صبح شنبه. خدایا درس دارم آخه واسه چی من الان باید اینجا باشم آخه؟ ول کن بیخیال. یک جمع پیدا کردم که زبان بخونیم. نمیدونم این بندههای خدا چه قدر در این شروع و ادامهاش جدی هستن ولی ای کاش جدی باشن و من فعلا بنا رو بر این گذاشتم که اونها جدی هستن. کاش بشه!
حس عجیبی دارم. شبیه کسی که توهم زده باشه یا سراب دیده باشه. قطعا تو هم گرفتارش شدی. ببین1زمانهایی میبینی اطرافت پر آدمه از همه مدل و همه رنگ. اقوامت. خونوادت. دوستهای نزدیکترت. آشناهای دورترت. آگاهترها. بلدترها. … …. … ولی زمانی که رو در روی یک در بسته متوقف میشی و یک دید به اطرافت میزنی ببینی از بین اونهمه نفر کی میشه کمک کنه یک دفعه میبینی کسی نیست. یا نمیتونن, یا نمیدونن, یا حس و حال ندارن دست دراز کنن یک تقه به این در بزنن بلکه باز بشه. میخندن و جوک میگن و یادشون میره که تو چیزی پرسیدی و خلاصه انگار گیر رو ندیدن و خخخ. الان من حسم اون مدلیه. به ملت معترض نیستم ولی نمیشه از دیدن همچین چیزی عشق هم کنم.
این شبها هر دفعه خواب میبینم رفتم به جایی که اینجا نیست ولی نمیدونم کجاست. بیدار که میشم انگار یکجورهایی پریشونم و بلاتکلیف که الان دقیقا من باید کجا باشم اینجا یا اونجا! نمیفهمم واسه چی این گشتنهای اخیر یک مدل عجیبی پریشونم میکنن. پشت سریها میگن برو و هی فشار میدن. بابا مقابل راه بسته هست. اطرافیان هم که میگن ولش کن. اونهایی هم که ازشون برمیاد حوصله ندارن یک فوت به این گرد و خاک بزنن. حتی خوده خدا هم میگه همین فرمون برو. خدایا آخه نمیشه رفت سیمانه سیمااااان! باورم نمیشه در عوض رسیدن به جواب چندتا سوال چه پیشنهادات خوشگلی داشتم! البته قطعا اگر بهشون بگم میگن بابا ما شوخی کردیم هر زمان هر مدلی بگی در خدمتیم هستیم صحبت میکنیم. میگن ولی, … هی! از اون پیشنهادها دلم نمیخواد. در این وضعیت شوخی هم دلم نمیخواد. من جدی جوابهام رو میخوام و راه در رو واسه این دردسرم. حس میکنم دیگه زمان و توان واسه شوخی در این موارد رو ندارم میخوام یک طرفه بشه تموم بشه خاطرم جمع بشه و این ماجرا بره به جهنم. یا این طرف یا اون طرف. اخلاق مزخرفی دارم. یا شروع نمیکنم اگر شروع کنم مستقیم میرم تا برسه به آخرش. خدایا میشه کمک کنی؟ خدایا لطفا!
اوه10شد درسم خدایا دیرم شد من رفتم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- وحید در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در بی نام.
- پریسا در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- ابراهیم در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- ابراهیم در بی نام.
- ابراهیم در گاهی تنها حضور!
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- پریسا در باور تاریک.
- وحید در زنگ اعصاب.
- وحید در باور تاریک.
آمار
- 0
- 626
- 35
- 996
- 224
- 14,880
- 50,315
- 264,509
- 2,420,710
- 243,220
- 8
- 968
- 1
- 4,690
- پنجشنبه, 9 تیر 01