در امتداد شبانگاهی که محراب عشق قربانگاه خورشید شد,
آسمان, تکه تکه,
بر خاک سرخ می شکست.
و من غرق تماشا بودم.
آه! چه تماشایی!
من دیدم که شب بود.
دیدم که مهتاب می بارید.
دیدم که قامت خدنگ تقدیر, ترک برداشت! خم شد! شکست!
دیدم که آسمان فرو می ریخت.
دیدم که زمین شعله ور می شد.
دیدم که خدا بر آفرینش, پرده ای سیاه از جنس تاریک عزا برمی کشید.
شب بود!
مهتاب می بارید!
و من,
بیجان, بی صدا, بی نفس,
مسخ تماشا بودم! چه تماشایی!
آه! چه تماشایی!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
34
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- فاطمه در باز هم من و دیوار و به شدت پریشونی.
- پریسا در خالص شب!
- مینا در خالص شب!
- پریسا در بین صبح و شب.
- پریسا در شاید.
- فاطمه در شاید.
- فاطمه در بین صبح و شب.
- پریسا در کاملا هیچ چی.
- پریسا در شونه به شونهی لحظهها.
- پریسا در آش جمعه.
- پریسا در درصدی نقهای بیخطر.
- پریسا در تاریک. نه چندان. فقط کمی.
- پریسا در کمی خستم. خیلی خستم. خیلی!
- پریسا در شاید.
- ابراهیم در شاید.
- ابراهیم در کمی خستم. خیلی خستم. خیلی!
- ابراهیم در تاریک. نه چندان. فقط کمی.
- ابراهیم در آش جمعه.
- ابراهیم در درصدی نقهای بیخطر.
- ابراهیم در شونه به شونهی لحظهها.
آمار
- 0
- 70
- 29
- 2,665
- 116
- 4,545
- 7,663
- 438,729
- 2,101,304
- 189,096
- 27
- 759
- 1
- 4,435
- شنبه, 4 بهمن 99
سلام.
در یک چنین شب غمگینی که سالگرد خورشیده همچنان در گذر زمان من رو هم از همراهان بدونید.
اون قدر خوب با خورشید آشنا شدم که فکر می کنم سال ها می شناختمش.
من نمی تونم رفتنش رو باور کنم.
اصلاً نمی تونم.
سلام دوست من. بعد از اینهمه سکوت اصلا تصور نمی کردم جز خودم کسی اینجا باشه. و بعد از اینهمه شب که گذشت خیال نمی کردم هنوز جوهری باشه که این چندتا خط بالا رو بنویسم. ولی دیدم که هست. شاید به اندازه ی تمام مردادهای عمرم. غافلگیری ارزشمندی بود حضور شما برام. ممنونم از همراهیِ شفافتون دوست من! ممنونم! آسمون دلتون خورشید باران!
طفلک آسمون
پریسا دلم برای زمین و آسمون بدجور میسوزه
بیچاره زمین که این همه اتفاق رو خاکش میافته
و بیچاره آسمون که ساکت مجبوره فقط نگاه کنه و گاهی بباره
کاش بباره دلم باریدنشو میخواد
کاش یه روز فقظ نوشته های شاد ازت بخونم
کاش اون روز سریعتر برسه
آسمون صبور تماشاهاست و شونه های خاک متحمل سنگینی ها. چی بگم ابراهیم! کاش دنیا جای بهتری بود!