کمی هم قدم با جمعه

جمعه.
ترجیح میدم ندونم چندم پس اینجا هم نه حساب می کنم نه می نویسمش. این پ بدکردار واسه چی هر دفعه روی این کلیدها جا عوض می کنه؟ دیشب بالای اینتر بود الان بغل و نشسته. از دست این! بیخیال دارم بهش عادت می کنم قشنگه. ولی به نظرم این فسقل بهش فشار میاد. مینی ها واسه اینهمه کار ساخته نشدن امیدوارم این بیشتر از انتظارم دووم بیاره. من به طرز مضحکی به وسایلم بستگی پیدا می کنم. صبحی که شبش بهم گفتن اون یکی لپتابم داغون شده و تمام شب کل اطلاعات مفیدش رو تخلیه کردم صبح بدی بود. باید دیگه می بستمش. با۱سی دی نمی دونم چی اومده بود بالا و خیلی سخت اطلاعاتم رو ازش کشیدم بیرون و اگر خاموش می شد دیگه بالا نمی اومد. چاره ای نبود. خاموشش کردم. کیبوردش داغون بود و با کیبورد یدک باهاش کار می کردم. جمعش کردم. اسپیکرش ایراد داشت و بهش اسپیکر یدک وصل بود. جمعش کردم. شارژرش رو بستم. باتریش فاسد بود و بی برق۵دقیقه هم دووم نمی آورد. باتری فاسد رو جا زدم. مانیتور رو که می بستم دیدم خیلی جدی لازمه کیبوردش رو خشک کنم. در تمام اون لحظه های آخر داشت روی سیستم به کما رفته داغونم بارون می بارید. دست خودم نبود هم وحشت درس هایی که بی سیستم نمی شد بخونمشون هم بیداری شب پیش و هم رفتن اون وسیله بی جون آشنا که اگر درست بگم۸سال جفت تمام لحظه های من بود ضربهم کرده بودن. دلم بدجوری گرفته بود. سکوت خونه بعد از خاموش شدن آخرین صداهای ایسپیک انگار روی دلم آوار می شد. سعی نکردم چشم های خیسم رو پاک کنم. فایده نداشت. حس خیلی بدی داشتم. انگار بچهم مرده بود. هرچی می کردم به مسخرگی جریان فکر کنم و بخندم گریه کردنم بیشتر می شد. اون سیستم دیگه صدا نداشت و من نمی تونستم بغلش نکنم و نزنم زیر گریه. زنگ تلفنم. مادرم. سعی کردم۱خورده به عاقل ها شبیه تر باشم ولی نشد. پشت خط ترکیدم. بنده خدا مادرم. کلی دلداریم داد که چیزی نشده اون دستگاه که دل نداره بفهمه یکی دیگه جاش می ذاری بعد از۸سال اون هم با کاری که تو ازش کشیدی خوب طبیعیه عمرش تا همینجا بود۱دونه بهترش میاد جاش واسه تو هم پر میشه و۱عالمه حرف دیگه که باید آرامش می داد ولی نمی داد و آخرش فقط زمزمه کردم دوستش داشتم. طفلک مادرم. گفت می دونم دخترجان ولی گریه کردنت فقط احتمال سردرد شدنت رو زیاد می کنه. بلند شو آماده شو باید بری سر کار این روحیه رو هم به خودت نگیر همین عصری میریم۱جایی که برادرت معرفی کرده۱دونه جای این که خراب شد می گیریم این رو هم۱نشون میدیم شاید بشه وسایلش واسه تعمیر دستگاه های دیگه به کار اونجا بیاد. دلم داشت می ترکید خخخ. واقعیتش این خخخ هنوز در ذهنم هیچ جایی نداره و هرچند سعی می کنم ولی اصلا نمی تونم حتی وانمود کنم که موضوع واسم خنده داره. نیست. واسه من اصلا خنده دار نیست. هنوز به اون صبح که فکر می کنم دلم می گیره.
اه کامای این کو؟ داخل ورد کاما رو می دونم کجاست ولی نت پد داستانش۱خورده متفاوته و وووییی. بیخیال شاید بعدا تونستم داخل ورد کپی بزنمش و اه خدایا!
خلاصه اون صبح گذشت و عصر ما رفتیم واسه تعویض سیستم و خرید۱دونه جدیدش طبقه پایین فروشگاه تعمیرگاه بود و من واسه خاطر جمعی خودم هم شده بود جنازه به بغل رفتم پایین. بیمارستان سیستم های بی جون و بی دل و۰و۱که بخندی یا نخندی من خیلی بی حس بودنشون رو باور ندارم. همیشه حس می کنم تمام موارد اطراف ما حس دارن فقط جنس حس هاشون با مال ما متفاوته. مثلا زنده بودن گیاه شبیه زنده بودن ما نیست. اما گیاه زنده هست. کی می دونه شاید سیستم ها هم می فهمن ولی به مدل خودشون. به جهنم که می خندی دلم می خواد بنویسم حس خودمه.
اونجا روی صندلی مچاله نشستم و منتظر شدم. نوبتم که شد سیستم خاموشم رو تحویل دادم. نزدیک بود دوباره گریه کنم. کلی طول کشید و بعد از۱عالمه بررسی و تلاش بی نتیجه عاقبت بهم گفتن اونجا نشستنم فایده نداره. گفتن سیستمم به هیچ ترفندی جواب نمیده و با اینهمه هر کاری بشه می کنن. گفتن اول خیال کردن۱مشکل ویندوزی کوچیکه ولی ظاهرا… بله مشکل خیلی بیشتر بود خیلی. گفتم ترجیح میدم تا حتی الامکان همین سیستم رو نگه دارم چون سیستم جدید واسه من در حال حاضر زیاد هزینه می بره و… اون ها اون روز سعی کردن ولی فایده نداشت. اومدم خونه. این فسقل رو از کیفش درآوردم و شروع کردم به راه اندازیش. کنار اومدن باهاش واسم اندازه۱کوه سخت بود. جفتمون هم رو نمی فهمیدیم.
طول کشید ولی اوضاع خیلی خیلی آهسته می رفت که شروع کنه به عادی تر شدن. سخت بود و نمی شد کاریش کرد. درس داشتم و باید پیش می بردم.
چند روز طول کشید خاطرم نیست ولی زنگ زدن و گفتن تونستن سیستم قدیمیم رو احیا کنن. بعد از ظهر بود. پرواز کردم. دستم که بهش رسید بی توجه به اینکه کجام و چندتا تماشاچی دارم پشت مانیتورش رو ناز می کردم. حتی اون هایی که دور از من پشت میزهاشون نشسته بودن فهمیدن و خخخ گفتن که مشخصه دلم تنگ شده بود واسش. بعضی نرم افزارها رو سخت پذیرفت و بعد از حدود۳ساعت کلنجار رفتن عاقبت راه افتاد و موقع ترخیصش بهم گفتن باید مراعاتش رو خیلی کنم. حالا اینجاست داخل کمد ولی از زمانی که آوردمش خونه هنوز بازش نکردم. هنوز دارم با این فسقل پیش میرم و اون یکی داخل کمد خاموش مونده. به نظرم بعد از اینهمه فشار کارهای من مستحق استراحته. راستی خاطرم باشه فردا زنگ بزنم ببینم باتری نو که قرار بود واسش بیاد اومد یا نه.
چی داشتم می گفتم رسیدم اینجا؟ یادم نیست حسش هم نیست برگردم اون بالا ببینم.
وویی داشتم درس می خوندم تمرین های۱شنبه رو حل می کردم خسته شدم تا قهوه ام سرد بشه اومدم این اطراف گفتم زود میرم واسه چی اینهمه طول کشید؟
امروز صبحی محله واسم باز نشد. قبل از اینکه بیام اینجا هم رفتم کلا صفحه فایر فاکسم به این آدرس ارور داد. باز رفت هوا. طوری نیست میاد پایین.
به نظرم قهوه ام به جای سرد شدن یخ کرد. دارم تمرین می کنم نوشیدنی هام کمتر داغ باشن. از سرطان خوشم نمیاد. باید خیلی چیزهای دیگه رو هم تمرین کنم. اینکه واسه فرار از خستگی و استرس و فشار و هر چیزی نرم سراغ خوردن. این کار واقعا درست نیست و من این اواخر واقعا در این زمینه شورش رو درآوردم. باید بس کنم. باید بیشتر درس بخونم و کمتر داخل تیمتاک ولو بشم به شیطنت. باید… اه باید کاما رو اینجا پیدا کنم لازمش دارم این چه اوضاعیه آخه! باید ورد۲۰۰۷رو هم امتحان کنم شاید اوضاع بهتر باشه.
راستی دیشب تونستم گوگل او سی آر رو پیدا و روی این فسقل نصب و آزمایش کنم و لازم نشد به۱زنگ بزنم و نق بزنم و بپرسم و کلی خوش به حالم شد. حس می کنم من و این فسقل داریم بیشتر هم رو می فهمیم. انگار همون طوری که من با کلیدها و کارکردش فیکس میشم این هم با مدل کار کردن و نیاز من داره فیکس میشه. بیشتر توضیح نمیدم چون۱دفعه دیدی از سر انسان دوستی و ثواب هم شده۱ماشین تیمارستان گرفتی به حساب خودت اومدی فرستادیم ناکجا.
خوب دیگه بسه ببینم با این خرچنگی های نت پد نشان چه میشه کنم. به امید ورود سریع و بی دردسرم به ورد در نوشته های بعدی.
وویی دیرم شد من رفتم. هی! شاد باش! زندگی فقط۱باره. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «کمی هم قدم با جمعه»

  1. مهرناز می‌گوید:

    پریسا جون سلام. خوشحالم که داری با این فسقل دوست میشی ولی زیادی هم به اون یکی سیستمت استراحت نده. ازش که دور شی فراموشت میکنه. نذار حس دستاتو یادش بره. در ضمن به قول خودت برای فرار از هر چیزی هی نخور تپل مپل میشی هااا. بعدش لباسهات برات تنگ میشه باید با اونا هم خداحافظی کنی و از این مراسم ها. شکلک بد جنسی. البته اینم بگم میتونی آب زرشک بخوری اون چاقت نمیکنه. اینم گفتم بعد نگی فقط شربت چیز به من میدید.امیدوارم همیشه شاد ببینمت پریسا جان.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام مهرناز عزیز. حس دست هام. اینکه گفتی خیلی قشنگ بود. امشب میرم بالای سرش بیدارش می کنم. دلم۱دفعه تنگ شد واسش با خوندن این خطت.
      لباس هام خخخ من باهاشون داستان زیاد داشتم دیگه تقریبا واسم عادی شده. در نیمه اول از دهه۹۰به نظرم بالای۱۰دفعه این ها گشاد شدن و دوباره تنگ شدن و دوباره افتضاح گشاد شدن و باز تنگ شدن و خخخ ولی جدی باید مراعات کنم جدا از تنگیه لباس بلاهای دیگه سرم میاد و کار با۱قرقره نخ و۱خورده خیاطی راه نمی افته. وویی خوردنی واسه چی آخه من الان خوردنی می خوام دیگه!
      شاد بودن۱نعمت بسیار با ارزشه. امیدوارم خدا اصلش رو بهت بده و حسابی حالش رو ببری. وویی کاش درست نوشته باشم حال ویرایش ندارم به جان خودم هنوز سخته.

  2. ابراهیم می‌گوید:

    خوب اینکه تو کلا روانت داغونه حرفی نیست
    باید یه بار حسابی خودتم احیا کنی
    بدبخت مغزت سالهاست داره با تو کنار میاد یه کم بهش استراحت بده یهو منفجر نشه خخخخخخخ
    امیدوارم همیشه خوب و خوشحال باشی

    • پریسا می‌گوید:

      روانم خیلی هم کارش درسته دلت هم بخواد۱روان این مدلی داشته باشی. مخم هم بسیار خوشبخته که مخ من شده. دلش هم بخواد. احیا هم بدم نمیاد۱جایی باشه۱خورده شبیه این حموم عمومی های قدیم منتها واسه اعصاب و ملزوماتش می رفتم و پیچ و مهره های اعصاب و روانم روغن کاری می شد و آخ چه حااااالی می داد چرتم گرفت از تصور حال و هوای اون سکوهای داغ و هوای وایی خوااااابم میاد هرچی هم می خوایی بگی خودتی.

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    ضرب پرسید هفت چندتا میشه بیست و هشتا؟
    این نوشته بهتر بود مشخصه که جریان زندگی داره به درستی پیش میره و اوضاع داره به سمت آروم شدن حرکت می کنه.
    این عالیه.
    من از سال نود لپتاپم رو دارم و فکر نکنم بتونم به سادگی ازش دل بکنم هم این من رو می فهمه و هم من این لپتاپ بیچاره رو که به قدر ابرکامپیوتری سختکوش ازش کار می کشم و این هم هیچی نمیگه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام. اوخ این گوگل کروم واسه چیییی مدلش کجکیه خخخ سیستم قدیمیم برگشته و الان زیر دستم زنده هست و آخ جون و ببینم جفتی می تونن گیر درسی امسالم و البته سال آینده رو واسم پیش ببرن یا نه و وااایییی این کیبورده خداجونم. نه مثل اینکه این کامنته شبیه اون نوشته قبلیه شد خخخ به خدا تقصیر من نیست این تنظیم نشده گوگل کروم هم متفاوته و1خورده اتصالات من اتصالی کردن از دستشون. ببینم این میره یا باید پرتش کنم تا بره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *