1شنبه ظهر. در فاصله بین1صبح کاری و1کلاس، … اوه خدایا امروز داخل مدرسه نتونستم چیزی بخونم. ولی چرا خوندم و عجیبه که با این کم خیلی کم بدک نیستم. الان باید1خورده بخونم و، …
آخجون دارم با این یکی می نویسم و خیلی سریع تره ایول. ورد2010و من جز همین نوشتن هیچ چی از امکاناتش نمی دونم. میگم یعنی اگر روی اون فسقل هم2010نصب کنم همین شکلی سریع میشه؟ و کاما هم جاش مشخص میشه؟ هی راستی داستان اون کامای مسخره اونجا به هیچ صراطی مستقیم نشد و احتمالا کیبوردش بیشتر از2تا حالت داره که من نمی دونم اما به هر حال ازت ممنونم ناکجا آباد. چیه چشم تاب میدی1کسی به فرم تماس اینجا ایمیل زد اسم و آدرسش ناکجا آباد بود الان به نظرت من با چه اسمی باید ازش ممنون می شدم؟ وایی خدا عجیب خسته ام. به نظرم چیزی شبیه بیمارم. شبیه سرماخوردگی های زمان بچگی، زمانی که تب داشت شروع می شد و مادرم تشخیصش می داد. کیف می کردم زمانی که می گفت فردا نمی تونی بری مدرسه. حالم بد بود و با اوج گرفتن تب بدتر می شد ولی1حس گرم خوشآیندی وسط جریان خون تبدارم بود. نه واسه اینکه نمی رفتم مدرسه. یعنی بدم نمی اومد از خونه موندن ولی این حس تمامش واسه این خونه موندنه نبود. حس خوبی بود که درک می کردم1کسی که زورش به قوانین می رسه در برابرشون ازم حمایت می کنه و حتی زورش به اون بیماریه کزایی هم می رسه و قراره من پیشش بمونم تا دست مرض کمتر بهم برسه و درمون بشم و کسی هم نمی تونه بهم گیر بده که واسه چی مدرسه نیومدی و واسه چی تکلیف نداری و درس نخوندی و، … گاهی عجیب به یاد گذشته هایی که اگر واقعیتش رو بگم در زندگی من چندان هم دور، هست؟ نیست؟ نمی دونم. گاهی به یاد گذشته هایی که دیگه نمی دونم چه قدر ازش گذشته بدم نمیاد1یادش به خیر یواشکی بگم. به زمان هایی که فقط تماشا می کردم تا1نفر دیگه، آگاه تر و تواناتر از خودم افسار این مرکب گاهی سرکش و رم کرده رو بگیره و هر طرف که درسته ببردش. سرما خوردم انگار و می دونم دیگه زور هیچ کسی به قوانین زندگی من نمی رسه. چون اون ها به ضمیر خودم تکلیف شدن نه فقط به زندگیم. حالا دیگه کسی نمی تونه بهم گیر بده که واسه چی سر کلاس زبانت حاضر نشدی ولی من حاضر میشم حتی اگر حالم از این خیلی بدتر باشه. چون می دونم باید اونجا باشم. هی چیزی نیست من فقط1خورده چیزم یعنی خسته شدم و احتمالا1خورده سرما خوردم و1خورده، … هی! من نگرانم. وضعیت3اصلا مثبت نیست و من بدون اینکه بهش زنگ بزنم از بقیه جویای حالش میشم و درک می کنم که حالش واقعا بده. حال جسمیش. حال روحیش. در جواب احوالپرسی تلگرامیم2زیر جلدی متهمم می کنه که قاه قاه می خندم. سعی کردم طوری که حس نکنه این اتهام رو فهمیدم براش توضیح بدم که من واقعا نمی خندم. که دلواپسشونم. که واسه رفع این گرفتاری دعا می کنم. بهش حق میدم دلگیر باشه. از من و از تمام جهان. از منی که بدون این مرض لعنتی راه میرم و نفس می کشم و بدون اینکه در هیچ کجای جسمم چیزی از دردهای وحشتناک3 رو حس کنم داخل تلگرام پیام میدم که هی دیوونه ها شما رو به راهید؟ بهش نگفتم که شب پیشش چه حس وحشتی از، … اون دلگیره چون درگیره. درد همه چیز آدم رو له می کنه. این2نفر گرفتارن. خدایا و من هیچ غلطی نمی تونم واسه رفع این گرفتاریشون کنم. دلم می خواست می تونستم. دلم می خواست می شد دست هام رو دراز کنم، دستشون رو بگیرم و از این تونل تاریک بکشمشون بیرون. خدایا یعنی میشه زودتر از اون طرفش در بیان؟ بهشون زنگ نزدم. به نظرم نمی زنم. واقعیتش نمی تونم. می ترسم اونهمه قوی نباشم. دلم نمی خواد3و حتی2بشنون که1جایی از حرف زدن هامون صدام خش بر می داره. می ترسم نتونم. خدایا من واسشون دلواپسم میشه کمک کنی؟ خدایا می دونی؟ تو فقط1خدا هستی ولی می دونم عشق رو می شناسی. تقصیر بنده هات نیست که تو تک خدای جهان هستی. اون ها تک نیستن و وسط شلوغی های جهان هم رو پیدا می کنن و عاشق هم میشن و با هم ازدواج می کنن و هم رو دوست دارن. میشه به این بیشتر توجه کنی؟ میشه اوضاع3رو درستش کنی؟ به خاطر جفتشون؟ نمی تونم گریه کنم. دلم می خواد. عجیبه. از مرداد ماه امسال من واسه مشکلات خیلی جدی نتونستم گریه کنم ولی سر گیرهایی شبیه داغون شدن سیستمم اون طور شدید می بارم. چه دردم شده! شاید جنس این باریدن فرق داره. شاید جنس اون اشک ها عمیق تره. و شاید من در موارد جدی سنگ شدم. شاید واسه دردسرهای کوچیک و مسخره که ناخن کوچیک گیر3هم نیست اون بخش معمولی تر وجودمه که هنوز می تونه گریه کنه و، … نمی فهمم. این کلمه های افسار در رفته رو نمی فهمم. چی دارم میگم! خداجونم اینکه تماشا می کنی افتضاحه لطفا3رو درستش کن. دلم نمی خواد به خاطره ها فکر کنم. و به اون قهقهه هایی که2نوشته یعنی غیر مستقیم نوشته درگیرشونم. نمیشه واقعا خندید زمانی که می دونی یکی از همراه های خندیدن هات اینهمه شدید گرفتاره. کاش می تونستم کاری کنم! هر کاری جز اینجا نشستن و این ها رو نوشتن! هر کاری که بتونه کمک کنه. تسکین نده کمک کنه. درمون کنه. از قلمرو بیماری بیاردش بیرون. خدایا من نمی تونم ولی تو می تونی. میشه حلش کنی؟ میشه دستش رو بگیری بکشیش بیرون؟
به ساعت من2دقیقه مونده به2و من3باید کلاس باشم. اوخ خدا قرار بود1دفعه دیگه اسپیکینگ دومی رو1نگاهی بندازم. الان دیرم میشه. تایم نوشتنم تموم شد. تایم هر چیزی جز حرکتم تموم شد. باید بجنبم. من سال ها دیر کردم. باید بجنبم تا1بخشیش رو جبران کنم. بدجوری سخته. گاهی چنان وحشتناک خسته میشم که می خوام هوار بزنم که این عادلانه نیست. به جهنم توقفم. به جهنم جا موندنم. به جهنم همه چی. خسته شدم دیگه نمی تونم دیگه نمی کشم دیگه بسه. ولی درست همون زمان1چیزی، گاهی1کلمه حرف، گاهی1پیام از1آشنا یا حتی از1کانال تلگرام، گاهی1جمله با صدایی که لبخند قاطیشه و گاهی1نفس سبک و شاد از جنس تعیید و شادی از طرف مادرم که به شدت امیدواره و راضی از تلاشی که سعی می کنم هرچی موفقیت آمیزتر باشه، باز حرکتم میده و ترجیح میدم زوری که واسه هوار جمع کردم رو صرف2قدم دیگه کنم و زمانی که این2قدم رو پیش میرم میگم هی1خورده دیگه. من خیال می کردم نمی تونم ولی2تا قدم اومدم بذار1خورده دیگه برم. باز هم1خورده دیگه و باز هم1خورده دیگه و باز هم.
اوه خدا3دقیقه از2گذشت من واقعا دیرم شده باید بجنبم. ببینم زمان دارم1لیوان بخور اکالیپتوس فوری واسه خودم درست کنم یا نه. اگر هم نشد بیخیال. به نظرم اون قدرها که خیال می کردم هم حالم بد نیست. جا واسه1خورده دیگه تحمل دارم. اندازه2ساعت نشستن سر کلاس. فقط1خورده دیگه. فقط2ساعت دیگه. هی! فقط1خورده دیگه! دیرم شد. دیگه نمی تونم بمونم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 54
- 38
- 117
- 62
- 1,814
- 26,111
- 375,326
- 2,644,405
- 269,134
- 116
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام.
برای سه دعا می کنم که از این گرفتاری نجات پیدا کنه و به شدت حس می کنم که این جملات که احتمالاً از محمدعلی کلی بوکسور معروف باشه، حال هر کسی رو خوب می کنه. من خیلی از این جملات انرژی می گیرم در سختی ها و شما رو هم حتماً می دونم انرژی خواهند داد.
یک راند دیگر مبارزه کن , وقتی پاهایت چنان خسته اند که بزور راه میروی .
یک راند دیگر مبارزه کن , وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری .
یک راند دیگر مبارزه کن , وقتی خون از دماغت جاریست و چشمانت سیاهی میرود و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند.
یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه میکند هرگز شکست نمیخورد.
سلام دوست من. امشب بدجور خسته ام. جسمم داره واسه اون مشت آخری یواشکی تقاضا می کنه. جمله هایی که نوشتید رو بارها و بارها خوندم. هر دفعه انگار1درصد هرچند خیلی ناچیز بیدارتر شدم. جمله آخری رو بیشتر از بقیه خوندم. دلم می خواد حفظش بشم. تکرارش کنم و باز تکرارش کنم. اون قدر که توی خاطرم نقش بشه. از اون نقش های همیشگی. الان کاملا بیدارم و هرچند بسیار خسته و حسابی گیج از راندی که وسطش ایستادم، اما واسه پذیرفتن اون مشت آخر چندان آماده نیستم. شاید راند بعدی راند من باشه. شاید اون طرف تپه آبادی باشه. شاید اون طرف این دیوار بهشت باشه. شاید اون طرف این مانع تاریک صبح باشه. شاید، … شاید ساعت بعدی ساعت طلوع فردا باشه.
ممنونم دوست من. ممنونم!
شاد باشید!
سلام
کاریش نمیشه کرد
گاهی جز اینکه یه گوشه وایستی و نظاره گر این باشی که عاقبت چی میشه و بابا زمان و گذشتناش به کجا میرسونن و خدا چکار میکنه کاری ازت برنمیاد.
پس کنار وایستا و دعا کن و بسپار به خود خدا تا کارا رو اونجوری که قراره پیش بیاد راست و ریز کنه
شاد تر ببینمت
سلام دشمن عزیز. بدجوری امیدوارم رو به راه باشی و در حال رو به راه تر شدن باشی و خلاصه20باشی.
ابراهیم بابا زمان چه صبوره. چی ها که نمی بینه! از روی چه قصه هایی که رد نمیشه! روی چه خاطراتی که گرد و غبار فراموشی نمی پاشه! چه قدر صبوره!
کاش جز کنار ایستادن کاری از دستم بر می اومد! برنمیاد. فقط دعا می کنم. فقط سعی می کنم. سعی می کنم زمان هایی که3وسط جنگش با بیماری منو می بینه حسابی قوی باشم و حسابی تشویقش کنم که قوی تر و باز هم قوی تر باشه. ابراهیم! کاش بشه که خدا هم شبیه من و شبیه2بخواد که3سریع تر از این سربالایی رد بشه و بره برسه به ادامه سفرش وسط جاده زندگی! خدایا سپردم به خودت! خدایا توکل به خودت!
ایام به کامت دشمن عزیز.
سلام پریسا جان. همین الان خوندمش. بگو ببینم سرما رو خوردی یا نه؟ منم حال تو رو دارم. بین سرما خوردگی و نخوردگی دست و پا میزنم. پریسا دلم نمیخواد وقتی یک کسی چیزهایی درباره خودش میگه هی بپرم وسط و بگم وای منم همین طور ولی الان واقعا باید بگم چقدررر درونیاتت, احساساتت و عواطفت نسبت به اطرافیانت شبیه منه. مثل این دلواپسی برای 3 بدون اینکه خودش بدونه. منم برای 3 دعا میکنم البته اگر دعای من گیرا باشه. و اما تو پریسا جان, فکر کنم اینو قبلا هم بهت گفته بودم. خیلی وقت نیست که میشناسمت ولی مطمینم سالهاست که من چنین پریسایی رو میشناسم پس اون پریسایی که من میشناسم خیلی قوی تر از این حرفهاست. مطمینم روی هر چی کلاس زبانه رو کم میکنه. مگه نه؟ این خستگی ها هم به خاطر مشکلاتیه که ما توی درس خوندن داریم ولی ما میتونیم تحمل شون کنیم. خیییلییی مواظب خودت باش پریسا جان.
سلام مهرناز عزیز. آخ خدایا جونم داره بالا میاد. خداییش نق نیست واقعیته که ما حسابی واسه هم قدم شدن با بیناها ماجرا داریم. سر همه چیز. از روخونی و حل تمرین بگیر تا روز و مدل پس دادن امتحان. واسه تمامش باید چند برابر بقیه سعی کنیم. زور بزنیم. چونه بزنیم. جون بکنیم. عاقبت هم کار واسمون سخت تر از مال بقیه پیش میره و، … نباید این ها رو بگم. نباید بگم ولی، … شاید هم من1خورده زیادی زیاد زیر فشارم این هفته. واسه2تا امتحان هفته آینده و واسه پدری که داخل کلاس امروز ازم در اومد و واسه همه چیز خخخ. به نظرم جون سخت تر از این باشم که حالا بی افتم. هنوز خیلی مونده ولو بشم. به نظرم هنوز هستم خخخ.
در مورد3هم، … فقط خدا. فقط خدا. فقط خدا!
راستی سرماخوردگیه که گفتی رو داشت یادم می رفت. شبیه سکته رد کرد و خلاصه گرفته بود ولی پشیمون شد زود ول کرد رفت و اون شب و فرداش1کوچولو گلودرد بود بعدش تموم شد و کلا رفت که رفت خخخ. به نظرم دلش سوخت واسم.
همیشه شاد باشی!
سلام امیدوارم که الان که این نوشترو میخونین حالتون خیلی بهتر از قبل باشه.
این دعا کردنهای یواشکیرو خیلی تجربه کردم حس تلخیه که شادی هم همراهش هست. تلخیش به خاطر اینه که آدم نمیتونه بیش از یه حدی به بعضی از افرادی که براش عزیزن نزدیک شه و شادیشم به خاطر اینه که اونا نمیدونن ولی ما میدونیم که دعامون قطعا بهشون میرسه.
درباره کلاس زبان خیلی درکتون میکنم بعضی وقتا واقعا انرژی آدم حسابی ته میکشه و ادامه دادن به شدت سخت میشه. و یه جورایی مرد میخواد ادامه دادن راه.
برای ۲ و ۳ حسابی دعا میکنم شما هم برای من حسابی دعا کنین که هدیه ای که خدا بهم دادرو بتونم صحیح و سالم نگهش دارم و حسابی قدر جایی که الان توش هستم و حسی که دارمو بدونم.
شبتون قشنگ
سلام مینای عزیز. ممنون از دعاهای خیلی قشنگت. مینا به شدت دلم می خواد دعاهام به3برسن. خیالم نیست خودش بدونه یا ندونه فقط ای کاش فقط همین1دفعه داستان های عجیب غریبی که در مورد انرژی های مثبت جاری در جهان می شنوم درست باشه و اثر مثبت دعای مثبتم به3برسه و هوای منفیه بیماریه لعنتی رو پرتش کنه عقب و از جسم3شوتش کنه بیرون و اون دوباره سالم بشه و بلند شه بره دنبال زندگیش. خیالم نیست هم رو ببینیم یا نه. خیالم نیست باز هم بشه دسته جمعی با هم بریم دیوونه بازی یا نه. خیالم نیست من واسه خاطر گرفتاری هام به این زودی ها بتونم باهاشون بپرم یا نه. فقط دلم می خواد بدونم این آدم از دست بیماری خلاص شده و تمام. کاش این اتفاق زودتر بی افته. به خاطر خودش. به خاطر همسرش2که رفیقمونه. به خاطر هممون که دلمون درگیر دعاست. خدایا کمک کن!
کلاس آخ کلاس همراه انرژی جونم رو کشید به خدا امشب از خستگی دارم میمیرم. باورم نمیشه زمانی بود که بدون استرس درس خوندن می خوابیدم. دلم1خواب بی استرس می خواد که نصفه شب از وسطش شوت نشم بیرون و شیرجه نزنم روی گوشیم که ببینم ساعت چنده.
دلواپس نباش. خدا می دونه چی رو به چه کسی بده. اگر بهت داده پس می دونه که حفظ و قدردانی ازت بر میاد. تو قدرت دستش رو دیدی. پس باورش کن و خودت رو بسپار بهش. بعدش جاده رو بگیر و پیش برو. خدا رو چه دیدی شاید اون وسط ها ببینمت.
موفق باشی!