حالا چی؟!

صبح جمعه. آخ دستم. خوب ببینم میشه بدون نق زدن نق بزنم یا نه.
این کوفتی که باهاش می نوشتم خراب شد و مجبور شدم2صفحه و نصفی رو با لوح بنویسم و بدون نق آخ دستم! کلی نوشتنی دارم و نمی دونم باید چه مدلی بنویسمشون. زنگ زدم واسه تعمیرش و اون بنده خدا گفت تا فردا شب دستم بهش نمی رسه و تنها کاری که میشه کنم اینه که این کوفت رو ببرم بدم به خونوادش همونجا بمونه تا خودش فردا شب بیاد ببینه داستان چیه. البته من می دونم داستان چیه. اگر به کسی نگی این کوفت رو بازش کردم و دیدم ایراد از کجاست. یکی از انگشتک های این کوفت شکست و حسابی گیر هم کرده بود که من آزادش کردم. اهم اهم. ولی واسه درست کردنش با عرض معذرت قطعه لازمه و جوشکاری و دیگه نمی دونم چیچی که شرمندم. هی! لعنتی حالا من چه مدلی بنویسم؟ شکر خدا تمرین های فردا رو نوشتم فقط10تا پرسش ریدینگش موند. داشتم تمرین های شنبه آینده رو می نوشتم که این مدلی شد. نگی تا شنبه کلی زمان هست که به جان خودم می زنمت. زمان نیست. این بنده خدا تا فردا شب نیست. اصلا داخل شهر من نیست باید برم شهر بغلی. بعدش باید منتظر بشم قطعه نکبتش گیر بیاد و مشخص نیست کی گیر میاد. آخ دستم خدا اگر لازم بشه واسه شنبه آینده همه رو با لوح بنویسم چی؟ خوب که چی؟ اگر لازم شد باید بنویسم دیگه! مگه اون زمان ما چه مدلی مشق می نوشتیم؟ اینهمه به این طفل معصوم ها داخل مدرسه گیر میدیم که با لوح بنویسن و این ها میگن دستشون خسته میشه و ما ول کن نیستیم. همینه دیگه. ولی به خدا این ها که من باید بنویسم خیلی زیادن و سختن و، … این حرف ها مفته. کسی که راحتی دیده تنبل میشه و من نوشتن با لوح واسم سخته. ولی خداییش دستم هم درد می کنه و لوح خیلی هم یواشه و من، … چی؟ درس دارم؟ زمان نیست؟ کمتر داخل تیمتاک بلولم حله. ولی با تمام این ها کاش این مدلی نمی شد دستم واقعا اذیتم کرد سر این2تا صفحه و نصفی. راست میگم دستم درد می کنه. خوب درد کنه. اگر هیچ راهی نباشه باید همین مدلی تکلیف بنویسم. تمام! تمام. حله.
گاهی همه عوامل به طرز بسیار گویایی دست به یکی می کنن که بهت بگن از، … خط1خاموشه. مخاطب در دسترس نمی باشد. خوب گیریم که در دسترس می بود. چی می خواستم بهش بگم؟ نق بزنم که وایی چی شد و چی نشد؟ که چی؟ ولی این، … چه سریه که درست زمان هایی که آدم ها رو1کوچولو لازم داری، … بیخیال. همه گیرهای خودشون رو دارن. بسه دیگه. حالا واقعا هیچ راهی نیست که من با لوح ننویسم؟ دستم، … بسه. فعلا که نیست پس گفتنش به جایی نمی رسه.
داستانی که داشتم می خوندم رو گم کردم. با کرزویل تبدیلش کرده بودم نصفش رو خونده بودم نصف دیگهش رو گم کردم. فردا کانون درس می پرسه. باید بخونم. هفته پیش ازم پرسید بد نبودم. احتمالا فردا ازم نپرسه ولی من باید بخونم. آخ خدا دستم. اینکه نق نیست درد می کنه به خدا.
این4شنبه که گذشت نمره های اولین ماک کلاسمون اومد. تقریبا کل کلاس رو این ماکه درو کرد. بچه ها موافق نبودن نمره ها سر کلاس خونده بشه و جیغ و داد راه افتاده بود ولی استاد همه رو خوند. از من بهتر کم نبودن. ولی بدتر از خودم هم کم نبودن. باید خیلی بجنبم و خیلی خودم رو بکشم بالا. مخصوصا لیسنینگ که خیلی ضعیف عمل کردم. به خدا تقصیر من، … خوب باشه بود ولی چه مدلی باید حلش می کردم بلد نبودم آخه. خدایا25مرداد دومیش میاد و میگن این سخت تره چون رایتینگ هم داره و من از همین الان حالم عوضیه به خاطرش. می دونی؟ من1جورهایی توان کم میارم. وسطش چنان خسته میشم که سرم منگ میشه. انگار مغزم رو از1چیزی جز هوا پر می کنن. من از96به این طرف دیگه هرگز به تواناییه قبلم نشدم. یعنی جسمم. زمانی که1چیزی اذیتم می کنه خیلی کم می تونم در برابرش مقاومت کنم. منظورم فشار جسمیه. مثلا اگر خیلی زیر گرما بمونم حالم چنان بد میشه که می افتم. اگر خیلی خسته بشم1دفعه جسمم میره توی حالت اعتصاب و اگر نجنبم و بهش استراحت ندم می خورم زمین و دیگه نمیشه بلند شم تا خستگیم در بره و جسمم از حالت اعتصاب دربیاد. اگر خیلی تشنه یا گرسنه بمونم اوضاعم عوضی میشه و باید یا خودم به داد خودم برسم یا اطرافیان و در نهایت سرم و از این مزخرفات. اردیبهشت96که زیاد این چیزها پیش می اومد دعا می کردم دایمی نباشه و رفع بشه. البته خیلی کمتر شد خیلی خیلی کمتر ولی کاملا رفع نشد. حالاها سعی می کنم مواظب تر باشم. مثلا اگر وسط پله های1مکان عمومی خیلی خسته بشم هر جای پله ها باشم باید بکشم کنار و1خورده نفس تازه کنم وگرنه بعید نیست وسط پله ها ولو شم زمین. هیچ خوشم نمیاد. من زمانی توی دلم افراد این مدلی رو1جورهایی، … مسخره که نه فقط معتقد بودم این ها چه نازک نارنجی هستن و دارن مسخره بازی درمیارن. دوست نداشتم این حرکتشون رو. نمی دونستم1زمانی خودم گرفتارش میشم و این، … خدایا شکرت! کاش این حالت واسم باقی نمونه ولی فعلا که هست و چندان کاری هم از دست من برنمیاد جز اینکه با جسمم بیشتر کنار بیام تا دردسر درست نشه. ولی1جاهایی خدا وکیلی نمیشه کاریش کرد. مثلا وسط1ماک4ساعته. آخه چه کاری از دست من برمیاد زمانی که ذهنم و جسمم با تمام قوا ارور میدن که خسته شدن و باید جمع کنم از جلسه امتحان بزنم بیرون؟ مگه میشه؟ من نزدم بیرون و نتیجه این شد که زمان کم آوردم و آخرهای کار فقط سرم رو چسبیده بودم و آهسته زمزمه می کردم خداجان خسته شدم آخ سرم خدایا سرم! زمانم که تموم شد بحث نکردم. خیالم نبود امتحانه چی میشه. حالم دیگه مناسب ادامه دادن نبود. با زمان یا بی زمان باید بیخیالش می شدم. می ترسم سر امتحان اصلی هم این لعنتی همراهی نکنه. خدایا25مرداد باز ماکه و باز باید4یا5یا6نمی دونم چند ساعت بشینم وسط اون پرسش های لاتین و گوشی باشه داخل گوشم و، … آخ دستم. نمی خوام الان به هیچ ماکی فکر کنم. این روزها حس می کنم روحم هم شبیه جسمم داره ارور میده. هفته تاریک تموم شده ولی من واسه چی هنوز مدل روانم این شکلیه؟ نمی دونم یکی یا2تا از بچه های کلاس آیلتس1ماک ندادن. نمیشه من هم ماک ندم؟ نه که نمیشه. خدایا نمیشه این دانشمندها1چیزی پیدا کنن مخم رو سریع تر کنه بیشتر بلد بشم و زودتر تمومش کنم؟ چند وقت پیش1کتاب خونده بودم که داخلش1داستان بود که مال آینده بود و داخلش بچه هایی که به سن مدرسه می رسیدن رو می بردن1جایی داخل1اتاقی1دستگاهی می ذاشتن روی سرشون1سیم هایی وصل می کردن به سرهاشون نمی دونم از پوستشون می رفت داخل یا چه مدلی بود و خلاصه دستگاهه رو راه مینداختن و طرف1دفعه خوندن یاد می گرفت و درس ها توی سرش بودن. کاش این واقعی بود! من لازمش دارم. پیام تلگرام از همکارم. این هم خدا خیرش بده. بازنشست شده هنوز تستم می زنه. اون دفعه1چیزی فرستاد نوشت این رو انگلیسی بخون. کلی روز بعد پیامه رو دیدم. نخوندم. واسه انگلیسی خوندن باید پیامه رو می نوشتم بعدش ترجمه می کردم و با عرض معذرت برو بابا. حوصله پیام بازی ندارم اون هم، … من با همه چیز زندگیم تا اینجا کنار اومدم جز کارم. ابدا دلم نمی خواد به مهرماه فکر کنم. هی بیخیال هنوز نرسیده.
ساعت داره میره طرف11و من باید بلند شم. شاید1قهوه غیر مجاز بتونه1خورده درصد این نمی دونم چیچی رو بیاره پایین. باید1فکری واسه جمع و جور کردن دل و روده های روانم کنم. این مدلی هیچ مثبت نیست. حس باز کردن پیام همکارم هم نیست. چیزی نمیگه که به کار من بیاد. تقریبا همیشه این مدلیه. تقریبا همیشه بیشتر اطرافیانم چیزهایی نمیگن که به کار من بیاد. یا چیزهایی می پرسن که جواب هاش به کار خودشون میاد، یا راه هایی ارائه میدن که خودش2تا مشکله، یا حرف هایی می زنن که ترجیح میدم نشنوم، یا کلا فقط حال می کنن1چیزی گفته باشن که شنیدنش حال و میل می خواد و الان نه حالش هست نه میلش. جدی ملت در چه هواهای متفاوتی سیر می کنن. پیام هایی که واسم میاد، آدم هایی که به وضوح سعی می کنن سر حرف رو باز کنن و بحث رو ببرن طرف گفتن حرف هایی که دلشون می خواد به1کسی بگن، از نق های معمولی گرفته تا گفتن امیال رنگی رنگی و همه چیزهای مختلف. و من که این روزها از زیر بار تقریبا تمامش جاخالی میدم چون خودم هیچ آجری پیدا نکردم که بار روی شونه های خودم رو چند لحظه بهش تکیه بدم تا هم خستگیم در بره هم شونه هام واسه بار بقیه خالی تر باشه. اون ها فقط می خوان بگن. خوب شنونده هر کسی میشه که باشه. بذار1نفر دیگه این رو انجامش بده. من هم سرم به گیرهای خودم باقی بمونه که تا جایی که عقل ناقصم می رسه فعلا هیچ راهی واسه حلشون نیست و هیچ گوشی هم حس و حال نداره بشنودشون و هیچ دستی هم، … اه بسه دیگه! هر کسی در1هواییه هوای اون ها هم این هاست و هوای من هم اینه. ولی خدایا دستم! خداجان لطفا من1کوفت بی ایراد می خوام باهاش بنویسم باور کن دستم درد می کنه. نمیشه. قهوه. بیخیال ضررهاش. من قهوه می خوام. باید از1جایی شروع کنم. از قهوه. بعدش، هوم، … درس های فردا. بعدش، … نمی دونم فعلا فقط بد نیست بلند شم. خدایا! خدای مهربونم! … … … بیخیال حتی حس دعا کردن نیست. تو که خودت می دونی من هم بارها نق زدم دیگه گفتن نداره. خسته شدم از تقاضا کردن. این لحظه از هر مدل تقاضا کردنی خستم. حتی از خودت. ولش کن بیخیال. من قهوه می خوام. آخجون چه بادی میاد! ایول کاش امروز گرم نشه این همین شکلی بمونه! من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «حالا چی؟!»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    برای تعمیر ماشین های پرکینز من کسی رو در ایران بهتر از آقای فاطمی نمی شناسم اگر خواستید در تلگرام یا واتساپ یا هر جای دیگه ای بگید که شماره شون رو براتون بفرستم خیلی سریع هر ماشینی رو تعمیر می کنند و میشه با ماشین های تعمیری ایشون تا چند سال بی دردسر کار کرد.
    من تجربه دارم.
    در مورد کار هایی که گیر می افتیم درشون و کاری هم نمی تونیم بکنیم الا تحمل هم بله فقط باید بذاریم که رد بشن
    در مورد خسته شدن های جسمی من که اگر بخوام راستش رو بگم همیشه این مدل آدم ها رو مسخره می کردم و می گفتم: این ها تیتیش مامانی هستند و لوسند و خلاصه گاهی فحش هم بهشون می دادم انگار نه انگار که همین لوس و تیتیش مامانی فحش باشند ها!
    ولی چند سالی هست که حس می کنم جسمم خسته شده و دیگه توان قبلیم رو ندارم بهتون بر نخوره به هر حال شما چند سال از من جلو تر هستید از نظر سنی و شاید خیلی عجیب نباشه این خسته شدن هایی که ازش حرف می زنید ولی من در نزدیکی بیست و هشت سالگی نباید این قدر جسم لوس و ننری داشته باشم ولی خب چه کارش می تونم بکنم خسته میشم دیگه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. می دونید من این زمان میلیمتری از لبه تیغ راه میرم چیزی از موارد کمکی که زیر دستم خراب بشه واسه بیمارستان فرستادنش زمان نیست باید کار کنه ولی این ماشینه دیگه واقعا نشد ادامه بده. اگر از این امتحان عمودی رد بشم سر مهلت باید بفرستم کلا درستش کنن ولی خدایا1کاری کن تموم بشه!
      جسم لوس خخخ! اون زمان ها من هم دقیقا در تصورم همین عبارت بود. جسم بعضی ها لوسه. نمی گفتم ولی بود خخخ. حالا از لوس بودن جسم خودم حرصی میشم و البته می دونم که تمامش تقصیر این جسمه نیست من واقعا بهش ظلم می کنم و کاش مهلتی باشه واسه جبران و اصلاح این بلایی که سرش درآوردم و میارم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *