیتونم. این طناب دقیقا رسیده به همونجایی که واسه من گره داره خخخ. باید خودمون رو و هرچی که داریم رو دوست داشته باشیم. باید در مورد جسممون چیزهای خوب بگیم. باید از دیگران مثبتهامون رو بخواییم. من نمیتونم. این جلسه در مورد اعتماد به نفس بود. در مورد اینکه با خودمون کنار بیاییم و رضایت, … اه بسه دیگه! دلم میخواد رها کنم و دیگه ادامه ندم. شاید اشتباه میکنم ولی حس میکنم عمیقا به چیزهایی که اونجا میشنوم بی… خدایا دیگه بسه!
دوباره از امروز رفتم توی جاده پرهیزجات البته نه با اون سالاد کزایی. خدایا اثرش حسابی مثبته ولی به نظرم تا2ماه آینده خخخ مادرم ترجیح میده اسمش رو نبرم و واقعیتش خودم هم بدم نمیاد فعلا اون ترکیبات از سرم بره بیرون. دلم میخواست با چندتا خیز بلند و پشت سر هم این قائله رو ختمش میکردم ولی دل و رودههام به مرحله هشدار رسیده بودن و لعنتیها1خورده تحمل کنید تموم بشه بره دیگه! تحملش رو در خودم میبینم ولی جرأتش رو نه. به هیچ عنوان موافق نیستم کارم به درمون بیفته. این اواخر دردها, … بسه حسش نیست.
امروز صبح به تردمیل نمیرسم. البته میشه که بشه اگر شبیه آدم درس بخونم و فشرده بخونم و وسطش بلند شم برم اون بالا ولی نمیخونم و نمیرم و کاش بشه که عصر یا شب بپرم اون بالا و آخ پام آخ پام خدایا نمیشه این درد نگیره؟
اه من از این نیمفاصله بدم میاد باید3تا کلید رو فشار بدم نمیشه نذارم این رو؟ گندش بزنن!
خدایا کاش امروز اطراف زمان کلاسم قطع برق و قطع اینترنت نداشته باشم دوتا جلسهی پیش رو که حضرت اینترنت زد فرستاد کله پزی کاش امروز این عوامل1خورده عقب بکشن!
مادرم دیروز باز میگفت ولی یاکریمهای اینجا رو من میدونم1کسی خورده. گفتم نوشی جانش که خورده! بذار خورده باشه. خدایا من واقعا خونوادم رو دوست دارم ولی چی سرم اومده که دیگه نمیتونم, …
دلم اتفاقهای مثبتتر, مطالب سفیدتر از اخباری که خونوادم با وسواس دنبالشون میکنن, احتمالات بهتر و حقیقتهای سبکتر میخواد. از انقباض دائم اعصاب و روانم خسته شدم. بارها این رو گفتم ولی, … خدایا دلم گفتنها و شنیدنهای بهتر میخواد. چیزهایی که کمتر آزاردهنده باشن.
یکه تازیِ کرونا اینجا حسابی همه رو ترسونده. به نظرم از این یکی من هم باید بترسم. میترسم ولی نه خیلی. آخه نمیرم بیرون. واقعا مواظبم. نه خودم میرم جایی, نه چیزهای غیر لازم میارم داخل خونه. کرونا اگر دستش به من برسه دیگه فقط حکم تقدیره چون من واقعا هیچ بهانهای دستش ندادم. من نمیدم ولی آخ آخ از دست خونوادم که البته واسه تمام رفت و آمدهاشون دلیل دارن و البته ماسک و تدابیر امنیتی هم دارن ولی در هر حال آخ آخ و همچنان آخ! بحث نمیکنم. حسش نیست. یعنی واقعا حسش نیست! دیشب داخل تیمتاک خوابم برد. عمدا موندم اونجا. کانال بدون صدا بودم2تا نفر اومدن نمیدونم چی بود سریال چیچی ببینن. رفتم دانشگاه همونجا ولو شدم اطراف4صبح هم بلند شدم اومدم بیرون. بذار بقیه هرچی میخوان بگن کاری که به کسی آسیب نمیزنه و از انجامش بدم نمیاد رو انجام میدم. حالا حضرات استاندارد بخندن تا شکمهای پرشون بترکه! کلا اخلاق ندارم مخصوصا این روزها.
چند روز پیش1کسی بهم گفت تو واقعا از اسفند پارسال تا الان بیرون نرفتی؟ گفتم شبیه خودم کور که نبودی داشتی میدیدی جز اون مدت که سر کار میرفتم نه نرفتم. طرف خندید و گفت ما که میریم باکمون هم نیست. گفتم شما بفرما باکت هم نباشه. خب الان که چی؟ طرف گفت حتما کلی هم وزین شدی. گفتم ببینم قراره که تو بغل کنی سواریم بدی یا قراره بذاریم روی کولت بگردونیم که آمار بشین پاشو و وزنم رو میگیری! وزین شدم که شدم تو مشکل داری؟ بنده خدا طرف! از باقی بینامها شنیدم که بعدا به معتمدترها میگفت این رو قبلا که میدیدمش این طوری نبود به نظرم1خورده باهاش صحبت کنید تعمیرات لازم داره البته اگر در جریان صحبت کردنتون پودر نشدین. بدم نمیاومد برم پودرش کنم که آخه مردک مگه تو بیماری خب لال بمون دیگه! پودرش نکردم. آدم خوبیه ولی من به نظرم طرف درست گفته تعمیرات, … گور پدر تعمیرات به چه دردم میخوره؟ دیروز بود به نظرم که داخل تیمتاک هم نظیر این گفتگو پیش اومد ولی شکر خدا زود بین شلوغیها قطع شد و لازم نیست من الان وجدان درد بشم چون به این یکی بنده خدا دیگه چیزی نگفتم. خدایا این ملت واسه چی آخه … بیخیال.
بسه ساعت9شد. درسم موند. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در بیدارباش آخر هفته.
- ناشناسترین ناشناس زندگی در بیدارباش آخر هفته.
- پریسا در یک میانبرنامه کوتاه سریع.
- پریسا در عجب صبح جمعه ای بود!
- فاطمه در عجب صبح جمعه ای بود!
- فاطمه در یک میانبرنامه کوتاه سریع.
- پریسا در عجب صبح جمعه ای بود!
- فاطمه در عجب صبح جمعه ای بود!
- پریسا در ماجراهای من و مامان و زندگی.
- پریسا در …
- ناشناسترین ناشناس زندگی در ماجراهای من و مامان و زندگی.
- ناشناسترین ناشناس زندگی در …
- پریسا در روی لبهی تهوع.
- ناشناسترین ناشناس زندگی در روی لبهی تهوع.
- پریسا در صبح زود5شنبه با…
- پریسا در …
- ناشناسترین ناشناس زندگی در …
- ناشناسترین ناشناس زندگی در صبح زود5شنبه با…
- پریسا در جهت رفع سکوت.
- مهشید در جهت رفع سکوت.
آمار
- 0
- 786
- 81
- 398
- 56
- 6,959
- 29,941
- 305,440
- 2,473,006
- 249,630
- 10
- 1,006
- 1
- 4,728
- پنجشنبه, 27 مرداد 01