صبح جمعه. فردا شب کلاس هست یا نیست؟ استاد جواب نداد. موضوع انشا هم نفرستاد واسم. کاش جواب می داد تکلیفم رو می دونستم!
15شهریور مدرسه. خدایا کمکم کن! بدجوری کمکم کن! لطفا!
دیشب جلسه اول کلاس تدوین. از صدابازی بدم نمیاد ولی از بس چت توی کلاس بود من چیزی ازش نفهمیده بودم بعدش اومدم بیرون با چندتا از بچه های تیمتاک تمرین کردیم و اونقدر خندیدیم که من حس کردم سرم داره گیج میره.
اینجا عجیب بی صداست. تقریبا حس می کنم گوشه ی جهان فقط خودم موندم و در حال تماشای سکون ابدی هستم. فقط خودم. خودم تنها. چه قدر عجیب! چه قدر وسیع! فقط خودم تنها!
اداره های اطرافم باز نیستن. ملت هم در رفتن سفر یا ییلاق یا هرچی. راستی تاسوعا امروزه یا فردا؟ کاش فردا باشه اگر باشه تعطیلات1روز بیشتره و ملت1روز کمتر این اطراف شلوغی راه میندازن! حیف شد که به زمان مدرسه نخورد. این لذت های ریز زندگی هم پر خخخ.
مادرم هم رفت ییلاق. خدا رو شکر! اونجا حس می کنم جاش امنتره. نمی شد بره و عاقبت از لا به لای شرایط فراریش دادم رفت. خوبه که اینجا نیست. دلم نمی خواد وسط توفان کرونا و گرفتاری های دیگه که اذیتش می کنن اینجا باشه. ولی ای کاش می شد خودم هم رفته بودم و وسط این گرفتاری هایی که اذیتم می کنن اینجا نباشم! استرس درس و مشق و مدرسه و, … واقعا هیچ کدوم از این ها اینهمه نمی ارزن که من اینهمه واسشون اذیت میشم. پس واسه چی میشم؟ از بس بوقم! کاش اینهمه بوق نبودم!
استاد مبارکی آدرس اینجا رو خواست ندادم بهش. تصور کن بیاد اینجا رو بخونه. اوه خدا2زار حیثیت نداشته ام میره به خاکستر آخه اینجا؟ نه خداییش اینجا؟ من هیچ چی نمیگم خودت بگو اینجا آخه؟ وووویییییی خخخ!
چندتا ماشین از این زیر رد شدن. دلم خواست داخلشون بودم. حرکت. هوای آزاد. پنجره ی باز و باد. مقصدهای با حال. هی از کجا معلوم این ها کجا می رفتن؟ نه نظرم عوض شد دلم نمی خواد داخلشون بودم دلم می خواد می شد خودم به مقصدی که خودم می خوام با افرادی که خودم دلم می خواد الان بیرون بودم. افرادی که دلم می خواد؟ مثلا کی؟ هی! می دونی چیه؟ همینجا که الان هستم فیت خودمه اصلا نمی خوام اون بیرون باشم همینجا و تنهایی و اینترنت رو عشقه.
باید1فایل آزمایشی درست کنم واسه پیدا کردن جوابهام توی این ریپر. کاش چیزی ازش سرم بشه! گاهی حس می کنم مخم سیمانی شده دیگه مطلب جدید توش جا نمیشه. شاید بشه و من اشتباه می کنم ولی این, … اه این ملت اطرافم واسه چی نشد سرشون نمیشه؟ خاطرم باشه این رو بهشون بگم غیبتشون نشه. حتما باید به طرف بگم بابا تو نشد و من نمی تونم و ازم برنمیاد سرت نمیشه؟ بابا به خدا چسبیدم زیر زمین درک رو بیخیال1طرفی مروت کنه بسه واسم به خدا!
می دونی؟ گاهی حس می کنم از نق هم خسته میشم و عاقبت1زمانی میشه که دیگه نمی زنم. نه می خندم, نه بحث می کنم, نه نق می زنم. فقط1روز صبح, یا1شب بلند, بی حرف و آهسته بلند میشم, گوشیم رو بر می دارم, سیمکارت قدیمیم رو از داخلش درمیارم و خیلی بی حس می شکنمش و مدم رو هم خاموش می کنم و تمام. نمی دونم واسه چی حس می کنم1زمانی به این لحظه می رسم. هنوز مونده. هنوز به دلتنگی های بعدش فکر می کنم. هنوز به اونجایی نرسیدم که به اون بعدش فکر نکنم. هنوز نرسیدم ولی, … خب که چی؟ عه راستی دیدی دارم تمرین می کنم به جای خوب بگم خب؟ این مدلی ایسپیک هم خوب تر یعنی خب تر می خونه این رو. باز هم من و دستور زبان برند خودم که زبان پارسی رو از گور درمیاره به لعنت کردنم. ول کن چی می گفتم؟ آهان خب که چی! خب که چی؟ سیمکارت می شکنم و مدم خواموش؟ که چی؟ چه انتظاری از ملت دارم؟ که بلند شن بیان بزنن روی شونه هام و بغلم کنن که آخ قهرمان بیچاره ی خسته ما می فهمیمت چه زجری کشیدی عزیز دلهامون از اینهمه فعالیت و فشار استرس و تلاش کردن ها و نق زدن ها واسه اثبات اینکه نمی تونی و خسته ای و آه ای اسطوره ی تحمل خیلی می فهمیمت؟ آخ خدایا! آخ خدایا این چه قدر مسخره هست خدایا دلم! واییییی خدایااااا خخخ آییییی خخخ واااااایییییی خخخخ خخخخ خخخخ!
اه مسخره! بسه دیگه دلقک بازی. راستی دلقک یا دلغک؟ حسش نیست از گوگولی جون بپرسم. ولی هی خیلی با حاله گاهی نشستن و از بی مزگی تراشیدن های دستساز خندیدن شبیه الان خودم. خوش گذشت. یا خدا تازه1کلاس دیگه توی راهه. از روند تشکیلش بی اطلاعم ولی اگر تشکیل بشه وووواااااییییی! داخل محله آگهیش رو زدن. کارگاه آنلاین ترجمه. بهش میاد از اون کلاس های فوق سنگین باشه با تکالیف و شرایط نفسگیر که البته عجیب نیست. زبانه دیگه. مربی هم که نمیاد مغزهای اعضا رو نوازش کنه! درس میده, تکلیف میده و بازخورد می خواد! خدایا کدوم بخش از خریتم مجبورم کرد جزو شرکت کننده های داوطلب خودم رو معرفی کنم؟ مدرسه که باز بشه و کانون که شروع بشه با این کلاس اسکایپیه و اون کلاس زبان اینترنتیه و اوخ راستی بخش دوم میدترم زبان اینترنتیه و این کلاس جدیده و اون کلاس داستانه و خدایا بابا برفی خیلی زمانه توی نوبته بالای سرش نرفتم خدایاااا کرونا کرونا کرونا کرونا کرونا کروناااااا کرونا به نظرم راه فرار مثبتیه این کرونا بیا بغلم ویروس جان بیا که کلید نجاتی تو بیا بیاااآاااآاااآااا عزیزه دلم وایی خدا بیا!
خوب. نه ببخشید خب. حالا1لحظه تصور کن استاد مبارکی اینجا بیاد و فقط همین1دونه رو ببینه. یا خدا این از تمام احتمالات ترسناک اون بالا بدتره خخخ خدایا من چه تقصیری کردم که این بلاها سرم میاد آخه؟
ولی1چیزی! هنوز می تونم این خخخ رو بگم. پس هنوز میشه به تمام این ها خندید. خنده مثبته هرچند تلخش. هنوز میشه در موردشون مسخرگی بنویسم و لبخند بزنم. هنوز لبخند هست. امید به فرداهایی که میاد و خدا رو چه دیدی شاید خبرهای خوب داخلشون باشه هم هست. سلامتی جسم هم که هست. خونواده هم که هست. محل امن برای آرامش و تنهایی و آزادی هم هست. سقفی بر سر که وسط این جهنم که کسی به کسی نیست درگیر کوچ و اجاره و صاحب خونه و حکم تخلیه و زمان محدود واسه تغییر آدرس از این هیاهوی ترسناک جهنمی توی بغل ستونها و دیوارهاش در امان باشم هم هست. و از همه بالاتر, خدا هم هست. ظاهرا باید برم اون بالا رو اصلاح کنم. من در جهان تنها نیستم. اینهمه همراه آشنای آشنا! حرفم رو پس گرفتم. من هستم و کلی همراه که تمامشون رو دوست دارم. خیلی هاشون رو اینجا نگفتم ولی اون ها هستن و دارن به فراموش شدنشون می خندن و مسخره ام می کنن به خاطر حواس داغون و پرتم. خدایا فقط تو باش و کمکم کن باقی هم اگر تو بخوایی همچنان هستن. لطفا بخواه! لطفا!
ساعت از9گذشت و استاد کلاس فردا شب هنوز جواب نداد. موضوع انشا هم نداد. بیخیال باید فرمون برنامه هام رو عوض کنم که زمانم تلف نشه. بسه دیگه زیاد اینجا چرخیدم. برم سر درسم ولی آخ که چه قهوه می خوام خخخ! حالا بذار از اینجا بزنم بیرون بعدش درس و قهوه و همچنان خخخ! ساعت9و15دقیقه به ساعت سیستم من. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 73
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
پریسا
گاهی دلم میخواد این آدمایی که تا تقی به توقی میخوره راهی شمال میشن بیتوجه به سیل کرونا و هرچی که هست رو اینقده بزنم تا …
طفلک اون دکتر پرستارایی که بخاطر حماقت این آدما مریض میشن و میمیرن و گاهی هفته ها خانواده هاشونو نمیبینن
دلم هوای بابا شریف روستاش و اینا رو کرده
باید یه سر برم اونجا
کاش ما هم یه بابا شریف داشتیم واسه خودمون
کاش …
من رفتم
دلت آروم
آخ ابراهیم موافقم. این ملت واقعا نمی فهمن. می دونی توی این مدت چندتا دکتر و پرستار از دست دادیم؟ هنوز بخش خطرناکش مونده. پایان این سفرهای لعنتی و پاییز و مدارس و خدایا باورم نمیشه که نمی خوایی هیچ چی بگی! اون شب رفتم روستای بابا شریف. دلم داشت می ترکید. وحشتناک تنگ بود دلم در انتهای قصه ی بابا شریف. ابراهیم خدا می دونه این روزها و این شب ها چه قدر1بابا برفی می خواد دلم. شونه هام داد می زنن واسه1دیوار. خیلی خیلی خستم ابراهیم. خواستم بنویسم فقط خدا می دونه چه قدر ولی خدا ببخشدم1دفعه تردید کردم. یعنی می دونه؟ واقعا می دونه؟ می دونه چه قدر خستم؟ می دونه چه قدر خسته ایم؟ پس واسه چی سکوتش نمی شکنه؟ روی مود تاریکم این زمان. توجه نکن. درست میشم. درست میشه!
سلام.
کلی خندیدم.
این پست همه چیز داشت.
ولی بیشترین چیزی که بهش خندیدم اومدن آقای مبارکی هست به این جا می تونه خیلی باحال باشه
فقط هم همین مطلب کافیه که طرف کلاً از اومدنش پشیمون بشه بره هاهاهااااااااااااا
ولی از شوخی گذشته شما مجبور نیستید به خاطر هیچ شخصی چه استاد و چه غیر استاد خودتون رو هم سانسور کنید.
من که فضای سایت و کانالم رو گذاشتم برای خودنوشت هام و واقعاً سعی دارم اون جا دیگه خودم باشم حس می کنم دیگه همین نقاب هایی که در بقیه جاهای جامعه می زنم کافی باشند یک جا واقعاً لازمه که من خودم باشم.
شما هم حتماً به یک چنین جایی احتیاج دارید
ولی انصافاً این همه کلاس مدل به مدل هم حوصله میخواد ها ایول به شما.
سلام دوست من. استاد مبارکی و اینجا خخخ یا حضرت خدا خخخ جدی این واقعا خخخ! اینجا من گاهی زیادی خودمم و این شاید خیلی مثبت نیست مخصوصا الان که نفرات بیشتری آدرسش رو بلدن. اصلا به من چه هر کسی می خواد عقلش سالم بمونه خودش مواظب خودش باشه ای بابا! این کلاس ها هم, چاره ای نیست. این زبان لعنتی فقط با تمرین و تکرار رو به راه میشه و خدایا امروز چه قدر از هرچی کلاس و هرچی زبانه خستم!