بهانه!

2شنبه بعد از ظهر. امروز با چشم های خیس رفتم مدرسه. کلافه شده بودم از دست, … نتونستم تحمل کنم. از شدت حرص چشم هام خیس شدن انگار. ولی نفهمیدم اشکه چی شد. پاک شد؟ بخار شد؟ کجا رفت. فقط هقهق خشم بود. از اون مدل ها که اگر توی خونه بودم حتما1چیزی باید می شکستم. البته شکستم. شیشه ی عطری که داخلش محلول داشتم داغون شد. خدا رو شکر دستم سالم در رفت ولی, … عمدا نشکستم. نفهمیدم چی شد. اطرافیانم دوستم دارن ولی من بد خستم. از همه چیز حتی از اینهمه دلواپسی عجیب غریب. برادرم میگه خخخ مرخصی بگیرم و بمونم خونه. هرچی واسش توضیح میدم که این شدنی نیست, … از دست این عزیزها! امروز هم که گیر داده بودن به جای شیلد از این برقع ها بذار امن تر باشه. تصور کن من1دستم عصای سفید1دستم روی کیف روی شونه ام در حالی که کیبورد یدک این فسقل توی دستمه و با اون برقع روی سرم میرم بیرون که1دفعه باد میاد و این چیزه رو شبیه کارتون های بچگیمون از سرم بر می داره میره. وایی یعنی اون لحظه فقط باید می دیدیم تا از جریان کاملا ملموس و مشهود خشم1عکس بگیری. این همه رو اضافه کن به اینکه1ماسک زیر برقع زده بودم و برقع تا پایین مغنعه ام بلند بود و جلوش حفاظ داشت و قشنگ به زور نفس می زدم زیرش و خودمونیم خدا رو شکر که این مدلی ماجرا حل شد به خدا راست میگم من4ساعت اون زیر زنده هم اگر می موندم باید می رفتم بیمارستان زیر اکسیژن واقعا نمی تونستم نفس بکشم ولی حس و حال بحث نداشتم. این چند روزه مغزم رو درو کردن امروز گفتم به جهنم فقط می خوام برم. رفتم و جلوی در خخخ. دیگه نتونستم تحمل کنم. چنگش زدم گرفتمش و زدم زیر خخخ1مدل گریه ای که فقط حرص داشت و داغ بود ولی الان هرچی فکر می کنم نمی فهمم پس چی شدن اشک هاش! بنده خدا مادرم خخخ! من برگشتم بالا دوباره همون شیلد و ماسکم رو زدم و هرچند مرتبشون نکردم و در نتیجه الان دماغم داره تیر می کشه و امروز حسابی اذیت شدم ولی به هر حال رفتم مدرسه ولی خخخ با اون حال و هوا رفتم و مادرم دلش حسابی سوخت و بعد از رفتنم با داداشه حسابی روی هم غر زدن خخخ بعدش هم که برگشتم واسم ماکارونی های مدل بچگیم رو درست کرد خیلی هم درست کرد خوردم و حسابی سیرم الان البته بدم نمیاد بلند شم به تهدیگش ناخنک بزنم این دیگش درست بالای سرم داره صدام می کنه باید بمونه سرد بشه. خلاصه این هم از امروز من و خخخ.
کیبورد یدک رو دادم به فسقل. باید می بردمش مدرسه. درس دارم. امروز که برگشتم دیگه جرأت نکردم بردارم بیارمش اینجا. الان دارم با کیبورد خود این رفیقم می نویسم. دستم هنوز روی این کلیدها سفت مونده باید تمرین کنم. با هم کنار میاییم. امروز حس کردم فسقل بیشتر از کیبوردش تعمیر می خواد. من اینهمه مدت باهاش کار می کردم و اذیت نمی شدم. عجب صبری داشتم خخخ!
یواش یواش دارم به این رفیق سفیدم اعتماد می کنم. به هیچ سیستمی اینهمه دیر اعتماد نبودم. رفیق سفیدم خیلی منتظر اعتمادم شد خیلی زیاد. رنگش سفیده.
چه هوا کامنت باید جواب بدم! اوه بجنبم!
واقعیتش نیومده بودم اینجا از این چیزها بنویسم یعنی بگم. من امروز, … اومدم که, …
… … …
دلم تنگ شده!
درس ها و زندگی دارن فشار میارن و من این وسط دنبال راهی هستم که از مهر یا از نزدیکترین زمانی که بتونم دوباره شروع کنم به, … به خودم شدن. ساده نیست می دونم. تا جایی که خاطرم هست اول باید از جسم شروع بشه. تردمیل. هم وزن و هم تحرک و هم ورزیدگی که این آخری رو بد از دست دادم و باید پسش بگیرم. بدون تسلط به جسم امکان نداره بشه برگردم بالا. نمی دونم اگر هم بشه من نمی تونم. و تردمیل. به شدت درگیرم. مدرسه ها هم اومدن وسط و خدایا من می دونم میشه1ساعت از شبانه روز برم سراغ تردمیل و دوش بعدش ولی نمی دونم چه مدلی باید زمان رو واسش باز کنم. فقط می دونم شدنیه ولی نمی دونم چه جوری.
هی! اگر بودی! آخ که اگر بودی! آخ که اگر بودی!
بنبست ها یکی یکی سبز شدن. به تمامشون خوردم. بعضی ها رو درو کردم ولی از بعضی هاشون نتونستم رد بشم. چنان بد خوردم به دیوار که له و داغون پرت شدم عقب. از رو نرفتم. باز بلند شدم و هنوز در حال خیز برداشتن و پیش رفتنم. دارم در امتدادش می پرم. در امتداد بنبستی که همه میگن ببین این که در رو نداره ولش کن کوتاه بیا. سخته پریدن واسم در راهی که حس می کنم در سن و جایگاه پرواز درش نیستم. کند پیش میرم و سخت ولی دارم میرم. حالا ببین؟ شاید موفق نباشم ولی دیگه اون وا رفته ی بی هوای داغون بی خودی که بودم نیستم. اونقدر سفت شدم که بعد از زخمی شدن متوقف نباشم. منو می بینی؟ من برنده نشدم. هرچند تقصیر من نبود ولی انتظار افتخار ندارم. ولی رضایت که میشه بخوام داشته باشی ازم! نمیشه؟ حالا داری؟ رضایت رو میگم. کاش داشته باشی! هیچ زمانی نمی فهمم! کاش می فهمیدم! کاش می شد که بفهمم! هیچ زمانی نمی فهمم!
خبرهایی از باند قاچاق بچه ها چنان بد به همم ریخت که حس می کنم این روزها زندگی1جهنم به توان2شده. چیزی از این لعنتی نمی دونم فقط توی تلگرام خوندم که هست و با وجود اینکه مأمورها1سریشون رو گرفتن ولی همچنان داستانشون ادامه داره و هنوز منحدم نشدن. منحدم نشدن؟ نه که نشدن. مگه انحدام1همچین چیز وحشتناکی به این سرعته؟ و به این سادگی؟ اخبار حاکی از این بوده که پلیس همچنان در تلاش برای متوقف کردنشونه1تعدادیشون رو هم گرفته ولی هنوز موفق نشده متوقفشون کنه. خدایا کاش بتونن! خدایا کمکشون کن موفق بشن! بچه ها. آخ خدا بچه ها! خدایا! خدایا! بچه ها! خدایا!
کلید اینسرت این کو؟ خدایا یعنی اگر امشب اون کیبورده نیاد من با این فیکس میشم؟ امروز سرم گیج رفت با فسقل رفتم توی دیوار و دانگل اون کیبورد کج شد. درستش کردم ولی حس می کنم احتمالا باید منتظر دردسر از طرفش باشم. با این ضربه اون کیبورد ضربه پذیر شده و, … اه کیبورد این فسقل واسه چی هیچ کجا نیست؟
باید به کامنت های اینجا جواب بدم. بد نیست دیگه فعلا تمومش کنم و باقی بمونه واسه بعد. درسم موند. مادرم اینجا خوابه. یاکریم ها روی بالکن در حال پریدن و بقبقو و خدا می دونه چه شیطنت های دیگه ای هستن. نمی بینمشون که بدونم. طبق روال این اواخر, بی اصلاح و ویرایش و وورد, مستقیم از نت به آنتن.
به ساعت رفیق سفیدم, ساعت2و19دقیقه ی بعد از ظهر2شنبه. من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «بهانه!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    ایول سلام پریسا
    کم تته دیگ بخور میترکی کار میدی دستمون
    بابا حرررررصیییی چخبرته شیشه بیچاره رو چرا داغون کردی
    ایشالا بیاد تو خوابت بطری بارونت کنه خخخخ
    پریسا زندگی همینه خوشحالم که اشکها نموندن و محو شدن
    شادتر ببینمت

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. شیشه حیف شد. دلم سوخت راست میگم. به خدا نفهمیدم چی شد فقط1چیزی گفت تق و… من واقعا زمان های حرص باید مواظب تر باشم. کاش بشه که باشم! زندگی ترکیبی از اشک ها و لبخندهای ماست ابراهیم. هیچ کدوم مانا نیستن. محو میشن و میرن. کاش لبخندهای زندگیت از بارون هاش بیشتر باشن. ایام به کامت!

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    در جواب ابراهیم که نوشتید فقط یک چیزی گفت تق و خخخخخخخ
    حسابی خنده ام گرفت
    یاد یک بخشی از کتاب سه تفنگدار افتادم
    نمی دونم خوندینش یا نه
    توی این کتاب چهارتا شخصیت وجود دارند هر کدوم با ویژگی های مختلف و خاص خودشون
    یکیشون که قضیه شکستن شیشه عطر من رو به یادش انداخت اسمش پروتوس هست این آدم خیلی خیلی پهلوونه و کلی هم زور و هیکل درشتی هم داره
    یک جایی که جلوی یک غار ایستادند و نمیخوان بذارن یک عده وارد غار بشن این پروتوس رو دم در غار مسؤول می کنند که جلوی اونایی که میخوان بیان داخل رو بگیره اون هم که زورش خیلی زیاده یک تکه آهن ده کیلویی رو دستش می گیره و هر کس میخواد بیاد داخل میزنه توی سرش بعد از این که قائله غار ختم میشه دوست پروتوس بهش میگه فلانی هم راستی داشت می اومد داخل تونستی جلوش رو بگیری؟
    پروتوس هم میگه: من مطمئنم هیچ کس نتونست بیاد داخل من با این آهن می زدم توی سرشون اونم که میگی اتفاقاً دیدمش دوستش به پروتوس میگه: خب چی گفت؟
    پروتوس جواب میده: اوف و دوستش هم میگه: مگه چیز دیگه ای هم می تونست بگه کشتیش دیگه.
    حالا شیشه عطر شما هم شکسته دیگه تقی صدا داده و بدبخت شکسته رفته رد کارش.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. شیشه ی بیچاره خخخ! کتاب3تفنگ دار رو خوندم. ترجمه اش حرصم می داد ولی خوندمش. پورتوس رو از همه بیشتر دوستش داشتم ولی آرامیس بود چیچی بود اسمش دوستش نداشتم. مارمولک بود خوشم نمی اومد ازش. شیشه عطره هم خخخ چی بگم حرصم اجازه نداد بفهمم چی شد نفله شد. کاش بشه من ترمز حرصم رو بکشم زمانی که درمیره واقعا بد میشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *