به خاطر سبکی خاطر.

صبح۱شنبه. درس می خونم. دلم می خواد می شد می رفتم زیر دوش و همونجا می موندم و بیرون نمی اومدم. مادرم داره بر می گرده. احتمالا لازم نیست ماسک بزنم. درگیر خودش و رنگ و ویلا و نقاشی نرده ها و مشتری و… فقط خاطر جمعش کنم که درس هام پیش میرن حله.
در مورد امتحان آیلتس و دردسرهای جانبیش برای ما اخبار ترسناکی می رسه. و اینکه بیناها چه مزایای بزرگی دارن. و اینکه ما چه قدر موانع بزرگی داریم. خدایا یعنی این عزیزهایی که تشویقم می کنن و میگن این رو بگیرش تو از پسش بر میایی می دونن من با چی طرفم؟ خخخ معلومه که نمی دونن. خونواده من نهایتش تصور می کنن این۱چیزی شبیه کنکوره با دردسرهاش واسه نابیناها. من هم خیال ندارم واسشون توضیح بدم. چه فایده ای داره؟ خوب گیریم که توضیح دادم. خوب که چی؟
-ای بابا این به فشارش نمی ارزه خوب اگر نمیشه ولش کن ولی به تقویت زبانت ادامه بده!
خخخ مسخره!
هی بسه دیگه. باید درس بخونم. درس های جلوتر که امروز میده رو هم باید۱تماشایی کنم. تیکه های درس امروز رو هم بریل نکردم که زیر دستم باشه. هرچند خیلی به کار نمیاد از بس درهمه. خدایا الان من چی بگم؟ بگم کمکم کن؟ می کنی؟ بله که می کنی. تا اینجا که کردی. ولی از اینجا به بعدش بدجوری سخته یعنی به من که تا تسلط به این افتضاح۱جهان فاصله دارم چه مدلی میشه کمک کنی؟ اینقدر این درهم و اینقدر من پرتم که اصلا در ادراکم جا نمیشه این کمکه رو چه مدلی میشه بهم بدی. تا اینجا گیرم جزوه بود. ترم بود. کلاس بود درس بود امتحان های ملل بود. می تونستم کمک رو تصور کنم زمانی که می گفتم خدایا کمکم کن. و از اینجا به بعدش رو نمی تونم تصور کنم. به خداییه خدا تردید ندارم ولی آخه خودت هم باید۱جوهری داشته باشی تا دستت رو اونقدر ببری بالا که به نجات خدا برسه! بدجوری این جریان شدیده. خودم رو بدجوری بی تجربه و بی جوهر می بینم این وسط. خدایا من نمی دونم چه مدلی بلد نیستم تصور کنم فقط کمکم کن! واسه چی این مدلی شدم؟ خودم رو باختم این اواخر انگار. وحشت این پرش خیلی سریع تر از خودش بهم رسید و چه ناگهانی رسید! شبیه توفانی که از حرکت۱فوج… اه نمی دونم بابا ول کن بیخیال توضیح اصلا واسه چی باید دقیق توضیحش بدم ای بابا!
نمی دونم چی باید بنویسم. هرچی بود پیش از این نوشتم. امید و انتظار و خستگی و دلواپسی و خواهندگی و وحشت و حیرت و غافلگیری و دعا و تردید و دیگه نمی دونم چی ها همه رو نوشتم. الان چی باید بگم؟ خستم؟ دلواپسم؟ درگیرم؟ چی بگم؟
اون خواب کزایی آخریم انگار میره۱جورهایی تعبیر بشه خخخ. اتفاقا اگر من درس نداشتم۱جورهایی تعبیرش بالای سر خودم چرخ می زد و خخخ من گرفتارم و نمی تونم اونجا باشم و تعبیره اگر فرود بیاد روی سر۱نفر دیگه نازل میشه. هوم! از این طرف که می بینمش برخلاف صبحی به نظرم میاد این گرفتار بودنم کلی مثبته خخخ. من درگیرم و نمی تونم جای دیگه ای باشم و در نتیجه از۱عالمه چیزهای کجکی برکنارم خخخ. چیزهای کجکی؟ اوخ خدا! بد نیست۱جایی رو بگیریم پرت نشیم بعید نیست۱زلزله شدید توی راه باشه. هی به من چه؟ من هیچ کجای این چیزهای کجکی نیستم. بهم گفته شد باشم و البته خیلی ممنونم از لطف اون هایی که معتقدن اینهمه ازم برمیاد ولی خوشبختانه یا بدبختانه من گرفتارم و خخخ من نیستم خودتون برید من تماشا می کنم خخخ و خخخ و خخخ. این مدلی نگاه نکن من دردسر درست نکردم من فقط شنیدم. اصلا من جام زیر سایبون کلاس هام امنه باقیش به من چه؟ ای بابا به من چه عجب داستانیه! ولی گذشته از این ها بدجوری دلم می خواد اون هایی که داخل میدون می چرخن موفق باشن. من نمی تونم اونجا باشم ولی به شدت خواهانم که بردشون رو ببینم. شکلک تشویق واسه چی یواشکی؟ نخیر شکلک تشویق آشکار و اتفاقا حسابی بلند. همه می دونن من کدوم طرفم پس بیخیالش. هی ایول برید که۲۰میرید! ایول بزنید به هدف! آخ جانمی!
چیه؟ نفهمیدی؟ خوب نباید هم بفهمی. اگر می فهمیدی که می فهمیدی. من نگفتم که تو بفهمی. گفتم که خودم حالش رو ببرم. بردم تموم شد دیگه نموندش واسه تو.
دیشب گفتم واسه چی تمام اتفاق هایی که من کلی دلم می خواستشون و پیش نمی اومدن دقیقا حالا باید پیش بیان؟ دقیقا امسال؟ دقیقا امساله لعنتی که من این مدلی اینجا وسط این اسمش رو نبر گیر کردم؟ نه پارسال؟ نه سال آینده؟ دقیقا امسال؟ خدایا اون زمانی که اونهمه می تونستم و دلم می خواست هیچ چی نشد و حالا که اصلا نمی تونم باید همه چیز بشه؟ میگم زمانش رو که واسم تنظیم نکردی دسته کم آرامش بده بتونم اینهمه حس باخت رو قورتش بدم الان خفهم می کنه!
راست میگم. بدجوری دارم اذیت میشم. نمی دونم چه دردم شده. هیچ چیزی آرامش نمیده بهم. نه قرص، نه خواب، نه تفریح، اه گندش بزنن نمی خوام تا۲روز سردرده عوضی بیچارم کرد دیگه نمیرم طرفش. لعنتی! به خدا بهش که فکر می کنم سرم تیر می کشه. این چه اثر مزخرفی بود؟ روانم پاک شد از خستگیش و از سردردش و از سنگینیش و از تمام اثرات عوضیش که نفهمیدم واسه چی۲روز و نصفی مونده بود و نمی رفت. من کسی بودم که تابستون۹۵با این نکبت شب و روز زندگی می کردم. گاهی به روزی۵دفعه می رسید و کلا روی هوا چرخ می زدم. حالا چی شده که۱انحراف۲ساعته تونست۲روز و نصفی از زندگی مرخصم کنه؟ جدی تمام اون۲روز انگار بهم وزنه بسته بودن. پدرم در اومد. این مثبته؟ منفیه؟ شاید مثبته. شاید واقعا دیگه نباید برم طرفش. یعنی ازش پاک شدم؟ یعنی جسمم داره بر می گرده به پاکیه۹۴ش؟ ایول! ولی هی دلم واسه اون گیج خوردن های با مزه تنگ میشه. بیخیال. من همین مدلیش هم گیجم. تماشا کن وسط زندگی چه گیجی می خورم؟ آخ خدا زندگی! درس! من اینجام واسه چی؟ درسم موند! خدایا درسم! دردسرهای این امتحانه! خدایا من نمی دونم چه مدلی ولی کمکم کن. این روزها واقعا حالم عوضیه. بدجوری اذیت میشم بدجوری. خدایا کمکم کن. هی دیرم شد بسه دیگه من رفتم سر درس.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «به خاطر سبکی خاطر.»

  1. مینا می‌گوید:

    سلام خدا بگم چی کارتون کنه.
    شکلک صد و سی و چهار تا بطری خالی
    این چی بود که نوشتین آخهههههه؟
    صد بار خوندمش و نفهمیدم.
    ولی جدا از شوخی حال و هوای پستتونو دوست داشتم. خدارو شکر که از اون تلخی حتی برای یه مدت کوتاه اثر خیلی کمتری هست.
    از پس آیلتس هم مطمینم بر میاین. خیلی از نابینا ها تونستن چرا شما نتونین؟ درسته سخته اما وقتی یه عده ای یه راهیرو میرن و ازش موفق بیرون میان نشون میده که امکان موفقیت هست.
    خوشحالم که یه چیزایی داره برمیگرده به سال ۹۴ واقعا میگم. یه مقداری دربارش نگران بودم. میترسیدم کار دستتون بده.
    و این که دلم خنک نشد شکلک ۲۵۶ تا بطری خالی دیگه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام مینای عزیز. تمام بطری خالی ها مال خودت. به من چه که این خرچنگی های اینجا واسه فقط خودمه؟ اصلا یعنی که چی نخیر فقط واسه فهمیدن های خودمه.
      امکان موفقیت بله هست ولی بدجوری راهش پیچ و خم داره و البته بدجوری طولانی و سخته و، … خدایا کمکم کن!
      نگران نباش. چیزی نمیشه. جسمم دستش رو گرفته به میله شرایط و داره خودش رو از کثیف کاری ها خلاص می کنه انگار. وایی باز یادم افتاد سرم درد گرفت. وووییی حالم عوضی شد! جدی حالم عوضی شد ایول کاش شدیدتر بشه کلا از هرچی چیز نبایده بدم بیاد!
      و همچنان بطری خالی ها مال خودت.
      دلت آرام.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    وقتی که از خدا میخوایم که کمکمون کنه که دیگه نباید خودمون راه حل رو تصور کنیم اگر این طوری باشه که دیگه کمک گرفتن لازم نیست همون تصورمون رو خودمون انجام میدیم.
    کمک های خدا به شکلیه که خودش صلاح می بینه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. یعنی میشه صلاح ببینه1جورهایی رو به راهم کنه؟ نمی دونم چه مدلی ولی هر مدلی که خودش بلده. خدا راهش رو بلده فقط مصلحتش, … قربون مصلحتش. کاش بخواد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *