3شنبه صبح. خدایا باورم نمیشه واسه چی من هر روزی که درس دارم گیر میدم به اینجا؟ به خدا دست خودم نیست زمانی که گیر دادنم میاد باید انجامش بدم وگرنه درسم توی سرم فرو نمیره. توقف مصرف اون سالاد کزایی کاهش وزنم رو کند کرده و هیچ خوشم نمیاد. ولی اون سالاده, واییییییی خداجان دیگه از تصورش هم حالم عوضی میشه تا عمر دارم نمیخوام ریخت هیچ سالادی رو ببینم به خدا گاهی حس میکنم1اتفاق نکبتی داخل دل و رودههام افتاده به خاطرش همیشه انگار1درد کوچولوی ناخوشآینده مسخره درشون احساس میکنم و حتی اگر ضعف هم کنم بعد از خوردن هر چیزی مخصوصا جامدات مخصوصا غذاجات نه میوه جات به نظرم میاد الان معدهام منفجر میشه از بس حالم بیریخته اون لحظه. با میوه بهترم ولی این, … خدایا این دیگه چیه؟ واسه چی من اینطوری شدم؟
شاید موارد جانبی هم درش بی اثر نباشن نمیدونم. آخه این روزها سیل پیشنهادات و ریسکها و متعاقبش لیستی از احتمالات ترسناک و عجیب داخل مغزم رژه میرن و حالم رو به هم میزنن. خدایا من باید چه مدلی راه درست رو از بین اینهمه جاده پیدا کنم؟ اینها همه فرعی هستن درستیه کدومه؟ خدایا کمکم کن پیداش کنم. باور کن بلدش نیستم. خدایا لطفا! خدایا لطفا!
افرا کوچولو این روزها روی تمرکزم قدم میزنه. شکل میگیره و زمانی که بهش بیتوجه میشم روی دیوارهای تمرکزم با سر انگشتهای کوچولوش خطهای عمیق میکشه. هنوز جدی شروعش نکردم. میدونم اگر شروعش کنم دیگه نمیتونم تا آخرش متوقف بشم. شبیه تکبال. و من واقعیتش در خودم نمیبینم این رو. اواسطش1سری, … خب اون وسطهاش باید1سری صحنههایی رو بنویسم که جزو قصه هستن ولی من دلم شنا کردن درشون رو نمیخواد و این, … اه خدایا این, … خدایا اذیت میشم اذیتم میکنه نوشتنش!
اینجا همچنان وضعیت کرونایی قرمزه و خب واسه من که تفاوتی نداره به هر حال من از اسفند سال گذشته داخل قرنطینه موندم. خخخ جدی از برکت درس و مشق و اینترنت خیلی هم بد نگذشت. من نق زیاد میزنم ولی خودمونیم پوستم حسابی کلفته. کمتر از بقیه قرنطینه تونسته فشارم بده. خسته میشم نق هم میزنم ولی هنوز خیلی مونده تحملم به0برسه, به سرم بزنه و بزنم بیرون. گاهی وسوسه میشم ولی زود تموم میشه. با1دلیل کوچیک واسه ترسیدن, یا1تشویق آروم و ملایم شبیه1تزریق کوچولوی زیر جلدی که انگار پرهای تصمیمم رو آهسته مرتب میکنه و سرش رو میچرخونه به طرف مخالف و خخخ باز من هستم و ادامهی این حصر ویروسی کرونایی.
از بین آشناهای دور یکی دیگه هم رفت. کرونا. میشناختمش هرچند رفیق نبودیم. زمانی خیلی میدیدمش. نابینا بود. قند داشت. عصری نفسش تنگی کرد, بعدش بدتر شد, شب بیمارستان بستری شد, صبح فوت کرد. گریه نکردم واسش. واسه نفر قبلی از بچهها هم که رفت گریه نکردم. صالح رو خیلیها میشناختن. خبرش که رسید سکوت کردم. گریه نکردم. نتونستم. حس میکنم از بس رفتنها رو دیدم سنگ شدم. حس میکنم الان وسط طوفانیم و نمیشه گریه کنیم واسه رفتهها. حس میکنم زمانی که قرنطینه بشکنه, درها باز بشن و بشه که من و بقیه بیام و بیاییم بیرون, اون زمان که زیر آسمون خدا بی ماسک نفس میکشم, اون زمان که همه چیز برمیگرده به حال اولش, اون زمان من و ما میفهمیم جای رفتهها خالیه. الان میدونیم ولی انگار هنوز نفهمیدیم. من و شبیههای من. اون زمان میبینم که رفتهها دیگه نیستن تا شاهد این پایان باشن. اون زمان تازه میتونم حس کنم که3رفته. که من به خاطر کرونا حتی سر دفنش نبودم. که شوهر خالهی بیمارم رفت و در غیبت ما دفن شد. که صالح دیگه نیست و که مجید دیگه روی خاک خدا وجود نداره. و خیلیهای دیگه. اون زمان میتونم گریه کنم واسه تمام این کابوسی که همهی ما زندگی کردیمش و حتی بعد از پایانش رفتهها برنمیگردن.
بسه دیگه. دیرم شده. درس دارم. ساعت10باید تکلیف و تدریس بچهها داخل واتس رو انجام بدم درس خودم هم موند. بد نیست دیگه تموم کنم این پراکنده نویسیها رو و برم سر درسم. امروز کلاس دارم. خدایا کمکم کن! واسه کلاسم. واسه درسم. واسه پیدا کردن جادهی درست. واسه همه چیز. خدایا کمکم کن!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در گاهی، روی یک خط باریک خطرناک.
- شوهرِ همسرِ 1 در گاهی، روی یک خط باریک خطرناک.
- پریسا در درست در زمان حال.
- شوهرِ همسرِ 1 در درست در زمان حال.
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- وحید در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در بی نام.
- پریسا در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- ابراهیم در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- ابراهیم در بی نام.
- ابراهیم در گاهی تنها حضور!
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
آمار
- 0
- 1,006
- 145
- 380
- 118
- 13,077
- 51,925
- 267,797
- 2,424,750
- 243,736
- 7
- 971
- 1
- 4,694
- دوشنبه, 13 تیر 01