کمی سر صبحی های عجله ای

صبح1شنبه. این اینترنتی شدن امتحان کانون هم داستانی شده. هفته دیگه پایان ترم کلاس های آیلتس. اگر قبول بشم ترم5رو پشت سر می ذارم. خدایا من واقعا باید استرسم رو مدیریت کنم این کار دستم میده تمام ذهنم رو فلج می کنه اجازه نمیده نفسم بالا بیاد. دفعه پیش اوضاعم حسابی دیدنی شده بود. استاد دید و بعد از کلاس بهم گفت ببین پریسا! باور کن من و ممتحن آیلتس قاتل هات نیستیم. این قدر نترس. خدایا چه حس خجالت بدی داشتم اون لحظه. دلم می خواست گریه کنم. چیزی نگفتم. نمی شد بگم. فقط سردم شد. بنده خدا استاد در یکی از این دفعات بلند شد سیستم گرمایی کلاس رو روشن کرد و در جواب اعتراض یکی از بچه ها که می گفت گرمشه گفت من سردمه و تحمل سرما واسم ساده نیست. هرچی طرف گفت گرمش شده استاد گفت که سردشه و خدایا قسم می خورم عمدی نبود من واقعا سردم بود نمی خواستم کسی اذیت بشه ولی داشتم می لرزیدم. استاد اون روز جنس این سرما رو خوند و در جهت رفع این استرس وحشتناک لعنتی کلی حرف با هممون زد و… خدایا کمکم کن!
این روزها گاهی از شدت خستگی و بین خودمون باشه1درصدی از نمی دونم چیچی گیج می زنم. گاهی دست و ذهنم کمی سخت به درس میره و گاهی دلم می خواد، … خدایا چه قدر دلم می خواد! نمیشه فقط1شب؟ فقط1کوچولو؟ فقط1نوبت؟ فقط1نوبت فسقلی کوچولوی… خدایا این هوا رو از سرم بپرون واسه چی نمیره؟ گاهی شبیه دیروز نفسم می گیره از بس دلم می خواد. خدایا نباید طرفش برم. خدایا نباید خدایا نباید! چند روز پیش1جایی خوندم اگر21روز بتونیم بدون1چیزی یا انجام1عادتی سپری کنیم اون عادت یا اون خواهندگی از سرمون می پره. گندش بزنن این مطالب تلگرام هم به هیچ دردی نمی خوره. من6ماهه که بدون1چیزی و انجام1عادتی دارم سپری می کنم و هنوز عصرهایی شبیه دیروز رو بین روزهام جون می کنم واسه چیزی که تمام موجودیت عقلم میگه طرفش نرو و… خدایا کمکم کن!
بچه ها پریشب از مشهد برگشتن. امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه! وویی سفر. جدی عید امسال سفر بی سفر؟ شکلک نارضایتیه همراه با تردید. باید تلافیش دربیاد. باید1سفری… من باز هم میرم سفر. نمی دونم کی ولی باز هم سفر در پیش خواهم داشت و حس می کنم، … از دست این حس کردن های من!
این هفته و هفته آینده روزهای ترسناکی هستن. درس و استرس خالص. خدایا به خیر بگذره! راستی ترم بعدی استاد کیه؟ خدا کنه دوباره جزوه ها عکسی نباشن! دیگه نمی دونم چه معامله ای باهاشون کنم. خدایا خودت هوام رو داشته باش. خدایا لطفا.
خواهر پریسا کوچیکه بدجوری بیمار شده بود و همه بی نام ها رو حسابی ترسوند ولی به خیر گذشت. حالا باز می تونه منو گاز بگیره و جیغ بقیه رو هم با گاز گرفتن هاش دربیاره. داستانیه گاز گرفتن های این جونور. جدی نمی دونم واسه چی این مدلیه. بهش میگم آرتری مؤنث. بدجوری گاز می گیره.
پاهای بهشته دیگه کاملا رو به راهه. دیگه لازم نیست مواظب باشه و دکتر و درمون و ورزش و احتیاط های واجب و غیر واجب لازمش نیست. خدا رو شکر. فقط بد نیست فعلا در مسابقات دو و میدانی المپیک شرکت نکنه. باقیش خطرناک نیست. ولی خیلی طول کشید. البته مانع زندگی عادیش نمیشد ولی ورزش و درمون و درد و لنگیدن های آزاردهنده و از این موارد ریز و کمی درشت اذیت کن زیاد بود و خدا رو شکر که تموم شدن. بهشته گفت عصاهاش رو واسه یادگاری نگه می داره تا هر زمان یادش رفت راه رفتن بدون درد و عصا و لنگ زدن چه نعمتیه بهشون نگاه کنه و از زندگی و از پاهاش بیشتر لذت ببره.
ازدواج قریب الوقوعی که گفته شده بود ولنتاین برگزار میشه و نشد و باز هم گفته شده بود خورده به اول فروردین مشخص شد که اصلا وجود خارجی نداشته و صرفا داستانی بود واسه تلافیه1ناکسیه عمدی که7برابر قوی تر تلافی شد و فاعلش در لحظه حل معما و پایان ماجرا دم گوش طرف مقابل گفت دیگه هرگز نخواه که با من ناکس باشی. چون من هزار دفعه از تو ناکسترم. تو دووم نمیاری. به نظرم درست گفته. تأیید می شود. می دونی؟ ناکس بودن مثبت نیست. چه واسه تلافی هر چیزی و چه واسه اثبات اینکه تا کجا می تونی بری و چه واسه هر درد بی درمون دیگه ای. خوشم نمیاد. دلم نمی خواد ناکس باشم. ترجیح میدم در این1قلم تجدید بشم. هرچی می خواد بشه بشه.
ما1خاله داشتیم که خاله بودنش بینمون مشترک بود. این خاله تا نیمه های قصه باهامون بود و بعدش با1دکتر ازدواج کرد و یکی از دوست داشتنی ترین بی نام های جوون رو به فرزند خوندگی گرفت و بعدش با انتقال خودش و اون جناب دکتر ازمون جدا شدن و رفتن و بعدش خیلی اتفاق ها افتاد و ما دور و دورتر شدیم و هم رو گم کردیم و واسطه های ارتباطمون هر3تا، … باورم نمیشه اونهمه مدت با هم بودیم و چی شد که به سر هیچ کدوممون نزد که آدرس رو بگیریم و بدونیم؟ شاید چون باور نداشتیم زمانی برسه که دستمون به اون هایی که آدرس رو داشتن نرسه. شاید هم ترجیح دادیم کمتر بدونیم تا اگر اتفاق عوضی پیش اومد اوضاع واسه اون هایی که در دسترسمون نبودن رو به راهتر باشه و، … به هر حال این خاله بینمون نبود ولی اون ما رو گم نکرد و بعد از بازنشستگی خودش و دکتر و بازگشتش به این اطراف پیدامون کرد و شکر خدا لازم نشد ما آخر قصه رو واسش بگیم چون با چندتا از شجاع ترها وصل شد و اون ها واسش گفتن و زمانی که در1لحظه بسیار دور از انتظار وارد شد و همه رو به شدت غافلگیر کرد همه چیز رو می دونست و لازم نبود ما واسش بگیم. خاله درست وسط1جنگ حسابی رسید و خخخ به نظرم یکی2نفر رو از مرگ حتمی نجات داد و1کدورت تلخ رو حل کرد و، … من که گفتم می نویسمش. خوب البته گفتم سعی می کنم ننویسم ولی این چند کلمه رو که باید می نوشتم. می ترکیدم آخه! اصلا خوب کردم. اذیتم کنید کامل های تمام این خلاصه اخبار رو می زنم اینجا.
دیروز داخل مدرسه سرم خلوت تر بود کلی درس های امروزم رو خوندم و الان از زمان مطالعاتم قیچی کردم و اومدم اینجا به چرت نوشتن. می دونم خوب نکردم ولی دلم خواست.
الان فایده نداره به سایت کانون سر بزنم. باید منتظر بشم. از انتظار بدم میاد کاش تمومش می کردن! هی! سال دیگه این زمان من در چه حالم؟ درسم به کجا رسیده؟ تموم شده؟ امتحان دادم؟ می خوام بدم؟ مدرکم رو گرفتم؟ می خوام بگیرم؟ تمامش حل شده؟ می خواد بشه؟ خدایا! چند روزی سراغ قرص های سبز فسقلی نرفتم. به نظرم امروز باید برم. نمی دونم این رو منتشرش می کنم یا نه. شاید نه. شاید هم1بخش هاییش رو پاک کنم و باقیش رو بفرستم بره. شاید هم زد به سرم و تمامش رو فرستادم روی آنتن. نمی دونم مهرماه که بیاد هوای نگه داشتن اینجا هنوز داخل سرم هست یا نه. اگر تمدیدش نکنم می دونم که باز هم خواهم نوشت. جایی داخل1پوشه در1گوشه از1فلش یا هارد سیستمم. از نوشتن خوشم میاد. حتی اگر اینجا نباشه و من اینجا نباشم.
ساعت از7گذشت الان دیرم میشه بد نیست من برم آماده بشم واسه سر کار. باز میام. نمی دونم کی ولی عمری اگر باشه باز میام.
تا نمی دونم کی.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «کمی سر صبحی های عجله ای»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام جز اینکه بازم بهت توصیه کنم آروم باشی و از خدا آرامشتو بخوام کاری ازم برنمیاد متاسفم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. متأسف نباش. شاد باش و تردید نکن که اون بالایی حواسش هست. به تو و به من و به همه. فقط لازمه من از ته دل بخوامش تا در لحظه های لبه دار دستم رو بگیره و از لب حادثه بکشدم عقب. شبیه عصر پریروز و پریشب که کشیدم عقب.
      موفق باشی دشمن عزیز.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    حتماً مهر باید این جا رو تمدید کنید من تمدیدم تیرماهه و امسال خیلی تردید داشتم و بالاخره تمدیدش کردم حالا هم پشیمون نیستم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. دقیقا داره مهر میاد و, … به نظرم تمدیدش کنم. اینجا نباشه کجا من نق بزنم آخه؟ اینجا باید باشه. میگن قیمتش رفته بالا ولی خوشبینم که از پسش بر میام. اوه خدایا! اوه خدای من! عجب امشب, … اوه خدا! خدای من!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *