۵شنبه شب. فردا ساعت۳باید سر جلسه امتحان پایان ترم باشم. پس واسه چی الان اینجام؟ خیلی باید بخونم. از نصف کتابه ولی مگه میشه من از اولش نخونم؟ استاد دیروز کلی باهامون در مورد آیلتس صحبت می کرد. به من گفت واسه نمره ای که می خوایی با توجه به زمانی که داری باید روزی۱۲ساعت درس بخونی جز این تمرین نوشتن ها. خدایا! یکی از بچه های خیلی خوبمون نمی تونه بیاد. این ترم جا می مونه چون درگیر کارهای دانشگاه و پایان نامه داخل۱شهر دیگه هست. بقیه هم کم و بیش نمی دونم چی شدن و موندیم ما۴تا. من جدی می ترسم ولی مادرم و استادم میگن زیاد دلواپسم. خدایا از استرس احساس تهوع می کنم و البته از خستگی. امروز کم درس خوندم. صبح خیلی کم و بعد از ظهر۱خورده بیشتر. پس واسه چی اینهمه خسته ام؟ خدایا من امشب۱جور عجیبی دلواپسم به دادم برس!
همین الان۲تا پیام پشت سر هم واسم اومد و۱مشکل بانکی رو واسم حل کرد. خداجونم ممنونتم این پوله امانته خودت که می دونی اگر غیبش می زد من باید چیکار می کردم؟ خدایا هر کسی هرچی می خواد تصور کنه ولی به اسم خودت قسم هر دفعه تونستم اون قدر خالص باشم که همه چیز رو از ته ته دلم بسپارم به خودت صد درصد سربلند از در ماجرا اومدم بیرون. این دفعه هم زدم بیخیالی چون واقعا نمی شد کاری کنم. پوله در جریان انتقال حساب ها غیب شده بود و من فقط گفتم خدایا سپردم به خودت. خدایا دوستت دارم. نه واسه خاطر پولم. واسه اینکه خیلی خدایی. خیلی خدایی خیلی!
امشب همه چیز درسته. امروز هم همه چیز عالی پیش رفت در همه موارد. کلا همه چیز عالیه خیلی خیلی عالی! پس من واسه چی اینهمه دلم گریه می خواد؟ دلم واسه چی یا واسه کی اینهمه تنگه؟ خداجونم بدجوری دلم تنگ شده. نمی دونم واسه کی. یعنی خوب واقعیتش… چیزه. خدایا میشه نگم؟ آخه تو می دونی من هم گفتنش… دلم تنگ شده. کاش۱راهی بود که گاهی فقط گاهی… خداجونم میشه۱پیغام ببری؟ میشه۱اجازه بدی؟ میشه یکی از فرشته هات رو بفرستی به۱کسی بگه امشب بیاد به خوابم؟ فقط چند دقیقه. اندازه۱صحبت کوچولو. اندازه۱دست دادن کوچولو. اندازه چند دقیقه لمس کوچولو. اندازه۱بغل کردن کوچولو. حس کردن کوچولو. شنیدن کوچولو. اندازه۱گفتن کوچولو. که دلم تنگ شده واست. که دلم می خواد ببینمت. توی بیداری ببینمت نه وسط خواب های پریشون شب های تب. که کاش پیش ما بودی. کاش پیش ما بودید! که آخه تو کجا هستی که نمیشه پیدات کنیم! که محض خاطر خدا۱نشونی کوچولو از خودت بده. اندازه گفتن و تقاضا کردن و گرفتن۱نشونی کوچولو. اندازه۱دیدار کوچولو. خدایا دلم بدجوری تنگه امشب. خدایا دلم خیلی خیلی خیلی تنگه امشب. امشب آخرین۵شنبه ساله و من واسه خیلی ها فاتحه خوندم. به نیت خیلی ها که دیگه بینمون نیستن. رفتن و۱تیکه از دل هامون رو با خودشون بردن. کجا! آسمون! زیر خاک! نمی دونم. فقط بردن. امشب من واسه خیلی ها فاتحه خوندم. خیلی از عزیزهایی که قبری دارن و سنگی و نشونی که شد نقطه پایان حضورشون. تلخ اما ملموس. تا هر زمان لازم شد بریم سر خاکشون. تا دست بکشیم روی سنگ مزارشون. تا حس کنیم سردی اون سنگ ها رو و باور کنیم که این دفتر هرچند ناغافل ولی بسته شده. باوری تلخ ولی در نهایت شاید از۱نظرهایی آرامش دهنده. دسته کم تکلیفت رو می دونی. امشب واسه خیلی ها فاتحه خوندم. شب۵شنبه آخر سال همه رو مهمون کردم به۱فاتحه ناخالص از ته۱دل تاریک که اگر خدا کمک نکنه هرگز نور به خودش نمی بینه از بس سیاهه. امشب واسه خیلی ها که بسته شدنه دفترشون رو با لمس اون سنگ های سرد باور کردم و کردیم فاتحه خوندم و خوندیم. اما… خدایا من هنوز نتونستم. اینهمه۵شنبه گذشت و من نتونستم. من۱فاتحه می خوام که از دلم بیاد و۱نیت که… نمیاد. نه فاتحهش نه نیتش. حتی نتونستم بگم روحت شاد! خدایا امشب سعی کردم بگم ولی باز هم نتونستم. می دونی؟ این دفتر هنوز واسه من واسه ما بازه. میشه من امشب خواب های خوب از همون ها که دلم می خواد ببینم بلکه بشه۱نقطه واسه پایان این جمله ناتمام پیدا کنم؟ میشه بهش بگی رضایت بده از این بلاتکلیفی دربیام؟ خدایا میشه اندازه۱چه قدر دلم واست تنگ شده من امشب خواب ببینم؟
دلم داره می ترکه. واسه چی من امسال این مدلی شدم؟ روی خاکت امشب بدجوری بدجوری احساس غربت می کنم خداجون. خیلی پیش میاد دلم تنگ باشه ولی تقریبا اصلا خاطرم نیست زمان هایی رو که اینهمه شدید حس غربت کرده باشم. خدایا بدجوری سرده خاکت می دونستی؟ من همیشه عاشق تنهایی هام بودم و هنوز هم هستم. نمی فهمم امشب واسه چی اینهمه شدید حس غربت می کنم. تنهایی نه. فقط غربت. خدایا به هیچ کسی هیچ شبی این مدل حس رو نده!
زده به سرم. من باید امشب درس بخونم. فردا امتحان دارم. ترم سختی بود. باید بجنبم تا فردا تمومش کنم. عوضش چیکار دارم می کنم؟ اینجا نشستم روضه گرفتم. هی آسمونی اگر اینجا بودی الان چی بهم می گفتی؟ به نظرم۱سری از اون قصارهای اختصاصیت رو بارم می کردی که حسابی آب بندی بشم. هی! امشب بیا به خوابم بگو. هرچی دلت می خواد بگو فقط بیا۱نظر من ببینمت. به خدا امشب تمام دلم شده۱آه بارونی که توصیف نداره. خیلی دلتنگم امشب خیلی.
فردا شب این موقع امتحانه تموم شده. هرچی می خواست بشه دیگه شده و من خلاص شدم. امتحان. لعنتی. اسمش و حال و هوای شبش شبیه ساعت های پیش از اعدام می مونه. خدایا میشه فردا دستم سر جلسه توی دستت باشه؟ من واقعا لازمت دارم. که باهام باشی. که خدای مهربونم باشی. که حس کنمت. دور از فشار این ترس مسخره و این دلتنگیه زهری و این غربت سرد تاریک حس کنمت تا این انجماد از دلم و از سرم بره. خداجونم این لحظه هیچ چیزی هیچ زنگی هیچ کلامی نمی تونه رو به راهم کنه خیلی سنگینه هیچ درمونی واسش نمی شناسم جز خودت. فقط خودت. فقط خودت! خدایا امشب کسی رو اینجا نفرست به دل کسی ننداز بهم زنگ بزنه به کسی کلمه نده بهم بگه فقط خودت بیا. فقط خودت بیا بغلم کن. می خوام سرم رو بذارم روی شونه هات و واسه خاطر هیچ چی و بدون هیچ توضیحی شبیه بچه هایی که از لولو ترسیدن گریه کنم. فقط گریه کنم. اون قدر گریه کنم تا خوابم ببره. توی بغلت روی شونه هات بخوابم. اندازه۱عمر بخوابم و بخوابم تا یادم بره چه قدر منجمد و غربت زده ام امشب. خدایا امشب بیشتر از شب های دیگه خدای من باش میشه؟ امشب بیشتر از همیشه نزدیکم بشو میشه؟ امشب بیشتر از همیشه خدای مهربون خود خود من باش میشه؟
دلم می خواد باز بمونم و همین طور وراجی کنم. کاش می تونستم ولی نمیشه. باید برم درس بخونم. واقعا دیر میشه اگر نجنبم. خدایا کمکم کن. خدای مهربونم بذار موقع درس خوندن و موقع امتحان دادن و موقع نفس کشیدن این هوای سنگین خاکی امشب و فردا دست هات رو دورم حس کنم. بدجوری این رو لازم دارم خدایا بدجوری. اگر بدونی چه قدر!
ساعت۸و۳۰دقیقه. دیرم شده. عمری اگر باشه بعد از امتحان بر می گردم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 55
- 38
- 117
- 62
- 1,815
- 26,112
- 375,327
- 2,644,406
- 269,134
- 107
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام یه دنیا حرف از پنجشنبه ی آخر سال دارم آخ از این پنجشنبه که تمام کسایی که نیستن و فقط خاطراتشون هست یه دفعه بابا رمان و بابا روزگار دلسنگیشون به اوج خودشون میرسه و یه دفتر رو باز میکنن و مجبورت میکنن تا ته ته دفتر سرتو از رو دفتر بلند نکنی و چه سخته خوندن اون دفتر.
پریسا نمیدونم چی شد و چه حسی بود که تو دقیقه نود آماده شدم و با دوستم همراه شدم. دیروز کنار اون سنگ سرد که تا حالا باورش نکردم که اون دستای گرم و اون صدای آرامش بخش و عزیزی رو که وقتی در اوج ناراحتی و بدبختی وقتی میشنیدمش بهم میفهموند که سخت نگیرم تا برام سختتر نشه. اون استاد لکایی که هنوز سالش نرسیده و رفتن اونم عین این یکی چنان ناگهانی بود که هنوزم تو ناباوری هستم.
دیروز کنار اون سنگ کتابی که برام خونده بود رو گوش میکردم و دست میکشیدم رو اون سنگ و چه داغون بودم و حالا هم هستم. دلم نمیخواست اینجوری بشه و همه رو نگران کنم و مادر بیچارش بجای اینکه من دلداریش بدم بشینه به دلداری من.
همه میگن قسمته و این چه قسمتیه که خودش بره و تو تک تک اتفاقای زندگیت حسش کنی. تو نوشتن داستان کنارت باشه و حالا برای ویرایشش نباشه تا کمکت کنه و هروقت دلسرد شدی و نق زدی با خنده سعی کنه که آرومت کنه و تو جایی که پات تو گل گیر کرده درت بیاره و تا راه هموار دستتو بگیره و بعد بگه برو و هروقت نیاز به کمک داشتی خبرم کن.
میگن کار خداست آخه خدا جونم چرا باید اون روز که اون تو مترو هست من برم و اصلا چرا با دوست همراهم که همیشه باهمه تو خوابگاه اونجا شروع کنیم به بحث راجب داستان و چرا اون باید خودشو باندازه وسط بحث ما و هزاران هزار چرای دیگه برای اون و بقیه رفته های دیگه که حتی نتونی رفتنشون رو باور کنی.
خیلی نوشتم حتما حتما موفقی و من منتظر خبرای خوب از طرفت هستم. عیدی منم کنار بزار از کرمان که برگشتم راجب دریافتش با هم حرف میزنیم.
امیدوارم که هیچوقت نه تو و نه کس دیگه به حال حالا و دیروز من گرفتار نشید لاکردار بدجوری ازیتیه.
دلت شاد
سلام ابراهیم. پس رفتی. خوب کردی ابراهیم. اگر نمی رفتی در حالی که دلت اصرار به رفتن داشت، دلت می رفت و خودت جا می موندی. احساس وحشتناکیه. خوب کردی که رفتی. آخ از دست این تصادفی ها که آدم رو آواره می کنن. دیدی زمانی که تصادفی میان وسط جادهت اصلا خیالت نیست و1دفعه به خودت که میایی می بینی چنان به تار و پود سرنوشت و به دلت گره خوردن که دیگه نمیشه نقطه اتصالشون رو تشخیص داد؟ می دونی بد ماجرا چیه؟ اینکه دیر به خودت میایی. زمانی که اون تصادفی های عزیز همون طوری که1دفعه اومدن1دفعه هم میرن و ناغافل می بینی دلت از1000جا شکست و خورد شد از نبودنشون. ابراهیم! این رفتنه باورش واسه چی اینهمه سخته؟ می دونی؟ باز تو1سنگ به نشونه پایان قصه داری. تصور کن افرادی هستن که این سنگه رو هم ندارن. قصه واسه این ها چه مدلی باید تموم بشه؟ این ها با چی باید باور کنن رفتن اون تصادفیه عزیز رو؟ می دونی هر5شنبه، هر آخر ماه، هر آخر سال، هر سالگرد، هر خاطره هر مکان آشنا و هر اتفاق که حضور اون تصادفیه آشنا رو می طلبه چیکار باهاشون می کنه؟ می دونی هر دفعه چی به سرشون میاد؟ می دونی ابراهیم؟ کاش ندونی! بدجوری تلخه. بدجوری. به سنگ اون مزار دست بکش و واسه اون که رفته فاتحه بخون. برای شادیه روحش دعا بفرست و این طوری رفتنش رو باور کن و خودت رو به آرامش برسون. ابراهیم! واسه اون دلتنگ های همیشه منتظر هم دعا کن. به خدا دلشون آب شد از دلتنگی.
دلت شاد!
سلام.
چه شب بدی بوده پنجشنبه ی آخر سال.
من اون موقع ناراحت یه گوشه نشسته بودم و داشتم به چیز هایی از این مدل که نوشتید فکر م کردم.
من کسی که بلاتکلیفم گذاشته باشه ندارم رفته ها رفتند و مونده ها هم که تعدادشون خیلی خیلی کمه هستند ولی مدل خورشید رو هنوز نداشتم.
خورشید که معلوم نیست رفته یا مونده و خبری ازش نیست.
امیدوارم از این حالت ها دیگه براتون پیش نیاد.
سلام دوست من. از این شب ها گاهی پیش میاد. به نظرم کم و بیش واسه همه پیش میاد. شب هایی که دل زیاد نق می زنه و خاک زیاد سرده و غربت زیاد سنگینه. کاش واسه همه کمتر از این شب ها پیش بیاد. از این5شنبه شب های تاریک.