ظهر جمعه. در به دره اطلاعاتی که به جایی نمیرسن. درها بسته هستن و با کله میرم وسطشون. نمیدونم این مثبته یا منفی. مصلحتم رو گم کردم. خواستم تحقیقات رو بپیچونم. از1معتمد به وسیلهی1واسطهی مطمین خواستم استخاره بزنه. آخرین چیزی بود که وسط این بیابون به سرم زد. استخاره گفت ادامه بده خیلی خوبه. یعنی همچنان در تحقیقاتم صادقانه پیش ببرم و با کله بزنم به وسط درهای بسته. میزنم ولی نمیفهمم واسه چی اینهمه شدید حس خستگی میکنم بعد از هر بنبستی. خب خودمونیم مگه من همین رو نمیخوام؟ پس چیمه؟ اون درها فعلا بسته هستن. تمامشون. باید دنبال1دونه دیگه بگردم. خب من که میدونستم و دیگه هم انکار نمیکنم که خودم هم دیگه مایل به باز شدنشون نیستم پس واسه چی اینهمه کوفتگی توی روانم جمع میشه؟ حس میکنم جدی خورده باشم چندین بار به دیوار و همه جام درد کنه کوفتگی در روانم رو احساس میکنم. ولی واسه چی؟ آخ خدایا دیگه از کجا باید تونل بزنم؟ خب راهی نیست آخه من چه مدلی حلش کنم؟ اه خدایا! اون بالا نشستی میگی خودم میدونم چیکار کنم تو راهت رو برو خب قربون حکمتت صبوریت رو عشقه میشه مصلحتت رو سریعتر واسه من و واسه این عزیزها رو کنی بلکه اوضاع اینجا1طرفه بشه؟ من که ترکیدم آخه!
مادرم اینجاست. درس میخونم. استادم1آدرس از1سایت نمیدونم1چیزیه مال1مدل امتحانه داد بهم رفتم دیدم چیزی سرم نشد. هی! حالم از این گشتنها به هم میخوره. دست بردارید! آخ خدای من! واسه چی این مدلی شدم؟
این روزها تمرین میکنم نیلوفرها رو جای دیوارها اشتباه نگیرم. گاهی بدجوری سخته خخخ زمانهایی که نق زدنم میاد. گاهی میتونم سکوت کنم گاهی هم از دستم در میره ولی خداییش درصدش رو کشیدم پایین و به نظرم بشه بیشتر هم بکشم پایین. خدایا پرسشنامهی امتحان منو که خیال نداری تموم کنی دسته کم1توانی بهم بده ترکشش به بقیه نگیره واقعا دلم نمیخواد که این, …
باید واسه از سر گرفتن تلاش برای کسب مدرک هنرم صبر کنم. کلاسها بسته شدن. کرونا. دلم میخواد استادم رو به اصرار قانع کنم اجازه بده یواشکی برم داخل کلاس دربستهاش و ادامه بدم و تمومش کنم ولی واقعیتش میترسم. اینجا کرونا حسابی میتازه و الان با این ویروس جدیده حسابی از درمونها پیشه. جرأت خطر کردن ندارم خصوصا اینکه میدونم این خطر فقط برای من نیست و میشه که من با این ریسک خطرناکم در ورود ویروس رو به طرف خونوادم باز کنم. خدایا تصورش هم ترسناکه.
زمانی میگفتن هنوز هم خیلیها میگن زمانی که انتظارش رو نداریم خدا از جایی که تصور نمیکنیم کلید رو میده دستمون و درهای بسته رو باز میکنه. خیلی دلم میخواد میدونستم این معمای آخر من چه مدلی حل میشه! اصلا حل میشه؟ نکنه تا آخر عمرم لازم باشه من تحقیق کنم خخخ؟ اوه خدا! میشه کوتاه بیایی؟ من واقعا نمیخوام. میشه دیگه بسه؟
هی راستی! پول لازم دارم. ناقابل. فقط8میلیارد تومن. داری بدی؟ البته فقط رفاقتی و بلاعوض چون ندارم پس بدم. قربون دستت طولش نده دیر میشه بفرست بیاد بدجوری فوری فوتیه. منتظرمها! در تشکراتم جبران کنم!
این روزها زندگی1کوچولو خخخ سخت شده واسم. آخه میدونی؟ داخل1مدل خخخ داخل1مدل1مدل خخخ خخخخخخخخخخخخ…
پیش از این دستم در انجام غیر مجازها بازتر بود. الان نمیشه. لیوان نمیشکنم. طرف تفریحات و لیوانجات و موارد مشابه نمیرم. حرفش رو نمیزنم. ابراز حسرت نمیکنم. عربده نمیزنم. حتی این اواخر فحشهای برند خودم رو هم نمیگم. کمی تا قسمتی این حصار خخخ زیاد زورش رسیده بهم و اگر به کسی نگی پدرم داره درمیاد. میدونی؟ من غیر مجازهایی که در انجامشون به حکم خودم مجاز بودم رو از دست دادم و میدم بدون اینکه جایگزینی واسشون در برابرم باشه. نمیتونم جاشون رو پر کنم چون جایگزینی واسشون نیست و این گاهی بدجوری سختش میکنه. یعنی بدجوریها! ولی من نمیگم. چیزی نمیگم چون ابراز اعتراض هم یکی از نامجازهاست. هی! دلم میخواد به جای غیر مجاز بگم نامجاز. اشتباهه که اشتباهه. اختراع اشتباهیه خودمه. دلم میخواد. سایت خودمه. بیاخلاق هم خودتی!
خلاصه که اینجا تنها جاییه که میشه بیشتر از باقی اماکن نق بزنم. مادرم. ناهار. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سرخ آتیشی!
- پریسا در هذیون صبحگاهی.
- ناشناسترین ناشناس زندگی خودم در سرخ آتیشی!
- مهشید در هذیون صبحگاهی.
- پریسا در من منظره های خودم رو میخوام!
- مهشید در من منظره های خودم رو میخوام!
- پریسا در . . .
- پریسا در من منظره های خودم رو میخوام!
- پریسا در من منظره های خودم رو میخوام!
- مهشید در من منظره های خودم رو میخوام!
- ابراهیم در . . .
- ابراهیم در من منظره های خودم رو میخوام!
- پریسا در بیدارم.
- پریسا در مرخصی.
- پریسا در عصر جمعه با… خودم.
- پریسا در یک صبح جمعه دیگه.
- ابراهیم در یک صبح جمعه دیگه.
- ابراهیم در عصر جمعه با… خودم.
- ابراهیم در مرخصی.
- ابراهیم در بیدارم.
آمار
- 0
- 54
- 41
- 359
- 115
- 8,071
- 40,759
- 217,327
- 2,361,706
- 236,546
- 3
- 948
- 1
- 4,628
- یکشنبه, 1 خرداد 01