ظهر جمعه. حس میکنم تمام تارهای اعصابم شبیه سیمهای قرقرهی بالابر کشیده شدن و الان حسابی آیی آیی! ولی حالم واقعا بد نیست. نمیشه گفت بدم واقعیتش الان که دقیق میشم میبینم مثبتم از منفیم بیشتره. هرچند فقط1خورده ولی در هر حال بیشتره. دیشب, خدای من! شب وحشتناکی بود. نتونستم از برنامهی محله لذت ببرم. شب خیلی خیلی بدی بهم گذشت خیلی بد! خدایا لطفا دیگه از این مدلش نه واسه من نه واسه هیچ کسی نخواه هیچ نمیپسندم اینرو واسه کسی. خب بیخیال. تموم شد رفت دیگه. میدونی؟ حسش نیست در موردش توضیح بدم. بدجوری بد گذشت. بذار حرفشرو نزنم بلکه این گزگز ناخوشآیند از روحم بره. بیخیال تموم شد رفت. تمام!
امروز داشتم از روی کیوکاردهای کلاس اسکایپ فردام نت برمیداشتم که1دفعه به کاغذهام دقیق شدم. این هفته کاغذهام2صفحهای نشدن خیلیهاشون هم نصفه بودن. یعنی متنهای من کوچیک شدن؟ دقیقتر شدم. البته بعضی متنها از بعضی دیگه کوچیکترن ولی دلیل پایین اومدن حجم یادداشتهای من این نبود. پیش از این جملهها رو واسه اینکه راحتتر ضربهشون کنم به بخشهای کوچیکتر تقسیم میکردم و از هر بخشیشون1چیزی مینوشتم. البته الان هم همین کاررو میکنم ولی امروز دیدم که جملههای کمتریرو بخش بخش میکنم و جملههای درازتررو هم به بخشهای کمتری تقسیم میکنم و کلمات کمتری از این بخشها رو یادداشت میکنم. شاید من خوشخیالم ولی این به نظر شخصی من یعنی حالا من جملههای انگلیسیرو بهتر درک میکنم و سریعتر بلدشون میشم و نیازم به یادداشت برداشتن البته هنوز خیلی زیاده ولی از گذشته کمتره. و این یعنی هرچند خیلی نامحسوس ولی داره اوضاع زبانم بهتر میشه. از این حس کلی حالم جا اومد و دادم رفت هوا که در نتیجه مادرم ترسید که واسه چی جیغ میکشی. خلاصه که روزگارم بد نیست هرچند زمانه گاهی چندان خوشرفتار نیست.
مادرم داره1مدل آش شبیه آش عدس میپزه. دیشب1کوچولو ناپرهیز شده بودم. خخخ پاستا نخوردم ولی خخخ.
این هفته چندان به درد نمیخورم ولی از هفتههای بعد یواش یواش باید بلند شم. تردمیل و زندگی و نظم و تمرین لغتهای کتاب کانون از بیسیک1تا هر جایی که بتونم به دیکته و معنی مسلطتر باشم. دنبال1راه مفیدم. باید تایم بذارم و تمرین کنم و جمله بسازم و متن بنویسم. باید این لغتها داخل سرم بشینن. باید. باید!
هفتهای که گذشت سنگین بود. هفتهای که در پیشه مهآلوده و من گیجم. شبیه کسی که از زیر آوار درش آورده باشن. باید خودمرو جمع و جور کنم. و هفتههای بعد دیگه دلیل توقفم موجه نیست.
همچنان نگفتن که فردا باید بریم سر کار یا همچنان تعطیلیم. هوا اون بیرون ناجوانمردانه سرده و کرونا حسابی بین ملت بیخیال جولان میده و همچنان من میترسم و در قرنطینه باقی موندم و همچنان بقیه, … اما نه بقیه دیگه سر به سرم نمیذارن. خخخ این سوژه خوشبختانه دیگه رنگ و روش رفته و کهنه شده و من فعلا خلاصم. بذار این بقیهها از ماجراهای جدید لذت ببرن و من این گوشهی جهان زمان و امکان واسه ترمیم خودم داشته باشم.
گاهی شبها خواب میبینم که دیگه اینجا نیستم. پریشب خواب میدیدم خیلی ناگهانی فهمیدم که دیگه داخل ایران نیستم و خخخ1جای دیگهام. ولی هرچی فکر میکردم یادم نبود که کی اومدم اونجا. بیدار که شدم دیدم داخل خونهی آشنای خودمم. نفس عمیق کشیدم. آخرین چیزی که شنیدم صدای نالهی خفیف همراه با لبخندم بود و بعد دوباره خوابم برد.
فردا امتحان ترم تیمتاکیمونه. میگم حالا اگر من1کوچولو لغت تقلب کنم به جایی بر میخوره آیا؟
اوه خدا فردا کلاس اسکایپ. درسش رو نوشتم ولی هنوز نخوندم. بد نیست برم سر درسم. ولی چیزه. من گشنمه. یعنی گشنه که نه ولی دلم خوردنه این آشه رو میخواد. مادرم از نمکش رضایت نداره. من میرم نق بزنم و بپرم داخل دیگ و بعدش درس.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
34
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در خالص شب!
- مینا در خالص شب!
- پریسا در بین صبح و شب.
- پریسا در شاید.
- فاطمه در شاید.
- فاطمه در بین صبح و شب.
- پریسا در کاملا هیچ چی.
- پریسا در شونه به شونهی لحظهها.
- پریسا در آش جمعه.
- پریسا در درصدی نقهای بیخطر.
- پریسا در تاریک. نه چندان. فقط کمی.
- پریسا در کمی خستم. خیلی خستم. خیلی!
- پریسا در شاید.
- ابراهیم در شاید.
- ابراهیم در کمی خستم. خیلی خستم. خیلی!
- ابراهیم در تاریک. نه چندان. فقط کمی.
- ابراهیم در آش جمعه.
- ابراهیم در درصدی نقهای بیخطر.
- ابراهیم در شونه به شونهی لحظهها.
- ابراهیم در کاملا هیچ چی.
آمار
- 0
- 136
- 49
- 379
- 165
- 1,455
- 3,878
- 441,477
- 2,096,505
- 188,464
- 15
- 754
- 1
- 4,434
- شنبه, 27 دی 99
این آش جمعه دقیقا چجوریاست
یعنی جمعه رو هم خورد میکنن داخلش میریزن یا رنده یا آبپز و اینا!!!
نه اینجوری نه. ببین جمعه رو همینطوری درسته1تفت میدی بعدش1کوچولو آب میریزی میذاری با ادویه3بخش روز قاطی بشه بعدش درش رو بذار تا با روغن عصرش بپزه. آش که جوشید بنداز داخلش درش رو بذار تا حسابی همراه آشه هم رو بغل کنن. بعدش هم من برم تا یکی در راه رضای خدا ماشین تیمارستان رو خبر نکرده!