5شنبه صبح. کلاس.
شوهر خالم فوت شد. بعد از ظهر3شنبه شاید. دقیق نمی دونم. خبرش عصر3شنبه رسید بهمون. دیروز دفنش کردن. خالم باهاش بد تا کرد. یکی از بچه هاش هم همین طور. واسه خالم همسر بدی نبود تا جایی که من خاطرم هست. واسه بچه هاش هم پدر بدی نبود تا جایی که ما خاطرمون هست. می گفتن خالم رو به ناخواه بهش دادن ولی به هر حال اینهمه با هم زندگی کردن و۲تا بچه داشتن و اون خدا بیامرز واسش همسر خوبی بود. خالم بد کرد مخصوصا این اواخر. جوابش رو میده. می دونم که میده. جهان قواعد ترسناکی داره. تلافی می کنه. مطمئنم که می کنه. اه این کیبورد هم دیگه شورش رو درآورده! دیروز همه رفتن ختم. من اینجا درگیرم. سر کار. درس. کلاس. پیگیری واسه جزوه. لعنت به جاهای متغیر این کلیدها!
ساعت چنده؟ باید8کلاس باشم. شب3شنبه دفتر تیمتاک جلسه بود. گاهی بدم نمیاد۱دسته بوته تیغ پیدا کنم خودم رو شوت کنم وسطش تا خاطرم بمونه دردسر درست نکنم. آخه این… بیخیال من دل بوته تیغ ندارم خیلی درد داره از درد کشیدن خوشم نمیاد. درس. چه قدر این لغت پیدا کردن طول می کشه! آخه واسه چی؟ حسش نیست در مورد شروع ترم جدید آیلتس بگم. عه راستی امتحان شنبه رو در رفتم. نمره ای که دلم می خواست و از خودم توقع داشتم رو نگرفتم ولی در رفتم. این ترم از1شنبه شروع میشه و جزوه هاش، … اه! عکس هستن. تمامشون رو عکس گرفتن و پرینتش می رسه به دست بچه ها. و من، … فایل های صد درصد عکسی. نباید به مادرم می گفتم. به نظرم دلواپسش کردم. باید در سکوت راهش رو پیدا می کردم. باید پیداش کنم. هرچند چون متن انگلیسیه امیدوارم صفحه خوان ها باهام همکاری کنن. نمی خوام به اگر نشد فکر کنم ولی هیچ دری بی کلید نیست. من این ترم میرم سر کلاس و باید ازش در برم. خدایا کمکم کن.
پیش از2شنبه حسابی واسه کلاس کانون خونده بودم. ازم پرسید و افتضاح بودم. استاد می گفت بد نبود ولی من فاجعه بودم. هنوز بهش که فکر می کنم از شدت حرص مورمورم میشه. ولی واسه چی! من تمرین هام رو جز در3مورد درست حل کرده بودم واسه چی باید این مدلی ظاهر بشم و، … به جهنم. الان موارد واسه پر کردن فضای ذهنم زیاد دارم. جزوه ها. باید منتظر بشم تا برسن. خدایا کمکم کن!
این2شنبه روز متشنجی بود واسه اعصابم. توضیح دقیق واسش ندارم ولی به خودم که اومدم دیدم ترکیدم. مثل سگ به بچه های کلاس که شورش رو درآورده بودن پریدم، مثل خر زیر بار کار کلاس داخل کانون گیر کردم، و پیش از همه این ها1بسته هوار که با خودم قسم خورده بودم هرگز نکشم رو درست در جایی که نباید کشیدم. دست خودم نبود نتونستم. نشد. باید صبورتر و ساکت تر از این ها باشم. باید باشم ولی، …
از سو تفاهم چی می دونی؟ به نظرم باید واسه خاطر1سو تفاهم خیلی بد از1نفر خیلی خیلی دلگیر1معذرت حسابی بخوام. واقعیتش حالا که بهش فکر می کنم خیلی مسخره به نظرم میاد ولی اون زمان خوب، … من، … طرف سابقه مثبتی نداشت و من هم اعصاب درستی نداشتم و خوب خودمونیم از تو چه پنهون ترکیب تردید و حرص و، … خوب چیه اصلا ترسیدم گناه که نکردم! ترسیدم. آره ترسیده بودم خیلی هم زیاد ترسیده بودم که چی؟ طرف رو که با اون اطمینان خشن متهمش کردم اول وحشتناک جا خورد. بعدش وا رفت. بعدش به شدت حرصی شد و آخرش سکوت کرد. دفعه اولی بود که می دیدم در زمان حرصش سکوت می کنه. دست برنداشتم از سرش. زده بود به سرم. در ناخودآگاهم، … شاید در خودآگاهم بدم نمی اومد که1غلطی از سر حرص کنه و من به بهانه اون غلطش حسابش رو برسم چون مطمئن بودم مجرمه و بدون بهانه نمی شد مجازاتش کنم و خوب، … ناخودآگاه در کار نبود. عمدا آتیشیش کردم ولی سکوتش نشکست. عمدا اصرار کردم عمدا آتیشش رو شدید تر کردم اون هم شعله کشید ولی سکوتش رو نگه داشت و دست هاش رو هم همین طور. شاید دستم رو خونده بود. نمی دونم. ناکام که شدم حرصی تر شدم و بیشتر اصرار کردم ولی این دفعه موفق نبودم. اون سکوتش رو حفظ کرد و من سفت تر و سفت تر متهمش کردم. و می دونی؟
به نظرم اشتباه کردم!
از جایی نه چندان ناکجا1کسی بدون اینکه بدونه دقیقا پشت صحنه چی شده کاملا ناآگاه و اتفاقی وارد ماجرا شد و شب2شنبه مورد اتهام رو آزمایش کرد و صبح نتیجه رو ازش پرسیدم. تصور من غلط بود. اون1کسی از پشت خط بهم گفت که دیشب همه چیز مثبت بوده و هیچ مورد از اون ها که من تصور می کردم، … ظاهرا من بدجوری عوضی رفتم. خوب تقصیر من نبود این، … سابقه، … خوب الان من چی باید بگم؟ معذرت بخوام حله؟ به نظرم نه. این دفعه واقعا زیادی رفتم و این اصلا اصلا اصلا مثبت نیست. خواستم زنگ بزنم ولی واقعا نمی دونستم چی بگم. از سر کار که اومدم سعی کردم درس بخونم ولی، … خدایا من چیکار کردم؟
واقعا نمی دونم چی باید به طرف بگم. نشمردم سر این اشتباه و اتهامم چند روزش رو جهنم کردم و چه قدر عمدا روی روانش رفتم تا1چیزی واسه انتقام ازش، … اون آدم موقعیتش خاصه و من می دونستم و عمدا… می شد که تعادلش رو از دست بده و کاری کنه که واقعا به دردسر بی افته و من عمدا سعی کردم که این طوری بشه. چون از نظرم اون مجرم بود. خدایا بد نبود خفه می شدم! باورم نمیشه عمدا از ضعف موقعیت کسی استفاده کرده باشم. در تمام عمرم هرگز همچین کار زشتی نکرده بودم. خودم رو بدجوری شایسته مجازات می بینم.
از صبح3شنبه تا الان بالای50000دفعه گوشیم رو برداشتم و باز گذاشتمش زمین. واقعا نمی دونم چی بهش بگم که این کثیف کاری پاک بشه. با اینکه اصلا دلم نمی خواست ولی طرف آدرس اینجا رو پیدا کرده و تردید ندارم که خط به خطم رو همیشه و همیشه می خونه. هی! می دونم که این رو هم می خونی. هرچند این ماه های اخیر سفت انکارش کردی. ببین! من بدجوری اشتباه کردم. به خدا نمی دونم چی باید بگم. این اصلا کافی نیست ولی من معذرت می خوام. اینجا در حضور هر کسی که این رو می خونه من معذرت می خوام. به خدا نمی دونستم. خیال کردم باز به هوای پیش می خوایی، … تو گفتی بعد از اون قسمی که خوردی دیگه خیالش هم به سرت نزد و من خیال کردم راست نمیگی. کاش چیز درست درمون تری داشتم بگم که از دلت پاک بشه! به خدا بلد نیستم. من واقعا نمی دونستم. پیش از این جدا از تمام مواردی که باهاشون درگیر بودیم جفتمون سفت معتقد بودیم که ما همچنان دوستیم. از طرف من که این مدلی بود و تو هم می گفتی که هست. من واقعا این دفعه منفی رفتم. خیلی هم بد منفی رفتم. کلمه ای هم بلد نیستم که همسنگ این منفی رفتنم عذرخواهانه باشه. فقط بلدم معذرت بخوام. از ته دل. از ته ته دل واسه خاطر تمام این داستان مسخره ازت معذرت می خوام. میشه ببخشی؟
واسه شوهر خاله گریه نکردم. انگار نمیشه. نمیاد. درمورد مرگ و دنیای اون طرف خیلی چیزها میگن. یعنی الان اون می دونه؟ این تونل تاریک که میگن لحظه آخر می بینیم و به سرعت میریم طرف اون نور که تهش دیده میشه چی؟ یعنی بعدش چیه؟ یعنی همه از داخل اون تونله رد میشن؟ بعدش اون نور محو میشه و ما نیست میشیم؟ یا بعدش وارد نور میشیم و۱بخش دیگه از زندگیمون شروع میشه؟ عصر3شنبه1کسی می گفت خیالت تخت باشه اون طرف هیچ خبری نیست بعد از مردن شبیه خاک و چوب تموم میشیم و می پوسیم و همین و بس. دلم نمی خواد این درست باشه. دلم هم نمی خواد داستان هایی که از شب اول قبر و حس کردن سنگی که روی سر جنازه فرود میاد و بیداری زیر سنگ و این چیزها هم درست باشه. خدایا از این چیزها می ترسم. میشه راست نباشه؟ از تصور اینکه جسدم حس کنه دارن خاکش می کنن. از اینکه صداهای اون هایی که اون بالا روی سنگ قبرم نشستن و بعدش بلند میشن زیر خاک جام می ذارن و میرن رو بشنوم می ترسم. از اینکه اون شب زیر خروارها خاک… خدایا کاش از خاطرم بره این ها چیه این شب ها و امروز اومده داخل سرم؟ خاطرم هست۹۶از این چیزها زیاد داخل سرم بود. عید عجیبی بود عید۹۶واسه من. اصلا تصور نمی کردم اینهمه از خاک وحشت داشته باشم. من زندم. خدایا شکرت! می دونم که این همیشگی نیست. می دونم که عاقبت تموم میشه. می دونم که عاقبت نوبتم میشه و شبیه همه اون هایی که رفتن باید برم. همه باید بریم. من جدا از این قاعده نیستم. اما اگر انتخاب با خودم باشه ترجیح میدم الان نباشه. ای کاش بتونم آماده تر باشم تا زمانش که رسید سبک بپرم! اینهمه ترسناک هم نباید باشه. من می ترسم. چون آماده نیستم. شبیه کسی که واسه امتحان درس نخونده و از برگه امتحان و جو امتحان و جلسه امتحان می ترسه. خدایا کمکم کن! کمکم کن که بشه شاگرد بهتری باشم تا زمان امتحان کمتر بترسم!
امروز باید باز واسه جزوه ها زنگ بزنم. گفتن ما خودمون تماس می گیریم ولی من نمی تونم منتظر بمونم. بعد از ظهر زنگ می زنم. باید بزنم. باید زنگ بزنم. باید واسه رفع اثر تاریک این اشتباه زشتی که کردم اقدام کنم. باید بهش زنگ بزنم. باید باهاش حرف بزنم. باید واسش… چی. واسش بگم؟ چی بگم؟ واسش توضیح بدم؟ چی رو توضیح بدم؟ باید۱مدلی حلش کنم. نمی دونم چه مدلی. این شب ها۱جورهایی سرده. شبیه سرمای اون شبی که اینجا می نوشتم نیست متفاوته. این سرما جنسش متفاوته. باز هم شب هایی در این چند ماه که گذشت داشتم که این مدلی سردم می شد ولی واقعیتش دلم نمی خواست بگم. اعتراف به وجود این مدل شب ها و این مدل حس رو دلم نمی خواست. این شب ها یا زیاد سردمه یا خیالم به اعتراف نیست. این شب ها سردمه. این شب ها… سردمه. خدای من ساعت! بابا زمان وایستا! بجنبم آماده بشم داره8میشه. چه قدر سردمه! خدایا این سرما رو ببر! دیرم شد. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 42
- 32
- 117
- 62
- 1,802
- 26,099
- 375,314
- 2,644,393
- 269,128
- 61
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02