در آستانه شروع ترم.

بعد از ظهر1شنبه.
ساعت3و15دقیقه. امروز ساعت5کلاس دارم. جلسه اول از ترم6و من واسه چی اینهمه بی خودی ملتهبم؟ نمی فهمم1جور عجیب غریبی انگار1جا بند نمیشم دلم می خواد بلند شم قدم بزنم یا سریع تر آماده بشم برم کلاس دیر نشه. شاید واسه اینه که این ترم آخرین قدم از مرحله اول از3تا مرحله هست. اگر خدا بخواد و این ترم رو در برم، ترم آینده یکی از2تا ترم پیش آیلتسه و میگن کلی متفاوت و البته کلی سخته.
کلاس ها شروع شدن. سر کار از شنبه و کلاس های2گانه از امروز. ترم پیش تایمم3تا5بود ولی این ترم لازم شد عوضش کنن. تایم خودمون حذف شد. آخه از کلاس ما و تایم ما فقط2تا رفتیم ترم بعدی و واسه2نفر1تایم جدا نمیشه بدن. در نتیجه تایممون حذف شد و عوضش کردن. اون همکلاسیه ترم پیشم نمی دونم چی شد ولی خودم رفتم قاطیه قبولی های کلاس های دیگه. دلم واسه کلاس ترم پیشم تنگ میشه. جمع کوچولوی جالبی بود. البته هیچ رابطه و حتی هیچ صحبتی جز درس و کلاس بین من و اون ها نبود ولی1جوری حال و هوای اون کلاس رو دوست داشتم. ای کاش این ترم هم کلاسه همون مدلی باشه!
ساعت3و21دقیقه. هنوز زمان هست. میگم1کوچولو تقلب کردم. گرامر درس امروز رو1نگاهی انداختم و خوب زمان1خورده داشتم و چی میشه مگه؟ خوب1سری تمرین های جلسه بعدی رو هم حل کردم مگه چیه؟ چندتا چیز جدید داخل این کتابه هست که سر در نیاوردم چیکارشون کنم. امروز استاد میگه. و1بخش نفله هم بود که خط هاش بدجوری نامرتبه البته واسه من با حضرت صفحه خوان وگرنه بقیه باهاش مشکل ندارن. خلاصه من خیلی نتونستم درستش کنم ولی نمی فهمم واسه چی حسش نیست دلواپسش باشم. خدایا من دلواپس این گیرها نیستم پس این التهابه فلسفهش چیه؟ خداجان یعنی میشه این قصه تموم بشه؟ زمانی که اون کاغذ آخر برسه دستم، … آخ خدا چه بخوابم من با آرامش! مادرم و خیلی های دیگه میگن نمی تونی. میگن بعدش دیگه نمی تونی بیکار نشستن رو تحمل کنی. به نظرم راست بگن. من دستم و مخم باید به1چیزی گیر بدن. اگر بیکار باشم اوضاع خودم و بقیه اطرافم نخود کشمشی میشه. خدا بگم چیکارت کنه یکی با اون ایمیل هات که کلا کلامم رو عوض کردی مواظب نباشم چه چرت هایی که نمیگم تمامش هم تقصیر حضرت خودته!
ساعت3و26دقیقه. هنوز زمان هست. پیدا کردم سرعت کتاب خوندن اون مورچه رو چه مدلی کم کنم. کلی چیز داخلش پیدا کردم از جمله ساعتش که بلد نبودم چه مدلی ازش استفاده کنم و ایول این مورچه رو دوستش دارم کاش چیزیش نشه! کلا این چیزهام رو دوست دارم. صدای تمامشون ایسپیکه ولی هر کدومشون داخل زندگی من شخصیتی هستن واسه خودشون. ازشون خوشم میاد. کاش حالاها باهام باشن و طوریشون نشه زیر فشار این خوندن های من!
باز بارون گرفته. سرد هم هست. یا من سردمه. خدایا دیگه سیل نیاد جایی رو خراب کنه!
ایول تقریبا فقط44روز از سال کاری مونده. خرداد که بشه صبح هام آزاد میشن واسه مطالعه بیشتر و خوب بابا خودم هم آزادتر میشم. خرداد! وویی خرداد با امتحاناتش! این التهاب از جنس ناشناس کلافهم کرد. آخه چی می تونه باشه؟ من که وضعم بد نیست. شکر خدا1کوچولو درس خوندم و روی نقطه0نیستم. باید سفت تر و بیشتر می خوندم ولی، … پس واسه چی این مدلی میشم؟
این2روز به نسبت روزهای گذشته زیاد تیمتاک رفتم. بیخیال کلاس ها از امروز شروع میشه و ظرف1هفته حسابی گرفتار میشم و زمان، … اوخ خدا باز باید دنبال بابا زمان شبیه بادبادک نخ در رفته پرواز کنم و کاش بهش برسم!
ساعت3و34دقیقه. هنوز زوده. این روزها باز قهوه خوردنم زیاد شده. می برم مدرسه و اگر1روز قهوه صبحم در دسترسم نباشه اونقدر خسته و گیجم که از چشم هام بی هوا اشک میاد. شبیه مخدری هایی که موادشون نمی رسه. دلم می خواد بخوابم. نمیشه. این شب ها نمی فهمم واسه چی1دفعه بی هوا نصفه شب از خواب می پرم و گاهی طول می کشه تا باز خوابم ببره. یعنی تمامش واسه خاطر استرسه؟
عادت مسخره ای پیدا کردم. چیز می نویسم و اگر همون لحظه نفرستمش اینجا دیگه نمی فرستم و پاکش می کنم بره. اگر همین مدلی عادت کنم مهر از تمدید اینجا خلاصم. این که دارم می نویسم رو هم اگر بذارم واسه بعدا دیگه نمی فرستمش.
ساعت3و38دقیقه. مادرم اون طرف خوابه. کاش این لحظه که بیدار شده بود ساعت می پرسید بهش می گفتم اگر تا رفتنم بلند نشد چایی واسش دم کردم. چایی سبز باید1خورده بمونه تا رنگش بیاد سر جاش. شاید اشتباه باشه ولی من این مدلی دمش می کنم. تلخه دوست ندارم ولی میگن خاصیت داره می خورم. البته فقط زمان هایی که مادرم هست وگرنه تنها که باشم اهل هیچ مدل چایی نیستم. فقط قهوه. آخ جون. باید دمنوش ها رو امتحان کنم. شاید هوای متراکم قهوه از سرم بپره و بلکه1درصدی از این استرس جفنگم هم بیاد پایین.
خوابم میاد. از اون خواب هایی که وسطش نپرم. از اون خواب های از جنس آرامش عمیق. خدایا کی میشه که بشه!
استاد این ترم اگر برنامه عوض نشه، که امیدوارم نشه، استاد ترم پیشمونه. این یعنی لازم نیست واسه تحویل تکالیف و فیکس شدن دوباره اقدام کنیم. شبیه ترم پیش باید تمرین ها رو پرینت بگیرم بدم بهش و، … و البته بریلش رو هم بنویسم که زیر دستم باشه و استاد خوندنم رو ببینه. هی یعنی این ترم هم2برابر بقیه نوشتن دارم! شکلک کج و کوله.
ساعت3و43دقیقه. مادرم رفته داخل گوشیش داره اخبار متشنج از اینجا آنجا همه جا می خونه و می شنوه. من جاش بودم می خوابیدم. آخ جون خواب!
بد نبود پیش از کلاس1خورده دیگه درس می خوندم. ولی نه بیخیال بذار این ساعت ها رو بی درس بشینم بعد برم سر کلاس. این حس رو همچنان نمی دونم جنسش چیه. التهابه ولی چیز بدی نیست. کاش می شد سر امتحان هام به جای اون استرس وحشتناک از این مدل حس عجیب ها داشتم!
ساعت3و46دقیقه. کتاب های های1رو عاقبت نفهمیدم چه مدلیه. ناآشناست. خدا کنه استاد کانون، … کانون! آخ خدای من!
کی میگه قهوه خواب رو می پرونه؟ من هر زمان زیاده روی می کنم بیشتر بی حس میشم. آخه واسه چی من هیچ چیزم به قواعد آدمیزادی نرفته؟ واسه چی من برعکس همه میرم آخه؟
واسه چی باید هر دفعه میرم بیرون شارژ گوشیم حتما فول باشه؟ هنوز45درصد داشت زدمش به شارژ انگار100درصد با45درصد تفاوت داره. نهایتش فقط1زنگ واسه تاکسی بخوام بزنم دیگه لازم نمیشه این چه عادتیه؟ بیخیال زدم دیگه.
ساعت3و52دقیقه. دیگه نمی تونم. باید بلند شم. اتاق رو با قدم وجب بزنم. با چایی سبز سرگرم بشم. هر کاری جز اینجا نشستن. باید بلند شم. نمی فهمم واسه چی ولی می دونم دیگه نمی تونم بشینم اینجا.
ساعت3و53دقیقه. مادرم بیدار شد. دیگه نمی تونم. من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «در آستانه شروع ترم.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پرپری اون پایین یادم رفت اسم اصلیتو بنویسم.
    بزن برو همه رو درو کن. در ضمن برگشتی کل کامنتم رو بجیی همون جواب بده خودمونه. بعدش راستی اون روز که تاکبک نداشتی یه لحظه ابلیس بزرگ و کوچیک و متوسط و اینا گفتن برو ازیتش کن خوراک خندت جور بشه ولی بعد دلم نیومد گفتم وسط درساشه ولش کن خخخخخ
    بابا زمان نمیدونم چی دوم فروردین جای اینکه یه ساعت بره جلو دو ساعت رفته بود جلو و خدای من نصفه شب بیدار شدم شکلک فوحشهای نمیدونم چجوری.
    سیل منم شدید نگرانم راجب سد کنار شهرمون هشدار دادن حالا هم بارون عین دوش حموم داره میاد پایین و خدا رحم کنه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز من. خدایا این دستش به من نرسه به خاطر تاخیرهام نصفم می کنه. به خدا ابراهیم یعنی از4شنبه شبکه رفتم کلاس بعدش لحظه آرام به خودم ندیدم. این هفته هم به شدت اوضاع بدتر میشه. ابراهیم خدایی درو شدم کاش تحملم تا آخر خرداد بکشه! بعدش، … نمی دونم بعدش رو بیخیال فعلا این2تا ترم رو پیش ببرم تا بعدش نق بعدش رو بزنم.
      چه بدجنسه من تالک بک نداشتم این می خواست اذیتم کنه! ای خدا1بطری برسون من بزنم این رو کجش کنم دلم خنک بشه!
      دوباره هشدار دادن. میگن از امشب هوا باز حالش بد میشه. خدایا جایی رو خراب نکنه! ابراهیم مواظب باش. این مواظب باش از اون جدی هاست تو رو خدا اگر وسط بارون از خونه زدی بیرون خیلی مواظب باش.
      راستی تو خونت حلاله باز این پرپری رو گفتی. خاطرم باشه بکشمت الان درس دارم بعدا میام نصفت می کنم فعلا من رفتم دیرم شد.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    چه قدر منتظرم اون مدرک رو بگیرید تا فعالیت هاتون به اختیار خودتون در بیاد و اگر زیاد هم کار کنید از روی عشق و علاقه باشه یک نفر من رو بخوابونه نمی دونم چرا این وقت شب خوابم نمی بره.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. اصلا نمی تونم تصور کنم روز بعد از اون امتحان کزایی رو. خدایا یعنی میشه من این پایان رو امسال ببینم؟ خدایا بشه! خدایا لطفا! احتمالا الان1کسی باید بیاد شما رو بیدار کنه چون دیشب دیر خوابیدید و الان خواب موندید و حسابی از روز و از کار و از همه چیز جا موندید و, … اوخ خودم هم جا موندم من رفتم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *