بعد از ظهر جمعه. بحثهای این طرف و آن طرف جوب. احتمالات عجیب و, … خخخ. خدایی اطراف من اینهمه که میگن دل انجامش رو دارن؟ میدونی چیه؟ به جهنم. اگر اونها جرأت میکنن باشه پس اوکی. اونقدر کله خراب هستم که وارد تونل ریسکهای خطرناک بشم. امروز صبح داشتم به دیروزهام فکر میکردم. یک مرور کوچولوی سردستی. از چهها که رد نشدم! من هنوز همون آدمم. فقط الان موقعیتم عوض شده و در خخخ بازنشستگی به سر میبرم. در این سالها تقریبا خودم رو کشتم که این سکوت و بازنشستگی تداومش دایمی بشه ولی ظاهرا شدنی نیست. این عزیزها بدون اینکه بدونن به اصرار در حال بیدار کردن, … خب باشه. منتظر میشم. و البته یواشکی آماده. هرچند میدونم یعنی تقریبا مطمینم که اینها دلش رو ندارن خخخ. بذار بگن. باشه من هم باور کردم که اینها میتونن نترس باشن خخخ. خب ولش کن بیخیال.
این روزها شبیه کسی که بیحس و حوصله به پشت روی آب ولو شده و همین طوری بیخیال و بیهدف گاهی حرکتی شبیه قصد شنا کردن به خودش میده روی جریان لحظهها ولو پیش میرم و زبان میخونم. تمرین حل میکنم. کلاسهای زبان اینترنتی میرم. درس میخونم. کلاس اسکایپیم رو پیش میبرم. و همچنان بدون هیچ هدفی ادامه میدم به خوندنهای مداومِ یکنواخت و بیخیال و البته, تا جایی که میدونم تا اطلاع ثانوی بیپایان. همین طوری فقط میخونم. همین طوری فقط پیش میرم. تا این جریان کجا بره و کجا ببردم.
کاش مدرسهها باز نشن! اینجا کرونا مهار نمیشه و کسی نمیدونه واسه چی. خب چی بگم بذار واسه خودش بچرخه من که نمیرم بیرون و بذار بقیه هم مسخرهام کنن. میدونی؟ دیروز داشتم فکر میکردم. گیریم کرونا تموم شد. گیریم شد که من بزنم بیرون. گیریم همه چیز گذشت. خب حالا چی؟ میرم بیرون؟ با همون شرایط گذشته؟ با همون حس و حال؟ واقعیتش, جوابم به تمام اینها یک نه واضح بود. دلم به شدت میخواد بزنم بیرون. باز رستورانهای جدید و منوهای تازه رو امتحان کنم. باز سفره خونه و چاییهای کثیفش و, … اما این, … من دیگه نمیتونم. نمیتونم شبیه گذشته با همراههای دیروزی همصحبت باشم. حس میکنم دیگه حرف مشترکی باهاشون ندارم. چند روز پیش داشتم با یکیشون بعد از مدتها حرف میزدم. پشت خط بودیم. اون بنده خدا تمرکزش, …
-میگم راسته بین فلانی و فلانی1چیزهایی هست؟ تو نمیدونی؟ یعنی بینشون هیچ چی نیست؟ مطمینی؟ ولی بین فلانی و فلانی که هست این دیگه درسته مگه نه؟ میگن رابطه بینشون رسما اعلام شده. من شنیدم همه میدونن. میگن خودشون رسما اعلامش کردن. یعنی تو نمیدونی؟ میگم تو هنوز عوض نشدی؟ هنوز در حس و حال دستکشی؟ میگم تو الان, … میگم تو حرف که میزنی خیلی, … البته ما باهات شوخی میکنیم ولی میگم, …
در جواب تمام اینها من واقعا چیزی واسه گفتن نداشتم.
-بین فلانی و فلانی تا جایی که من میدونم هیچ چی نیست. اونهایی که میگن2نفر بعدی رابطهشون رو رسما اعلام کردن باید خودشون توضیحش بدن من جفتشون رو دارم میبینم ولی این داستان اعلام رابطهشون رو از هیچ کدومشون و از هیچ کجای دیگه نشنیدم. من هم خیلی معمولی حرف میزنم. اون چیزهایی که میگید از طرف من نیست گیر از گیرندههای خودتونه.
گوشی رو که گذاشتم حس کردم داخل سرم1مدل خستگی ناخوشآیند میچرخید. یک مدل خستگی از جنس گرد و خاک و به رنگ خاکستری تیره. و تصور کن من بخوام بعد از قرنطینه, … خدایا چی به سرم اومده؟ من هنوز دلم عشق و حال میخواد ولی دیگه ابدا در خودم هوای تکرار جمعهای آشنا رو نمیبینم. دیگه شبیهشون نیستم. یعنی بعد از این دوران من دیگه واسه همیشه تک میپرم؟ تکی میرم گردش و چرخ میزنم زیر سقفهای جدید و زیر آسمون؟ بیخیال. هنوز تا اون زمان کلی راه باقیه. اصلا اون زمان من کجام؟
ولی همیشه دلم واسه سفارش موارد جدید و آشپزیهای با حال تنگ میشه. فعلا که, …
مادرم بیشتر از خودم از ادامهی اون رژیم عجیب ترسید. فعلا موافق ادامه دادنش نیست و واقعیتش خودم هم دلم در این شرایط بیمارستان نمیخواد. در توقفم. خیلی پایین نمیام ولی حس میکنم الان بد نیست بیشتر در امنیت باشم. تردمیل همچنان رفیق مثبتیه. کاش بدشانسی نیارم و این رو به راه بمونه خخخ! نمیفهمم واسه چی هر دفعه بعد از تردمیل هی باید بگم آخ پام آخ پام. در زمانهای دور که یک بار دیگه این راه رو رفتم هم پادرد میشدم ولی این عوضی واقعا درد میکنه. هی! بیخود! باید عادی بشه! خاطرم باشه مال امروز رو نزدم. عصر میرم.
به چندتا جا باید زنگ میزدم که نزدم و باید در هفتهای که داره میاد زنگ بزنم. خدایا من که جوابها رو میدونم! وووویییی! بیخیال2تا زنگ هم میزنم. من دارم تا آخر انجامش میدم. هرچی از دستم برمیاد انجام میدم. این راه بنبسته. پس تقصیر من نیست. تقصیر بنبسته نه تقصیر من. یواشکی آخ جون خخخ!
در ترجمهی یکی از داستانهای کوچولو که باید سیزدهم ماه آینده تحویل بدم بدجوری گیرم. خدایا جای این اصطلاح چی باید بزنم؟ شاید تا اون زمان پیداش کنم. کاش پیداش کنم!
مادرم صدام میزنه. ناهار. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در کجایی؟
- ابراهیم در کجایی؟
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- پریسا در یک اقیانوس شب.
- ابراهیم در یک اقیانوس شب.
- فاطمه در یک اقیانوس شب.
- پریسا در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
آمار
- 1
- 129
- 67
- 174
- 71
- 3,467
- 10,208
- 398,448
- 2,114,587
- 192,608
- 4
- 787
- 1
- 4,454
- دوشنبه, 11 اسفند 99