صبح5شنبه. خوابم میاد. کلی تکلیف دارم. نمیشه1خورده دیگه بخوابم؟ خستم به خدا. واسه چی هرچی تکلیف انجام میدم لیسنینگ و ریدینگم از5ونیم بالاتر نمیرن؟ ولی چرا رفتن. دفعه اول ریدینگم شده بود3و نیم از9خخخ بعدیش شدم5و به نظرم سومی رو چندان خوب نزدم آخه خداییش فایل هاش بد ایراد داشتن. اه ولش کن دیگه!
تولد محله هم که گذشت و تموم شد. آخ خدا! اوه خدا! اوووووووخخخخخ خداااااااا! آخیش! تموم شد! کاش1زمانی داستان آیلتس من هم تموم بشه! خدایا زنده می مونم بیام از این آخیش ها اینجا بگم؟
3رو حرکتش میدن طرف تهران. اینجا هر کاری تونستن کردن. اونجا1دکتری گفته ما1تیمیم که سعی می کنیم جراحیش رو انجام بدیم. خدایا بشه. خدایا بشه!
مادرم امروز میره به ارتفاعات. قرار بود صبح بره ولی بعد از ظهر میره. دلم می خواست می رفتم. خدایا باورم نمیشه من گردش دلم می خواد. هی! چیزی که شدنی نیست شدنی نیست. پس بیخیالش.
خدایا واسه چی اینهمه خوابم میاد؟ اصلا دلم نمی خواد بلند شم. بدجوری دلم این پتو رو می خواد و خواب. آخ خداجان!
در اطراف خودم و درس خوندن هام اتفاق های با نمکی می افته که خخخ دوباره پست های رمزی می باید تا بنویسمشون. داخل تیمتاک بچه ها با آدرس اینجا سر به سرم گذاشتن و خلاصه اینکه فهمیدم عابرهای اینجا بیشتر از اونه که بتونم به بی رمز نوشتن ادامه بدم خخخ. البته همگی گفتن از پیچیده های اینجا چیزی سر در نمیارن ولی بحث اون1درصده هست و خخخ این شیطون ها واسه اذیت کردن من میگن که این اطراف میان آخه من همش حرفش که میشه از آدرس دادن پرهیز می کنم و نق می زنم که نمی خوام کسی بیاد اینجا خخخ. کلا آدم مهمون دوستی هستم می بینی؟ عه یعنی چی خوب می کنم ای بابا!
کی حس رمز داره؟ حالا1کوچولو که بگم که. هی بیخیال کسی این اطراف نیست خخخ.
لاتین داره در بین بینام ها به1اپیدمی یواشکی تبدیل میشه. پریروز یکیشون با1کتاب که قایم کرده بود داخل… چیزه! میگم که دیگه چه خبر؟ خلاصه طرف گیر رفت و کتابه در اومد و اون بنده خدا هم موند ول معطل و کسی که گرفته بودش هم وا رفت که تو هم؟ واخ خدا به شماها چه قدر بدم دیگه از این ها نبینم؟ و1فقره پرروی شجاع هم مشخص نشد از کجای ناحیه وز کرد که هیچ چی نده درس بده همه عین آدم بشینیم سر درسمون. به جان خودم همه پراکنده بودن ولی کل خونه ترکید. صاحب کتاب هم از این معرکه استفاده کرد و کتابش رو گرفت در رفت.
خلاصه کردم دیگه طولانی که ننوشتم رمز بخواد خخخ. هی من خوابم میاد. خدایا چمه! امروز صبح مادرم میاد اینجا تا بعد از ظهر از اینجا بره. مهمون داره در ارتفاعات. یکی از دوست های خانوادگی که دلم می خواست در بزمشون حاضر می شدم. خدایا دلم می خواد می شد می رفتم خدایاااااا! بسه دیگه واقعا دیگه نباید نق بزنم.
سفر خونواده برادرم قطعی شد. مادرم دلواپسه. من دلداریش میدم. برادرم دلش می خواست ما2تا هم می رفتیم. از من که امیدی نیست می خواست مادرم باهاش همراه بشه ولی مادرم موافق نشد که نشد. من اصرار کردم که بره و مادرم گفت باباجون تو که نیستی من زبان بلد نیستم باید به خونواده داداشت چسبیده باشم2تا قدم نمی تونم جدا ازشون برم خوشم نمیاد این طوری هی میگی هی میگی! دیدم راست میگه دیگه نگفتم. خداییش تابستون گذشته که رفتیم سفر من و مادرم بیشتر مواقع جدا می رفتیم گردش. خونواده برادرم بیشتر دوست داشتن برن بازار و مادرم دلش می خواست بره چندتا جای دیدنی که وصفش رو شنیده بود ببینه. برادرم گفته بود با ما میاد تا مادرم بره اونجاها رو ببینه خانمش هم موافقت کرده بود ولی مادرم سفت گفت نه. حق هم داشت. مرد باید با زن و بچهش باشه. خلاصه من گفتم بذارش به عهده من و تو فقط چشمم بشو. سرت رو درد بیارم طوری نیست اون ها رفتن و من و مادرم هم رفتیم واسه خودمون. مادرم اولش یواشکی دلواپس بود و بعدش خخخ ترسش رفت و اوضاع درست شد و نتیجه این شد که هر کسی به تفریحات مورد علاقه خودش می رسید و من هم این وسط حق مترجمی و راهنماییم رو نگرفتم. کسی چیزی بهم نداد و خخخ تا همین امسال هم دارم نق می زنم. شوخی کردم. خیلی هم حسم مثبت شد که مادرم به دیدنی هایی که می خاست ببینه رسید. خدایا شکرت! کاش بیشتر به دردش می خوردم!
خلاصه اینکه سفر امسال رو نمیره و من با شنیدن توضیحاتش بهش حق میدم. سخته اون مدلی. من هم باشم خوشم نمیاد. خونواده برادرم عالی هستن ولی آدم در هر حال گیر نباشه بهتره.
خدایا این خوابه نمی پره! چه مرگم شده! الان ولو شم می خوابم آیا؟ درس دارم آخه. هی بیخیال1خورده ولو بشم جسمم ببینه پتو بغلش کرده1خورده آروم بگیره خودش بیخیال میشه. ولی درس. ولی خواب. ولی…
مادرم1سفر در عید می خواد. دنبال1تور مناسبه. و البته بین چندتا مقصد مردده. میگه خودمون2تا با تور میریم. می خواد مقصد رو ببینه. می خواد بشناسه واسه… خدایا من… به نظرم1خورده می ترسم. چی داره میشه؟ واقعا امکانش هست؟ خدایا میشه کمک کنی؟ خیلی دلواپس میشم گاهی. خدایا من می ترسم لطفا بیا!
خواب. خوابم میاد. دیگه نمی خوام بنویسم. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 54
- 38
- 117
- 62
- 1,814
- 26,111
- 375,326
- 2,644,405
- 269,134
- 113
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام پریسا
آخ سفر منم عجیب دلم میخوادش.
البته نه شمال و اونجاها.
نمیدونم چرا تا اسم سفر میاد اولین مقصدی که میاد تو ذهنها شماله.
این روزا اصلا قید درس رو زدم و وسط کلی کتاب داستان دارم دست و پا میزنم
با اینکه این ابدا مثبت نیست و خودم هم لالاییشو بلدم ولی عین خیلی از اوقات خوابم نمیبره باهشون
sسلام ابراهیم. وووییی سفر. شمال نه هواش این روزها خوب نیست با این گرمای خیسش. ولی سفر. خدایا سفر از اون کیف دارهاش دلم می خواد. ابراهیم من فعلا به1گردش نصفه روز قانع شدم و زمانش گیرم نمیاد. بابا زمان هل بده بریم تو رو خدا از این روزها خخخ. ابراهیم درس رو ول نکن بچسب بهش تموم بشه بره دیگه. هرچی طولش بدی دیرتر دست از سرت برمی داره. برو درس بخون.
سلام.
وااااااااای سفر دلم میخواد
دلم دریا
دلم باران
دلم نمی دونم بقیه ی شعره چی بود ولی به هر حال واقعاً سفر میخواد بی دغدغه و شاد و رها
چه خوب که تونستید نقش مترجم رو ایفا کنید عید هم انشاالله میرید و حسابی امسال بیشتر خوش می گذره چون شما بیشتر از سفر قبلی زبان بلد شدید و خیلی خیلی خوب میشه.
سلام دوست من. رفتم نیمه آماده شدم واسه سر کار اومدم. ببینم چندتا جواب دیگه زمان هست بنویسم.
دلم این روزها خواب می خواد. دلم بیکاری می خواد. از اون مدل بی استرسش. که حوصله نکبتم سر بره و بگم اه این چه وضعشه درس هم نداریم بخونیم از این بیکاری دربیاییم. چه تصور عجیبی خخخ! عید امسال. وایی خدا نمی دونم به نظرم دلم این لحظه می خواد عید رو خونه بمونم. این سفر این سفرها این, … خدایا1کاری کن تمام جهان اطرافم دیوانه شده چی داره میشه؟ آخ خدا بزنه امروز بچه ها غیبت کنن به خدا درس دارم این ها زمان واسه درس خوندن نمی ذارن واسم. اوخ الان دیرم میشه.