3شنبه شب. آخجون درست شد! امروز هرچی کردم نتونستم وارد بشم نق زدنهای صبحی رو بزنم اینجا. نگهش داشتم الان زدم. حس و حال توضیح هم اولش نبود همون مدلی زدمش اینجا. دلم خواست! ولی ایول درست شد! ممنون آقای درفشیان! به من یاد بدید چه مدلی با این طرف میشید که فرمان میبره؟ آخ جون!
در حال انجام یک کار نادرستم. سر کلاس کوچینگ دارم اراجیف مینویسم. میدونی؟ کلاسه رسیده به جایی که من, … امروز داخل این کلاسه خیلی چیزها که به گفتهی استاد نباید باشه من هستم. جای شکرش باقیه که اون مواردی که از طرف من به نوعی به بقیه مربوطه من نیستم. چه جوری بگم بلد نیستم توضیح بدم مثلا اشخاصی که در برابر مشاهدهی موفقیت دیگران بدحال میشن. اوه نه واقعا این مدلی نیستم به خدا! ولی در مورد رضایت از خودم و پذیرفتن خودم و باور خودم به عنوان, … هی! کاش میشد من ادامه ندم! شاید هم امشب حالم این مدلیه. میدونی؟ امشب هنوز در امتداد دیشب دارم پیش میرم و این, …
دلم میخواد1صفحه سفید بزنم اینجا. دلم میخواد حرف بزنم ولی این, …
خدایا گاهی چه قدر فضای جهانت واسه من, …
این کلاسه داره روی مخم فشار میده. نمیشه من چند لحظه زودتر ترکش کنم؟ تقصیر کسی نیست ولی دارم اذیت میشم.
کلاس تموم شد. زبون خودم رو نمیفهمم. زمانی که داخل تیمتاکم دلم میخواد بزنم بیرون زمانی که میزنم بیرون میخوام اونجا باشم. خدایا این, … این ماجرای این, … مادرم میگه فکرت رو خرابش نکن ولی ادامه بده تو که چیزی از دست نمیدی. واقعیتش درست میگه من که چیزی از دست نمیدم ولی نمیفهمم واسه چی زمانی که سعی میکنم ادامهاش بدم فکرم و روانم به طرز وحشتناکی خراب میشه. حس میکنم این داره به شدت اذیتم میکنه و نمیتونم واسه کسی توضیحش بدم. نه که نتونم. کسی نمیفهمه انگار. میگن ناراحت چی هستی تو بیخیال ادامه بده شد شد نشد نشد. خب الان نشد. و من دلم میخواد این نشد رو در این مورد بپذیرم و دیگه ادامهاش ندم. بشینم درسم رو بخونم و باور کنم که جنگ من جادهی من وظیفهی من تموم شده. میدونی؟ از اول مهر97که داستان شروع شد سخت بود ولی واسه من مسوولیت یا وظیفه یا هرچی بود که باید ادامهاش میدادم. دادم. تا جایی که دستم میرسید پیش رفتم و جایی متوقف شدم که واقعا تقصیر من نبود. بقیه هم میدونن که تقصیر من نبود. بهم فشار اومد. داغون شدم. روانم زخمی شد. من دیگه ابدا شبیه پیش از شروعم نیستم. از حوصله و حس جدا موندم انگار. ولی میتونم بگم بیخیالش. یعنی چه مدلی بگم جنس این اذیته متفاوت بود. ولی الان, این ادامهاش, این اذیتم میکنه. ذهنم رو آزار میده. روحم رو اذیت میکنه. دلم میخواد دیگه تموم بشه. دیگه این گشتنها تموم بشن پرسیدنها تموم بشن. دلم میخواد دیگه بس باشه. من دنبال چی باید بگردم آخه؟ دنبال دری که باور ندارم وجود داشته باشه؟ خب نباشه. شاید حکمت خدا به اینه که من این طرف جوب باقی بمونم واسه چی باید اصرار کنم؟ من اصرار ندارم. من ترجیح میدم همینجا روی زمین بمونم تا اینکه با تصور پروازی که بال عقاب میخواد خودم رو داغون کنم. سعی کردم این رو توضیحش بدم. کسی نمیفهمه. سعی کردم خودم رو متقاعد کنم که بابا حالا1گشتی هم میزنم4تا چیز میپرسم طوری که نیست واسه چی اینهمه پریشون میشم خب نشم دیگه! نتونستم از پس خودم بر بیام. به خدا نمیفهمم. من چیمه؟ خدایا این هم جزو برگهی امتحانم و مجازاتهامه؟ اینکه تو به زبونی جوابم رو بدی که من نفهممش و اینجای ماجرا حس کنم گم شدم چی؟ این هم جزوشه؟ خدایا میشه1مدلی بگی من بفهمم؟ اوه تیمتاک.
داخل پخش زنده. برنامه بچهها. برنامه قبلی بودم البته بعدش پرت شدم و دیگه حس کردم نباید وارد بشم و نشدم ولی در هر حال برنامه قبلی رو بودم بذار الان درستش میکنم.
خب حله. شکر که لازم نیست من با کسی حرف بزنم. صدام رسما اعلام میکنه که مال حرف زدن نیستم و واقعیتش بچهها خیلی به من لطف دارن ولی با عرض معذرت از ته دل الان ابدا حسش نیست به کسی بگم خخخ و چیزیم نیست و خخخ و من حرف ندارم و خخخ و از این خخخ های لوس و از اون جملههای نمیدونم چی در مورد حس و حال خودم. کی میگه من حرف ندارم؟ من میگم! من غلط میکنم میگم. من حرف دارم. خدایا من حرف دارم. گیر کردم وسط این کابوس که قرار بود پارسال تموم بشه ولی تو مصلحت ندیدی و ادامه داشت تا اینجا و الان هم ظاهرا خیال نداره به انتها برسه! من خستهام. من حرف دارم. جاده اصلی کدوم طرفه؟ کی داره اشتباه میره؟ واسه چی من باید جنگی رو ادامه بدم که پایانش رو باور کردم؟ زندگی یاد من داده که پیروزی همیشه رسیدن به هدف نیست و گاهی برنده کسیه که بتونه بپذیره بعضی نشدنیها واقعا شدنی نیستن و باید رهاشون کنی و بپذیری که ازش صرف نظر کنی. من توانش رو در خودم میبینم. من هرچی کردم که بشه اما نشد. واسه چی تموم نمیشه؟ آیا من دارم اشتباه میکنم؟ آیا واقعا ادامه دادنش صلاحه؟ آیا این, … امشب واسه چی من, …
به نظرم بد نیست بلند شم1زنگ به مادرم بزنم. خدایا کاش نزنم این صدا به درد صحبت کردن نمیخوره. نیشت رو ببند گریه نکردم فقط صدام به شدت کدره. البته طوری نیست مشخص نمیشه. حس میکنم این مدتهاست دیگه به نگاه نمیاد. اونها شاید منو چیزی میبینن که یا دردش نمیاد یا دلیلی نداره سر این موارد دردش بیاد. هی1دقیقه صبر کن دیگه تحمل ندارم.
خب بستمش. تیمتاک رو. برنامه قطع شد بچهها داشتن حرف میزدن. باشه شاید دیرتر رفتم. میشه امشب درس نخونم؟ واقعا دلم نمیخوادش. امروز اینترنت کلاسم رو تیکه تیکه کرد. یعنی ممکنه این هم در وضعیت مضحک این لحظهام بیاثر نباشه؟ خدایا این, … اه بسه باید زنگ بزنم. خدایا باید زنگ بزنم! برمیگردم.
رفتم زنگ زدم. شکر خدا تونستم شبیه آدم حرف بزنم. مادرم مهمون داشت. خاله. خب این از این. و حالا باز هم خودم. خیلی مثبته که لازم نیست اینجا هم بگم چیزیم نیست و خخخ و از این خخخ ها و از این موارد. میدونی؟ حس ندارم کسی دلواپسم باشه چون بعد از دلواپسی نصیحت میاد. خیلی همه واسم عزیزن دلواپسیهاشون هم محترمه و هم با ارزش ولی حس نصیحت ندارم. تصور کن مادرم بدونه رو به راه نیستم. دلیلش رو بگم واسش. میگه خب فکرت رو خرابش نکن و از این موارد. بقیه چی؟ رفیقهای قدیمی نسخههای خودشون رو میپیچن واسم. که از بس خونه موندی اینطوری شدی. بیخیال ویروس بیا بیرون و اصلا از اولش اشتباه رفتی و حسش نیست1عالمه و. جدیدیها میگن واسه چی اینطوری میشه و میشی که اگر من خودم میدونستم واسه چی که اجازه نمیدادم اینطوری باشه و بشه و باشم و بشم. پس این بندههای خدا میمونن وسط خماری که حالا باهام چیکار کنن و من میمونم وسط خماری که حالا چه مدلی درستشون کنم. نزدیکترترها هم نهایتش میگن به نظرت الان چیکار کنیم واست؟ اگر بلد بودم که خودم میکردم لازم نمیشد از کسی بخوام کنه واسم. حالا بیا از1بهشت توان وام بگیر ملت رو درستشون کن که ببین من که طوریم نیست ول کن بیخیالش. خلاصه اینکه اتفاقا بد نیست به نظر نیاد و بد نیست من در این حس و حالم اصلا دیده نشم. خدایا شاید توقعم زیاده ولی الان دلم میخواد اگر کسی اطرافم هست اگر میخواد چیزی بگه اگر میخوام چیزی بهش بگم کسی باشه که بتونه کمک کنه. بتونه چیزی رو نشونم بده که خودم ندیدمش. راهی که بلدش نیستم. کاری که نکردم. دری که ندیدم. خیلی خیلی تلخم میدونم این ناسپاسی از محبت اطرافمه ولی معذرت میخوام من دلواپسی لازم ندارم اگر نمیتونی کمک کنی, که دارم میبینم نمیتونی, پس بهم گیر نده که چیمه و سعی نکن دلداری هم بدی چون واقعا نمیخوام.
چه قدر تاریک نوشتم امشب! میگم بیا اصلا پاکش کنم بره. نمیخوام. بذار باشه. این امشبه منه بذار باشه. هرچی نوشتم ترجمهی امشبمه و خیلی شبهای دیگهام واسه چی باید پاکش کنم؟ واسه چی باید نگم که ترجیح میدم این, … خدایا از تلخی گذشتم مشکی شدم امشب! کاش این رو کسی نخونه! من باید این رو بزنم اینجا دلم هم رمز گذاری نمیخواد پس بازش میذارم ولی کاش کسی نخونه!
یادمه1دفعه1صحبتی شد من صداش رو درنیاوردم ولی گریهام گرفت و به طرف گفتم یعنی نوشتم ببین اینجا تنها نیستم نمیخوام گریه کنم. طرف گفت یعنی تو حتی نمیشه هر زمان دلت خواست گریه کنی؟ چه قدر غریبی دختر! طرف الان در دسترسم نیست. من هم در دسترسش نیستم. جفتمون رو موجها بردن زدن به2تا تخته سنگ سفت که درست رو به روی هم سر بالا کردن و ما2تا الان جفتمون رو به روی هم تکیه به سایهی تخته سنگهامون ایستادیم. ولی امشب چه حس میکنم اون جملهاش رو! حالا این لحظه میتونم گریه کنم ولی کارم با گریه کردن راه نمیافته. گریهام نمیاد. حتی1قطره کوچولو. الان به شدت لازم دارم1کسی بفهمه و بلد باشه چه مدلی حلش کنم این, …
خداییش خدا رو شکر که اینجا مینویسم واقعا این حجم از نق در تاریخ عمرم سابقه نداشته رسما شورش رو درآوردم خوبه مخاطبم کسی جز وردپرس نیست! شده فقط واسه همین1امشب از تمدید اینجا پشیمون نیستم. اگر تمدیدش نمیکردم امشب اینهمه تلخی رو کجا میپاشیدم هر گوشی امشب منو میشنید تا1سال آینده از شدت شرمندگی نمیتونستم200متریش آفتابی بشم. هی بسه دیگه! نق که زدم شلوغ که کردم حالا بد نیست دیگه تمومش کنم. ساعت داره9میشه ولی خدایی امشب حسم به درس خوندن نمیره. نه درس خوندنه خودم نه آماده کردنه درس5شنبه واسه کلاس واتس بچههای مدرسه. فردا. همه چیز فردا. امشب من نه میخوام نه میتونم. کاش تا آخر شب نظرم عوض بشه ولی, … هی! امشب نه! خسته شدم دیگه نمیخوام بنویسم. من رفتم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در آتیش.
- پریسا در خدایا خودمونیم ولی،
- پریسا در روی ریل5شنبه آخر سال با سرعت نرمال زندگی.
- ابراهیم در روی ریل5شنبه آخر سال با سرعت نرمال زندگی.
- ابراهیم در خدایا خودمونیم ولی،
- ابراهیم در آتیش.
- پریسا در 2شنبه نیمه ی دوم.
- ابراهیم در 2شنبه نیمه ی دوم.
- پریسا در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در یک جمعهی معمولی.
- ابراهیم در عاقبت یک شب پر ستاره برای من! برای پریسا!
- پریسا در من و امشب و زندگی.
- پریسا در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- ابراهیم در من و امشب و زندگی.
- ابراهیم در یک دفعه دیگه، 1، 2، رُو!
- پریسا در به روشنای تاریکِ الکل.
- پریسا در فتوشاپ.
- ابراهیم در فتوشاپ.
- ابراهیم در به روشنای تاریکِ الکل.
آمار
- 1
- 268
- 78
- 330
- 131
- 2,555
- 11,191
- 336,764
- 2,130,561
- 197,345
- 44
- 814
- 1
- 4,462
- سه شنبه, 24 فروردین 00
سلام خیلی سعی کردم کامنت ندم دلیلش این نیست که از فضای اینجا خوشم نیاد یا حتی با شما احساس راحتی نکنم. کلا یه دوره ای توی زندگیم اتفاق افتاده که حس میکنم زیادی دارم حرف میزنم و بهتره به جای حرف زدن و ریختن مکنونات درونیم توی دایره عمل کنم یا خودم حال خودمو خوب کنم یا لا اقل اگه نمیشه با گفتن به دیگران حال خودمو بدتر نکنم چون واقعا کسی اونطور که میخوام نمیتونه کمکم کنه این زندگی منه و من باید بسازمش قرار نیست کسی جای من زندگی کنه خب اینارو نگفتم که شما هم مثل من نسخه بپیچین این صرفا دیدگاه الان منه نسبت به زندگی که میتونه غلط هم باشه.
این حس رو عجیب میفهمم که آدم دلسرد میشه از این که هیچکس نمیتونه کمکش کنه من تا پیش از این هروقت مشکلی داشتم مادرم دوستهام یا حتی افراد دورتریرو پیدا میکردم که کمک کنن اما این اولین مواجهم با چیزیه که فقط و فقط خودم باید از پسش بر بیام. قبلا ها وقتی کسی باهام درد دل میکرد خودمو توی یه منگنه میدیدم احساس میکردم باید براش کاری کنم ولی نمیتونم و این نتونستن واقعا بهم فشار میاورد طرف مشکلش رو فراموش میکرد ولی من تا مدتهای طولانی خودمو سرزنش میکردم که انقدر حقیرم که نمیتونم مشکل یکی از عزیز هامو رفع کنم.
دروغ چرا هنوزم اذیت میشم هنوزم کسی وقتی باهام درد دل میکنه کلی ازش عذرخواهی میکنم که ازم کاری بر نمیاد.
به نظرم درد دل فقط برای مشکلات خیلی سطحی به درد میخوره یا مثلا برای وقتی که اعصابت از یه نفر از یه قضیه ای حسابی خورده و صرفا احتیاج به یه کم درک شدن و آرامش داری احتیاج داری شونه هات سبک تر بشن تا دوباره به زندگی برگردی. هر چیزی به جز این گفتنش فایده نداره نه تو آروم میشی و نه طرف مقابل میتونه کاری بکنه تازه همیشه این بار که نتونسته به تو کمکی کنه روی شونه هاش میمونه.
پستهای شمارم که میخوندم چه الان چه چند ماه پیش عجیب احساس بی مصرفی میکردم چند روز پیش توی یه گروه آشنا داشتیم درباره عشق افلاطونی حرف میزدیم عشقی که فقط به خاطر عشق باشه نه احساسات جنسی. خیلیا میگفتن همچین چیزی مزخرفه من گفتم که نیست قرار نیست ما همرو صرفا به همین دلیل دوست داشته باشیم. من براشون مثال زدم و کسی که براشون مثال زدم شما بودین. گفتم من پریسارو واقعا از ته دل دوس دارم برام ابدا هم مهم نیست که اون در برابر دوست داشتن من کاری بکنه یا اصلا بدونه یا ندونه ولی ناخواسته خیلی از بخشهای زندگیش برامالگویه زندگیش خوشحالیش دردهاش برام مهمن.
خلاصه این قضیه رو گفتم که بگم هنوزم احساس بدی دارم که نمیتونم کاری کنم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که به کسی که از من قدرتمند تر تواناتر و همراه تره بگم که خداست. ممکنه حرف من براش اهمیتی نداشته باشه اما از کجا معلوم شایدم شنید.
از الان تا همیشه براتون بهترینهارو میخوام.
سلام مینای عزیز. موافقم. هیچ کسی شبیه خودمون نمیتونه خودمون رو ببینه. بفهمه و به جای ما عمل کنه. مدتهاست دنبال درک در بقیه نیستم. البته هستم ولی نه این مدلی. مثلا دلم میخواد درک کنن که خخخ نسخه پیچیدن و دلداریهای بی هدف پرتاب کردن به طرف من کمکم نمیکنه و بیخیال بشن. البته ممنونشونم که میخوان کمک کنن ولی واقعیت اینه که اونها من نیستن. گیرهای من با درمونهای اونها حل نمیشن پس, … بیخیال.
درک این حقیقت که در زندگی مشکلاتی وجود داره که هیچ کسی نمیتونه در حلشون کمک کنه و باید خودمون باهاشون مواجه بشیم متأسفانه یا خوشبختانه تأیید این حقیقته که ما بزرگ شدیم. دلم این بزرگ شدن رو الان ابدا نمیخواد ولی من بزرگ شدم. تو هم شدی. کاریش نمیشه کرد.
درددل دوست ندارم. مدتهاست که دوست ندارم. به درد من نمیخوره.
خخخ دلواپس نباش من واسه درددل اینجا پست نمیزنم یا واسه اینکه کسی بتونه کمک کنه. کسی نمیتونه خخخ نمیدونم شاید هم بتونن ولی اونهایی که شاید ازشون چیزی بربیاد این اطراف نیستن. من فقط مینویسم جهت نق. نگران نباش. من از این چیزها زیاد مینویسم.
اینجا کسی با من موافق نیست ولی من با عشق افلاطونی موافقم. یعنی باورش دارم. اینکه کسی رو به شدت بخوایی ولی هرچی در خودت بگردی حس شهوت به جسم اون نفر نداشته باشی. مگه اینکه لمس طرف و گرفتن دستش و بغل کردنش و حس کردنش البته با پوشش هم جزو حس های شهوانی دسته بندی بشن. از نظر من نمیشن. اتفاقا حالاها این مدل عشق رو بیشتر از گذشته باور دارم. شاید در گذشتهها فقط میگفتم بله در مواردی هست ولی الان به یقین میگم که این واقعیتیه که هرچند کمتر برای کسی که تجربه نکرده باشدش قابل باوره ولی هست و اتفاقا اگر این آتیش بگیره بد هم شعله میکشه و چه بسا که کل سرنوشت گرفتارش رو عوض کنه!
شرمندم نکن من واقعا اینهمه نیستم. تو به من لطف داری ولی در دوست داشتنت تجدید نظر کن واقعا لازمه راست میگم. من فقط یک نفر معمولی هستم که خیلی جاها اشتباه رفتم, خیلی جاها باختم و خیلی مهلتها رو از دست دادم. باید یک الگوی مطمینتر پیدا کنی که کمتر داخل کارنامهاش تجدیدی باشه.
دعا هم از اون مواردیه که من هنوز بهش معتقدم. خیلی هم زیاد. هنوز دعا میکنم و هنوز معتقدم دسته کم در مورد خود من اگر هنوز نشده شاید به این خاطره که اون بالاسریه هنوز نمیخواد. توکل به خودش. هرچی اون بخواد همون میشه. خدایا چه قدر من حرف میزنم! بپرم سر درسم و خاطرم باشه این دفعه محض تنوع دعا کنم خدا بهم یک پول حسابی بده که خخخ باهاش از این سفرهای مهاجرتی خارجی برم و بعد از اینجا یک گوشه دیگه از جهان خدا رو به هم بریزم بلکه دیگه اینهمه هر شب خواب مهاجرت به مقصدهای ناشناس روانم رو به چرخش نگیره. اوه دیرم شد من رفتم سر درسم تو هم بلند شو بچسب به زندگیت تماشا کن نشسته داره میخونه اومد و من تا فردا صبح نوشتم تو باید بخونی؟ از دست شما جوونها! زندگیت خوش!؟