من و فسقل و مدرسه!

صبح2شنبه. سر کار. تکلیف انجام میدم. لیسنینگه سخته. نه یعنی شاید سخت نیست ولی من هیچ مدلی روی عبارت هاش متمرکز نیستم. الان در مودش نیستم. کاریش نمی دونم میشه کرد یا نه ولی نیستم. امروز بعد از ظهر کلاس کانون. به این کلاسه و کتابش ظلم کردم این ترم. کلا فدای اون یکی شده خدا عاقبتش رو به خیر کنه! دوباره ترم رو نخونم صلوات.
به شدت مشاور و مشاوره لازم دارم. ببندش منظورم مشاوره روحی نبود راهنمایی تحصیلی می خوام که سر مهلت و با1زبون ساده به جواب سوال هام برسم. کاش می شد1جورهایی، …. اه ولش کن دیگه!
دیشب پیش از سریال ساعت12تیمتاک خوابم برد. آخرین قسمتش بود نفهمیدم چی شد. از بچه های تیمتاک نمیشه بپرسم. تجربه بهم میگه از این جماعت چیز جدی نباید بپرسم و انتظار جواب درست درمون و جدی نباید ازشون داشته باشم. خیالی نیست بیان ببینن این رو گفتم چون پیش خودشون هم گفتم و باز هم میگم. این چیزیه که من دیدم و بارها تجربه کردم و حالا باورم اینه. اگر بخوام فقط حرف بزنم و بگم و بخندم میرم تیمتاک. واسه پرسش های جدی و حرف های جدی اون ها رو نمی دونم ولی من حتی1نصفه درصد روی تیمتاک نمیشه حساب کنم. خلاصه که قسمت آخر رو از دست دادم. شکلک1اخم سطحیه کوچولوی همراه با شونه بالا دادن که حالا چیز مهمی نیست ولی بد نمی شد اگر می فهمیدم آخرش چی شد. به جهنم حالا1سریال ماست ایرانی چیچی بود مگه!
قاعدتا فردا باید روز آخر سر کار باشه. ای کاش باشه! نمیشه مرخصم کنن فردا اینجا نیام؟ زهی جرأت که این رو ازشون بخوام خخخ.
کلاس های آیلتس1خورده داره، … استاد مثل فشفشه میگه و می نویسه و من به جای دویدن دارم پشت سر کلاس کشیده میشم. به راهنمایی های اون ها هم نمیشه امیدوار باشم. اون ها نمی دونن. فقط درس میدن. فقط و فقط. حسش نیست توضیح بدم. یعنی این داستان تموم بشه من1ماه فقط بدون استرس می خوابم. یعنی تموم میشه؟ خدایا یعنی میشه تموم بشه؟ اینقدر موج اون جلوترها شدیده و اینقدر پایان دور و دیره که حس می کنم تا اون طرف ابدیت طول می کشه. خدایا کمکم کن!
این لیسنینگ پدرسوخته رو باید انجامش بدم. نمیشه. واقعیتش رو بگم؟ کمی گیرم و کمی منگ. نمیشه گفت بیمار. فقط کمی. دلم درد می کنه و نمی فهمم چشه. به جان خودم ناپرهیزی نکردم. فقط قهوه. ممکنه به قهوه حساس شده باشم؟ سر و ته ماجرا رو با1لیوان قهوه که1دونه آبنبات دراز داخلش انداخته بودم همراه1دونه سیب هم آوردم و الان1درد خفیف ولی پیوسته و اذیت کن داخل دلم قدم می زنه. شدید نیست ولی باعث میشه مورمورم بشه. خلاصه که خوشم نمیاد. شبیه دل پیچه های بچگیمه. یادش به خیر بزرگ تر ها واسه رفعش راه حل های با مزه ای داشتن. یعنی الان من اون راه حل ها رو انجام بدم دردم می خوابه؟ باید منتظر بشم برگردم خونه اینجا نمیشه خخخ. تازه مطمئن نیستم خودم بتونم. باید1نفر دیگه باشه خخخ. فکرهای کثیف نکن چیزی نبود فقط بچه ای که از این دلدردها داشت رو رو به بالا می خوابوندن و1کسی با انگشت روی ناف بچه فشار می آورد و انگشتش رو می پیچوند. تقریبا1حس شبیه نیشگون بود انگار حس می کردی دارن شکمت رو نیشگون می گیرن و اصلا خوشت نمی اومد ولی معمولا جواب می داد. هی من داشتم شوخی می کردم. می دونم که این در مورد آدم بزرگ ها جواب نمیده. ولی جدی آخ دلم. زنگ تفریح خورد. بچه ها نیستن. آخ آخ دلم.
بد نیست1دفعه دیگه به اون ایرسافام زنگ بزنم بلکه1دل به دردتر برداره بفهمم چی میگه و متوجه بشه چی میگم. خدایا1کسی بیاد آیلتس رو برام توضیح بده من تا حالا حتی نتونستم جو کوفتیش رو حتی تصور کنم و این تفاوت، … میشه1نابینا این رو گذرونده باشه من ازش بپرسم چه جوری از این70-80تا خان رد شده من هم همون جوری رد بشم؟ آخ دلم. نمیشه1کسی جای من از این چرخیدن ها رد بشه من اصلا حوصله بحث و تفهیم به این عزیزها رو ندارم. نکنه بهم1منشی بی سواد بدن که نتونه بخونه؟ شبیه امتحانات دانشگاه بچه ها که گاهی میگن منشی نتونست بخونه! خدایا وووییی خدایا وووییی خدایا بحث با این عزیزها خدایا وووییی! آخ دلم! نکنه اجازه ندن سیستم خودم رو ببرم اونجا؟ سیستم های اون ها نرم افزارهای ما رو نداره و اگر هم داشته باشه من تا بیام باهاشون راه بی افتم زمانم رفته. راستی می فهمن که من زمانم در امتحانات از بیناها بیشتر باید باشه یا نه؟ باید به چه زبونی توضیحش بدم تا این عزیزها بفهمنش؟ نکنه روز امتحان1چیزی1مورد از این موارد1جاییش، … آخ دلم. راست میگم داره بدتر میشه. حس می کنم این جفنگیات که توی سرم می چرخه دلدردم به شدت محسوس تره. کاش دیگه دردش تموم بشه کلافه شدم. هی بیخیال هنوز کو تا امتحان اصلی! فعلا این ترم رو رد کنم صلوات! وایی دلم!
بد شدم این روزها. اصلا حوصله کسی رو ندارم. به شدت بی اعصاب شدم و در جواب هر چیزی منفجر میشم. دیروز1فروند از بچه های قدیمی، … آخ چی بگم از دست این ملت! جوابش رو اصلا ندادم. حوصله ندارم. زمان هم ندارم. به خدا راست میگم واسه مهمون بازی به هر دلیل و به هر عنوانی نه زمان دارم نه به هیچ عنوان حس و تمایل. این در1دفعه که باز بشه دیگه بستنش دردسر داره. خوشم نمیاد پس بیخیال. عجب گیری کردم! ای بابا! آخ آخ وایی دلم!
ایول لانگمن رو نصب کردم روی بابیلونم. جفتشون دیکشنری انگلیسی هستن. خودم نصبش کردم و آخ جون.
چند شب پیش چندتا شب پشت سر هم وسط پریشونی های خواب هام نمی دونم واسه چی خواب بازار ابن بتوته دبی رو می دیدم. راستی املاش درسته؟ حسش نیست برم داخل اینترنت از گوگولیجون بپرسم. تازه حسش هم باشه اینجا گوگولی بی گوگولی باید صبر کنم برسم خونه که البته نمی کنم. نه صبر نه اصلاح. بذار همین مدلی باشه. کجا بودم؟ آهان چند شب پیش. چندتا شب پشت سر هم. وسط خواب های پریشون. بازار ابن بتوته دبی. وایی آخ جون! خداییش توی هوای کفش و لباس خریدن نیستم فقط دلم می خواد برم اون داخل هی راه برم هی راه برم بوهای مدل به مدلش رو حس کنم و برم داخل قهوه فروشی ها و رستوران هاش هی قهوه و شکلات و ساندویچ های کوچولو بخورم و باز راه برم و پشت شیشه ها فضا رو حس کنم و باز راه برم و عطرها و اسانس ها رو بو کنم و اون نمونه های تستی کوچولوی خوشمزه رو تست کنم و از هر کدوم خوشم اومد بخرم بخورم و از برخورد اطرافیانم که شبیه آدم زنده باهات برخورد می کنن و محض نمونه1نفر بینشون پیدا نمی کنی که مثلا ندونه با1نابینا چه مدلی تا کنه یا از دیدنت حیرت کنه یا بی خودی بهت رحمش بیاد و، … هی کاش باز خواب ببینم! خواب جایی که از فروشنده گرفته تا دربون بلدن زمانی که می خوان دستت رو بگیرن از اصول جهتیابی پیروی کنن و اگر ازشون کمک بخوایی مدلی آستینت رو نمی گیرن ببرنت که حس کنی1تیکه آشغالی نه1آدم. دلم می خواد از این بیداریه دود گرفته صرف نظر کنم و نباشم بین اشخاصی که در جایگاه های بلند نشستن ولی فهمشون از خودم و شرایطم و مشکلاتم و آدم بودنم و تفاوت هام اندازه1سطل آشغال هم نیست. دلم می خواد باز خواب ببینم. دلم می خواد این بیداریه عوضی تموم بشه و من بخوابم و تمام عمرم رو خواب ببینم! خدایا چه دردم شده! محض خاطر خدا همکارم اینجاست اگر چشم هام خیس بشن می بیندم اصلا درست نیست من واسه چی این مدلی شدم! چند لحظه تنفس. بر می گردم.
خوب اینجام. دلم حسابی درد می کنه. باید1فکری واسه شدت تحریک پذیریم کنم و این اعصاب نفله رو آتل ببندم که کمتر از جا در بره. دسته کم واسه خاطر خودم و تا جایی که به عوارض مزخرفی شبیه این دل درد لعنتی ختم نشه. تلفن از1الان میام.
تمام. شبیه رگبار پشت خط نق زدم به اون بنده خدا. خیلی مسخره بود ولی زدم. بیچاره1هیچ چی نگفت. فقط باهام هم صدایی کرد و هی این گناه داره واسه چی من از هر جا حرصی میشم میرم شکایتش رو می برم به این؟ هی1این طرف ها نمیایی ولی جدی من معذرت می خوام. یادم رفت ازش بپرسم از حال2و3خبر داره یا نه. به نظرم فعلا چیزی نمی دونه. اگر برنامه عوض نشه خردادماه3عمل داره. خدایا به خیر کن!
ساعت10و35دقیقه. بد نیست برم به باقی تکلیف هام برسم. باید لیسنینگم رو حل کنم. باید تمرکزم رو بدم بهش و اگر حواسم سرش بند نشد باید تمرکزم رو بهش ببندم که در نره. هی! بدجوری حس، … کاش می شد، … خدایا به نظرم این روزها جز خود خودت هیچ کسی نمی فهمه در چه حال و هوایی هستم. لطفا کمکم کن! لطفا کمکم کن!
دیرم شد. من فعلا رفتم.
ایام به کامت.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «من و فسقل و مدرسه!»

  1. مینا می‌گوید:

    سلامی دوباره! به نظرم میشه از بعضی از نابینا ها شرایط آیلت زو بپرسین. هستن کسایی که بتونن بهتون کمک کنن. ولی تا جایی که می دونم شرایط به اون سختی که فکر می کنین نیست.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام مینای عزیز. هیچ چیزی به اون سختی که ما تصورش می کنیم نیست. این عدم شناخت و ترس ماهاست که سختش می کنه. من خودم زمان هایی که استرس داشتن یادم میره اوضاعم خیلی بهتره و خخخ آیلتس نکبت خدا کنه سریع تر بیاد و بره به جان خودم کلا زندگیم رو پشت و رو کرد. خدایا این رو بیار زودتر ببر!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا. جدی سعی کن قهوه رو هم تا حد امکان ببوسی و بزاریش کنار اونم خطرات خودشو داره لا اقل تو زمانی که تو هستی. اونم بی اینکه نان بخوری و اینا.
    به نظر منم اونجوری که فکرشو میکنی سخت نباشه یا اگه هم هست شک ندارم تو از پسش برمیایی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. قهوه رو درست میگی باید سعی کنم درصدش رو بیارم پایین این می تونه واسه من واقعا خطرناک باشه. ابراهیم باورت میشه۲روز شده نخوردم و دارم واسه۱لیوانش مییییییمیرم خخخ. فعلا نمیشه سردردهام هنوز منتظرن برگردن باید منتظر بشم خطرش رفع بشه بعدش برم سراغ قهوه.
      آیلتس. امتحان. ابراهیم! سخت نمی دونم هست یا نه ولی… من می ترسم. خدایا کمکم کن!

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    من اطلاعات به نسبه خوبی در مورد طب سنتی دارم و بر اساس همون اطلاعات هم میگم که خوردن سیب و قهوه باعث میشه که معده سرد بشه و دلدرد حاصل از خوردن این ها هم همینیه که شما در این پست باهاش دچار بودید
    سعی کنید گرمی و سردی ها رو در خوردن رعایت کنید و کمتر هم استرس بگیرید هنوز با اون که از نوشتن این پست سه ماهی می گذره هنوز هم راه مونده تا آیلتس و مهم ترین مسأله اینه که منشی هایی که به ما میدن آدم درست و حسابی هستند و این عالیه چون آیلتس سؤالات بریل هم داره و ما خیلی راحت می تونیم امتحانش بدیم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. ایول طب سنتی. سیب و قهوه رو وایی دیگه هیچ زمانی با هم نمی خورم اون روز واقعا دلم درد می کرد. آیلتس. توی روح این آیلتس! باید ایمیل بزنم و نمی دونم باید ازشون منشی بخوام یا بریل بخوام یا هر جفتش. به نظرم1کسی می گفت احتمال میره بریل رو ندن واسه خاطر تحریم های این روزها و, … وایی خدایا! جدی امروز واسه چی اینجا اینهمه سرده؟ باید بلند شم درها رو ببندم الان یخ می زنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *