1گشت کوچولو!

عصر3شنبه. درس می خونم. امشب ساعت9کلاس در اسکایپ. اینجا حسابی گیر کرده بود و باز هم بنده خدا بلد ماجرا که دوباره رفتم بهش نق زدم و حل شد.
از15شهریور مدرسه. میگن ما باید اونجا باشیم ولی بچه ها نباید باشن. کاش بچه ها خونه بمونن! کاش می شد ما هم خونه می موندیم هم امنتره هم اینترنت خانگی قویتره. خدایا به کسی نگی ها ولی من می ترسم. واقعا می ترسم. بقیه هم می ترسن. اکثر پرسنل ترسیدن ولی کاریش نمیشه کنن دستور اداره و ماجراهاش.
منتظر مهرم. ترم کانون. این مدرک هم شده دردسر. لعنتی! هنوز مهلت نشده وورکبوک رو بنویسم. خدایا مهلت بشه دیگه!
فردا میان ترم کلاس تیمتاکی زبان با بچه ها. بیسیک3و لغت هاش. از درس1تا4و من املای لاتینم به داغون میگه آبادی! امشب و کلاس هاش رو به خیر سپری کنم فردا حله. خدایا کمکم کن!
5شنبه کلاس تدوین جلسه ی اول. خدایا اعضا داره روی90می چرخه عجب با حال میشه این کلاسه! صدابازی دوست دارم ولی این خخخ کاش توی مخ من جا بشه!
باید برم درس بخونم. دیرم میشه. اگر به حساب نق نوشته نشه خسته شدم. دلم انتهای این استرس و این مطالعات بی انتها و بی تغییر رو می خواد. نباید این مدلی بگم ولی, …
داره7میشه باید بجنبم. واسه کلاس داستان امشب کاری نکردم. بابا برفی هنوز منتظره. بابا برفیِ مهربون تو که دلگیر نمیشی من خیلی خستم از اون بالا داری می بینی مگه نه؟ هی بابا برفی! اون بالا هم استرس و کرونا و درد از دست دادن ها و دلواپسیِ جون و وظایف بی انتهای تکراری هست؟ به نظرم نیست. هی بابا برفی! اون بالا هم کسی خسته میشه؟ اون بالا هم افکار آنتیک که1دفعه دستگیرت می کنن و بیچاره میشی از دستشون هست؟ اون بالا هم شب ها کسی سردش میشه؟ اون بالا هم دلتنگی حس آشناست؟ اون بالا هم چشمی یواشکی توی دل شب پشت صدای خنده های صاحبش بارونی میشه؟ اون بالا هم از این تاریکی های تاریک هست؟ به نظرم نیست. هی بابا برفی! بین پری های بیخیالت نمیشه1جا هم به من بدی؟ قد1نبض آروم واسه استراحت و آرامش. بهم بدید بابا برفی! میشه؟
4دقیقه به7شب. دیرم شد. برم سر درسم. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «1گشت کوچولو!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    بجان خودم وردپرس خر است
    معادله رو درست وارد کردم میگه کپچا
    کپچا تو سرت بخوره مگه چهار منهای دو نمیشه دو!!!
    بیخیااال
    سلام پریسا حالت چطوره امیدوارم که توپ و عالی باشی
    خوب رفتی مدرسه برو داخل یکی از کلاسا بشین و بکارات برس
    پریروز دلم بابا برفی خواست و خوندمش همشو دوباره خوندم و
    کاش از اون تاریکی ها که اون بالا گفتی اونجا نباشه پریسا کاش نباشه
    بدجور دلت شاد و وجودت آروم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. اول نق بزنم آخه دشمن حسابی این چه اوضاعیه تو واسه چی میری توی صف؟ شبیه گذشته ها بیا دیگه ای بابا هی باید برم در رو باز کنم بیارمش داخل! امسال مدرسه1خورده شبیه اون طنز تلخ هاست که خدا عاقبتش رو به خیر کنه! کاش به خیر کنه! از اون تاریکی ها اون بالا نیست ابراهیم. بابا برفی می دونست. می شناختش. خوش به حالش! امیدوارم آرامشی که مدت هاست از این سرزمین رفته هرچه زودتر به خاک و به دل های خسته و شکسته ی مردم برگرده و ما هم جزو شادها بشیم!

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    شدید منتظرم از روز اول بنویسید که ببینم چه جوری شد برنامه تون.
    اون بالا هیچ چیز بدی حتی در حد خیالی یا رؤیایی هم نیست فقط خوبی و مهربونی و نور و روشنایی و صفا و هرچی مثبته اون بالا هست.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. روز اول جلسه بود و شر و ور. واقعا زشته این مدلی بگم ولی واقعا شر و ور. موجی از همکارهایی که کرونا گرفتن و به پرهیز و ترس من می خندیدن. یکی می گفت تو چه می ترسی بابا اینهمه فاصله نگیر من نزدیکت نمیشم. یکی می گفت بابا همه باید عاقبت بگیریم دیگه. یکی می گفت هههه آخ جون خب شهید میشیم. یکی می گفت خانمی همه بالاخره باید بمیریم اینقدر نترس. لعنت به, … اعصاب چرت و پرت شنیدن ندارم و خیالم نیست کسی ازم ناراحت بشه. رو چرخوندم اون طرف و گذاشتم رفتم تا هر کسی دلش می خواد بره شهید بشه هر کسی هم دلش می خواد بمیره و بگیره و به جهنم. چه قدر دلم می خواست اینهمه درآمد لولیدن وسط این عزیزهای با فرهنگ رو لازم نداشتم! امروز من زده به سرم بد نیست حرف نزنم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *