صبح جمعه.
ساعت12باید کلاس باشم. جبرانی به تلافیه تعطیلیه1شنبه. درس می خونم. سعی می کنم مطالبی که امروز ازم پرسیده میشه رو به خاطر بسپارم. از خاطرم فرار می کنن . با ذهنم گرگم به هوا راه انداختن. سعی می کنم و باز هم سعی می کنم.
امروز بچه ها همگی خونه نگین هستن. تولد پسر کوچولوش. به من هم گفت. دیروز زنگ زد کلی حرف زدیم. مطمئنم گفتن نداره که من نمیرم.
ذهنم قفل کرد اومدم اینجا. باز شوت شدم بیرون باید کلید رو پیدا کنم وارد بشم. رمز اینجا هرگز خاطرم نمی مونه.
به شدت لازم دارم وسط این شنا1لحظه نفس گیری کنم ولی زمان نیست. مواردی که باید در موردشون حرف بزنم سخت نیستن ولی من اسپیکینگم، … استاد هم که هر دفعه بهش میگم فقط میگه نگران نباش. خدایا من نگرانم. خستهم. گیر می کنم در تسلط به مطالب درس هام. خداجونم کمکم کن.
این ترم لغت هاش عجیبن. بیشتر عبارتن. و نامأنوس از نظر من. خدا امتحانات رو به خیر کنه! زمان. زمان می خوام. واسه1مکث کوتاه زمان لازم دارم. حس می کنم ذهنم باید مهلت داشته باشه این هایی که داخلش فرو می کنم رو هضم و جا به جا کنه. مهلت نیست و شبیه معده ای که2دستی و بدون جویدن غذا داخلش فرو کنی همین طور می خونم و می خونم و خوش به حال معده که می تونه بالا بیاره و خلاص بشه این کله منفجر هم بشه کاریش نمیشه کنم.
جفت کلاس ها رگباری میان و میرن و تکلیف پرت می کنن و فقط مهلت هست که تا دقیقه90تکلیف انجام بدم و هی من واقعا زمان لازم دارم.
از تصور اینکه این داستان به سال99هم کشیده بشه مورمورم میشه. خدایا می دونم این مدلی نمیشه. امتحان اصلی داره میاد و چه قدر ازش می ترسم. هی بیخیالش فعلا از گردنه این ترم باید رد بشم. بد نیست فعلا به فکر این مورد باشم.
این روزها ظاهرا همه چیزم مثبته. میگم و می خندم و نق می زنم و می خندم و گیج می خورم و می خندم و می خندم و… و جز اطرافیان نزدیکم که ظاهرا خیلی با هم نیستیم ولی خوب می شناسنم، کسی نمی دونه که به شدت تحریک پذیر شدم. پیش از این اگر کسی بهم می گفت این درس خوندن ها رو ول کن یا چیزی شبیه این، فقط می خندیدم و اوایل سعی می کردم توضیح بدم که این شدنی نیست و بعدها فقط می گفتم باشه و بعدتر فقط می خندیدم. ولی این روزها حرصی میشم و اگر کسی زیادی حق به جانب این رو بگه یا کمی بیشتر از چندتا جمله درش اصرار کنه به شدت از جا در میرم. این اصلا مثبت نیست اگر اون لحظه نتونم خودم رو کنترل کنم جوابی به طرف میدم که بی تردید مناسب نیست و بعدش به شدت پشیمون خواهم شد. ولی حرفی که زده شد دیگه زده شد و کاریش نمیشه کرد. این لحظه ها فقط سعی می کنم سکوتم رو نگه دارم. چند وقت پیش که خیلی دور هم نیست چیزی نمونده بود که بشکنه. خدای من1بنده خدایی خیلی مطمئن و خیلی حق به جانب می گفت خوب ولش کن! واسه چی ادامه میدی؟ تقصیر خودته. خیال کردی این مدرکه رو هم بگیری چی میشه؟ مگه ما که نگرفتیمش چی شد؟ وایی خدا اون آدم خیلی محترمه و من واسش خیلی خیلی خیلی زیاد احترام قائلم و اون لحظه اگر، … خدایا شکرت که تونستم خفه شم! خیلی بد می شد خیلی بد می شد خیلی!
کاری که گفته بود رو انجام ندادم. ایشون هم شکر خدا دیگه چیزی در موردش نگفت. یعنی پیش نیومد که بگه. در نتیجه فعلا حله. ولی این اصلا درست نیست. باید خوددارتر باشم. باید باشم ولی، … کاش دیگه این ها رو بهم نگن! کاش نمی گفتن! واقعا اذیت میشم. تمام توصیه هاشون رو خودم می دونم. اینکه بهم فشار میاد. اینکه باید1زمانی واسه خودم و تفریحم و استراحتم و زندگی کردنم بذارم. اینکه نباید این مدلی سفت بهش بچسبم و خیلی چیزهای دیگه. همه رو می دونم به خدا می دونم. ولی چیکار میشه کنم؟ جز اینکه دارم انجام میدم هیچ راهی نیست. واقعا نیست من باید انجامش بدم و باید تمومش کنم. من20سالم نیست که1عمر زمان داشته باشم. من محدودیت زمان دارم. به شدت هم دارم. باید بجنبم. خدایا کاش اینهمه دیر نکرده بودم! کاش می شد فقط5سال از عمر تلف شده لعنتیم رو بهم پس می دادی! دارم پرس میشم. خدایا کمک کن بتونم!
با کسی نمی تونم این حرف ها رو بزنم. نمی فهمن. میگن خوب ولش کن. من نمی تونم ولش کنم. این روزها حتی تشویق هم حرصیم می کنه. افرادی که بدون اینکه اصلا بدونن و سعی کنن که بفهمن من با چی درگیرم فقط شبیه پخش صوت میگن تو می تونی. خیلی مسخره هست ولی ترجیح میدم نگن. اصلا چیزی نگن. این وسط چند تایی هستن که گفتن هاشون اذیتم نمی کنه. اون هایی که مشکلاتم رو تحلیل می کنن و دسته کم می پرسن و با دقت می شنون فلان گیر سر چیه و سعی می کنن بفهمن. زمانی که بهشون از فرمت جزوه ها میگم همین طوری ضبط صوتی نمیگن تو می تونی. سعی می کنن بفهمن. بعدش سکوت می کنن. بعدش میگن از نظرشون و در تصور و تجسمشون این دردسر چه قدر غریب و سخته. و بعدش سعی می کنن کمکم کنن تا ذهن درگیرم رو آرومش کنم و بپذیرم که می تونم از پسش بر بیام. این نفرات زیاد نیستن ولی من دوستشون دارم.
در حق بقیه دارم بدجنسی می کنم ولی به خدا نمی خوام بدجنس باشم. فقط خستهم. خسته و نگران و، … خدایا تو که می فهمی مگه نه؟ میشه کمک کنی؟ میشه من ازت آرامش بخوام؟ میشه هوام رو داشته باشی؟
دنبال1نقطه اتکای روشن و مطمئنم. واسه این روزهای سراسر دلواپسی و تلاشم. درست وسط جریان. چه موجی هم داره! خدایا خرداد. خرداد بیاد. هرچند امتحانات هم باهاش میاد ولی میاد و میره و هرچی بخواد بشه میشه و این ترم ها چه ازشون در برم چه، … اوه نه در میرم حتما در میرم. خلاصه این2تا ترم وحشتناک میرن و بعدش مدرسه ها تعطیله و سبک ترم های آیلتس عوض میشن و، …
وایی8ونیم رو رد کردم من امروز ظهر باید کلاس باشم خوندن و نوشتن هام موند انتشار این هم باشه واسه بعد فعلا من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 41
- 31
- 117
- 62
- 1,801
- 26,098
- 375,313
- 2,644,392
- 269,127
- 124
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام خخخخخ اگه اشتباه نکنم من اون یه نفرو میشناسم خودمم اونجا بودم. و به شدت این واکنشتونو حدس میزدم و یادمه توی دلم چه قدر خندیدم. و تعجب کردم که چیزی نگفتین و سکوت کردین.
منم یه چند وقتیه تصمیم گرفتم بیشتر حواسم به سلامتیم باشه. پیش از این اطرافیانم خیلی بهم میگفتن ولی من گوش نمیدادم. عادت بدی دارم که اول خودم باید به یه چیزهایی برسم و انجامش بدم گاهی خیلی بهای تلخیم پای همین رفتارم دادم ولی واقعا دست خودم نیست این کار.
تصمیم گرفتم یه مقدار وزن کم کنم. دقیقا منم با تشویقها هم حتی مشکل دارم. جالب اینه که قبل از این پروسه هر چی میخواستم بخورم بهم میگفتن نخور و حالا کمی داره برعکس میشه. واقعا آدما عجیبن.
به شدت براتون آرزوی موفقیت میکنم
سلام مینای عزیز. چه بدجنسه میگه توی دلم خندیدم من چیزی نمونده بود لبه این فسقل رو بشکنم از بس فشارش دادم این داشت می خندید. می نویسم به حساب.
تجربه عملی و شخصی. آخ از دست این لعنتی! هرچی سعی کردم ترکم بشه نشد که نشد. جهانی بهم بگن تا خودم پدرم شخصا درنیاد به راه نمیام که نمیام. همه منتظر بودن از سن نوجوونیم بگذره درست بشم. نشدم. گفتن سنش بالا میره درست میشه. نشدم. گفتن روی40دیگه درست میشه. نشدم. نمیشم. تجربه از نصیحت بیشتر واسم جواب میده. سر همین هم کلی بلا سرم اومده و میاد ولی، … دست خودم نیست چیزی که نمیشه نمیشه.
آخ وزن وزن من هم گرفتم زیاد هم گرفتم. الان6ماه شده تردمیلم شکلم رو ندیده. عوضش گرفتار پرخوری عصبی شدم و روز پرهیز می کنم و برعکس شب به سرم می زنه و واسه فرار از استرس های عوضی میرم هرچی دستم می رسه می خورم و باز می خورم و دلدرد میشم و باز می خورم و دلدردم شدید میشه و از دردش استرس یادم میره و این هر شب تکرار میشه و هر دفعه که حالم عوضی میشه میگم آخ فردا شب دیگه انجامش نمیدم ولی فردا شب که قرص های سبز کوچولوم جواب نمیدن باز من هستم و یخچال و هرچی که بشه خوردش. زمان هم ندارم شبیه گذشته تردمیل بزنم و در نتیجه اصلا طرف ترازو نمیرم. می دونم این واسم خطرناکه ولی به خدا عمدی نیست واقعا نمی دونم چه مدلی از دستش خلاص بشم. خوردن هام از گرسنگی نیستن و صبح فردای هر شبی که این مدلی سپری می کنم اعصابم از دست خودم خورد میشه. اگر این داستان آیلتس رو زنده پشت سر بذارم کلی کار دارم با زندگی. کلی زندگی دارم که کنم. خدایا تموم بشه!
آدم ها عجیبن. موافقم. کلا یا این جماعت برعکس هستن یا من و تو و شبیه هامون. زمان هایی که خیلی می خورم نصیحت می کنن که پریسا نکن خطرناکه و چه و چه. و درست شبی یا روزی که خودم رو نگه می دارم کمربندها رو سفت می کنن که متقاعد بشم حالا امروز رو لازم نیست خودت رو اذیت کنی. ببین نه که اصلا کنارش بذاری. میزانش رو کم کن و باز هم چه و چه. این فقط در مورد خوردن نیست که ای کاش بود! چیزهای بزرگ تر از این موضوع فسقلی هست که این جماعت باهاش گرگ بازی می کنن. بیخیال. عاقلن دیگه. بلد نیستن زندگی رو. طفلک ها!
ممنون از آرزوهای قشنگت که همیشه باهامه و شبیه1دسته پروانه دور سرم می چرخن. مینا دلم واسه تردمیل و واسه پرهیزهام و واسه هنرهام و واسه کل زندگی تنگ شده. کاش بشه که زودتر برگردم بهش!
راستی من دارم دوباره تکبالو از اولش میخونم. بعضی وقتا خوندنش خیلی کیف میده جدی میگم.
به امید این که یه روزی دوباره ببینمتون و هی بابت نوشتن ادامش بهتون گیر بدم. شکلک بدجنسی
وووییی نه تکبال نه! به جان خودم به پر این کفتره حساسیت دارم همین اسمش که میاد شروع می کنم به جوش زدن. ولی خخخ گاهی بدم نمیاد1دفعه دیگه یواشکی بخونمش. و باز هم ولی الان اگر می نوشتمش یا نمی نوشتمش یا خیلی چیزهای دیگه هم داشتم که داخلش بنویسم. گفتنی هایی که نگفتم. یعنی ننوشتم. نمی خوام دستکاریش کنم. بذار همین مدلی که هست بمونه. حس می کنم حتی اگر با دستکاری کامل تر هم بشه1جورهایی دست خورده میشه و دلم این رو نمی خواد. گاهی دلم می خواد واقعا عطر جنگل سرو رو حس کنم و دلم واسه خوندن این مزخرفی که نوشتم تنگ میشه. ولی به جان خودم ادامه دادنش رو نیستم. وویی باز مورمورم شد من رفتم1پتو پیدا کنم بخزم زیرش.
خوب نخون کی مجبورت کرده بخونی…. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخ خخخخخخخخ
حالا جرات داری اصبی شو تا اصبی شم و داستانای بعدش خخخخ.
اومدم کمی اذیتت کنم و بعد بهت امیدواری بدم که یه ماه دیگه خرداده و کمی از فشارات کم میشه و البته بعدشم کمی حالتو بگیرم وبگم البته چهار ماه بعدش دوباره پایزه بعد دوباره بهت امید بدم که نه ماه بعد دوباره خرداده بعد دوباره حال گیری کنم و بگم بعد چهار ماه دیگه پاییزه بعد دوباره امید بدم که نه ماه بعد خرداده و چهار ماه بعد پاییزه و سر گیجه و قش و آب قند و اینا واسه تو و خندشم واسه من و مینا خانم که از تکبال گفتن و حالا تو جیق بکشی و ما بخندیم هی داد بزن ما بخندیم هی حرص بخور ما بخندیم.
حالا تصمیم کبری گرفتیم جدی شویم. پریسا بزن درو کن و برو جلو ما هم کنارتیم و مطمئنم که میتونی و میری.
تازه خرداد تو راهه و این مثبته.
چیزه ولی چهار ماه بعدش مهر میاد هاااااااااآآاااآآآآاآآا ولی ناراحت نشی که نه ماه بعد دوباره خرداد میاد.
راستی من دوبار تکبال رو خوندم. وسط درسات چند خطی هم از اون بیچاره بنویس تا بفهمیم عاقبتش چی شد.
در ضمن ارشد هم عقب افتاد و استرس هم اومد تو رمضان و وااااااآآآاااااااایییییییی
چیزه این شد یه پست من برم که دیر شد
شاد باش همیشه.
راستی سلام
سلام آقا ابراهیم. اگه ممکنه یه ایمیلی راه ارتباطی چیزی از خودتون به من بدید متشکر میشم هیچجا پیداتون نکردم گفتم اینجا بگم. درباره اذیت کردن پریسا هم به شدت موافقم و هستم.
یعنی خداییش الان من بزنم نصفت کنم کاملا رواست. امیدواری دادنش رو تماشا کن. بابا پاییز رو ول کن وویی نه ول نکن این پاییز که بیاد من شاید لازم بشه مرخصی بدون حقوق بخوام اوضاع درسیم پاییزی که میاد وحشتناک سنگین میشه و هی آب قند دوست ندارم واقعا ازش بدم میاد و وویی استرس من گشنمه خوردنی می خوام البته جز آب قند.
تو این کوفتی رو2دفعه خوندی؟ عجب حوصله ای داری به خدا!
عاقبتش که چیزی نشد رفت که بره دیگه ولی نه وایستا طبق آخرین آماری که ازش داشتم رفته لا به لای شاخه های همون سرو اولی زیر برگ هاش قایم شده معلوم نیست چیکار داره می کنه هر کسی هم طرفش میره پرهاش رو شبیه بادکنک پوش میده و به جای شمشیر واسه طرف نوک می کشه. خلاصه اینکه من طرفش نمیرم خودت برو عاقبتش رو از خودش بگیر اگر جرأت داری و چشم و چارت هوای نوک کفتری کرده.
دلواپس ارشد نباش دشمن عزیز. عقب رفتنش رو بذار به حساب مهلت بیشتر که داده شد بهت تا آماده تر باشی. ازش رد میشی. توکل به خدا کن و فقط برو. درست میشه.
عه راستی علیک سلام.
وویی چی نشی مینا اونجا کجا بود کامنت زدی جواب ابراهیم رفت این بالا یعنی اون پایین حالا چیکارش کنم؟ اصلا به من چه حالا که این مدلی شد حقشه تا این باشه به من نخنده!
یعنی خودتون2تا مشورت کنید به نتیجه برسید بگید بطری رو اول به کدومتون بزنم؟ میگم میشه1مدلی وایستید من با1ضربه قوی1دونه بطری بزنم جفتتون رو بترکونم؟ اون اذیت می کنه این تأیید می کنه. عجب داستانیه.
هی ابراهیم راه ارتباطی بهش نده این مینا رو اذیت کن هی بگرده هی بگرده پیدات نکنه هی مینا از این ابراهیم راه ارتباطی نگیر بذار هی بخواد بهت راه ارتباطی بده هی بخواد هی بخواد اذیت بشه بخندم و جفتتون هی دور خودتون بچرخید و همدیگه رو بچرخونید و آخرش سرگیجه بگیرید و کله جنگی به هم بزنید و ولو بشید1طرف و جیغ بکشید من بخندم اینقدر خوبه!
اوخ نصفه شب شد درسم هم موند وویی درس من خوردنی می خوام برم چیزه نمی دونم کجا برم فعلا فقط برم وویی خوردنی.
سلام.
من که مطمئن هستم شما به نتیجه ای که میخواید می رسید بنابر این نه تشویق می کنم و نه تضعیف روحیه تون می کنم فقط شک ندارم که نتیجه ی تلاش هاتون رو می بینید.
سلام دوست من. بدجوری سخت شده. گاهی واقعا حس می کنم از تصور روز امتحان بیمار میشم. خدا فقط خدا فقط خدا!