عصر5شنبه. دقیقا6ونیم به سیستم من. دلم نمی خاد باور کنم اون بیرون داره شب میشه. حس می کنم هنوز روزه شبیه اول تابستون. کوتاه شدن روز رو امسال اصلا نفهمیدم. از گذر زمان غافلم امسال و به نظرم این مثبته.
نتیجه ترم کانون اومد. قبول شدم. ترم تموم شد. میرم اینتر2هرچند از ترکیب نمره ای که گرفتم اصلا خوشم نیومد. پایین بود اما نیفتادم. واقعا حس می کنم تقصیر من نبود. شاید هم خودم رو تبرئه می کنم ولی، … یکی از بدترین ترم هایی بود که تا الان در کانون گذروندم. خدایا شکرت که تموم شد! کاش تکرار نشه! بیخیال. خودم که می دونم چه قدر مرد میدونم باقی رو بیخیال. در رفتم! آخ جون!
دیروز آخر کلاس آیلتس از استاد شرایط امتحان شنبه رو پرسیدم. استرسم رو دید. گفتم بدجوری دلواپسم. گفت واقعا لازم نیست. تو واقعا خوبی. اصلا احتیاج نیست این طور نگران باشی. فقط درس بخون. برو بخون. بیشتر بخون. اما نگران نباش اصلا بد نیستی. تعریف این بنده خدا رو می تونم باور کنم. نه واسه اینکه ازم تعریف کرده. واسه اینکه همون جلسه اول نشونم داد که قرار نیست بیشتر از معلوماتم امتیاز از این کلاس بگیرم و خدا می دونه چه قدر خاطرم جمع شد از بابت این موضوع. روی همین حساب زمانی که میگه بد نیستم میشه امیدوار باشم که واقعا بد نیستم و آخ جون خخخ. با اینهمه، من اینجا امتحان اولم هست و دفعه اولم هست و به نظرم ممتحن استادم نیست و بچه ها امروز می گفتن ممکنه فلانی باشه که تند صحبت می کنه و لهجه داره و نمیشه فهمید چی میگه و و و و و و آخ آیی استرسم رفت بالا آیی آیی خخخ.
خدایا از پایان موفق این ترم کانونم خیلی خوشحالم. انگار سبک شدم. داشتم یواش یواش یواشکی می بریدم. خدایا لطفا ترم بعدی شرایط این مدلی نباشه گناه دارم. خداجونم لطفا!
امشب زمان نیست و احتمالا فردا هم زمان نباشه ولی باید زمان جور کنم1نگاهی به کتاب های ترم آینده بندازم. خدا کنه داستان داخل ریدینگ هاش پیدا بشه! داستان دوست دارم خخخ.
فردا جبرانی آیلتس. ساعت10صبح. شنبه هم میان ترم شفاهیش. ساعت6عصر. و1شنبه هم کلاس اصلیش سر ساعت اصلیش. ساعت3و1شنبه شب حرکت.
درس های فردا هنوز تموم نشدن و من بی حساب خستم. کمی تا قسمتی جسمم چیزه یعنی جیزه یعنی، … دلم می خواد1چیز خوشمزه سفارش بدم در حالی که گرسنهم نیست و می دونم این کار درست نیست و، … دلم می خواد این هیجان تیز ناشناس رو ترجمه کنم واسه خودم ولی بلدش نیستم. شیرین نیست تلخ هم نیست1جوریه. اعصابم رو خورد می کنه. شاید واسه خاطر همون1خورده چیزه جیزه باشه نمی دونم ولی، … من چمه؟ دلم، … نمی دونم دلم چی می خواد. اجازه نمیده آروم1جا بشینم شبیه آدم به درس هام برسم. از جا می پرونه و دور اتاق چرخم میده. نمی فهممش. چیزیه شبیه1مدل، … همون هیجان. گاهی شاد، چند لحظه بعد نگران، کمی بعد غمگین، و دوباره شاد، خدایا این دیگه چه مدلشه؟
این هفته1ناخنکی به داستان تکبال می زدم. تا صفحه سیصد و هفتاد و خاطرم نیست چند رو خوندم و خط های نصفه رو کشیدم پشت سر هم. چندتا غلط رو داخلش گرفتم و، … حالم رو به هم می زنه این کبوتر احمق که هر لحظه نوکش بازه به عر زدن. باورم نمیشه اینهمه گریه داخل سرگذشتش باشه. دارم حساس میشم. مگه میشه1زنده اینهمه اسمش رو نبر باشه؟ یعنی واقعا به جای اینهمه گریه کردن هیچ غلط دیگه ای واسش نبود که کنه؟ اه لعنتی کاش می شد داستانه رو دستکاریش کنم! واقعا دلم می خواد ولی نمیشه. واقعا نمیشه. آخه تکبال این بود. موجود بی پرواز داغونی که واسه خاطر پرواز خواهیه بی نهایت و بی حسابش خودش رو گرفتار کرد و اون قدر ضعیف و نفله بود که یا پناه می گرفت یا عر می زد. من نمی تونم مدل دیگه ای بنویسمش. به شدت دلم می خواست می تونستم ولی، … اگر این ماجرا بخش دومی داشت، یعنی نوشتنش، امکان نداشت این مدلی باشه. تصور نمی کنم هرگز خیال ادامهش به سرم بزنه ولی اگر می زد، که نمی زنه، اون پرداره عر عرو دسته کم کمتر عر زدن داخل ماجراهاش هست.
ساعت از8شب گذشته. باید بجنبم. وایستا1خورده دیگه باشم اینجا!
سال ها سال ها پیش من در محل کار قبلیم با1چاپگر بریل سر و کار داشتم. همون زمانش هم قدیمی بود. به نظرم بیشتر از10سال پیش بود. بعدش دیگه منتقل شدم و دستم به هیچ چاپگر بریلی نخورد. الان هیچ چیش رو خاطرم نیست. فقط شنیده بودم دستگاهه رو در شرایط مطلوب نگهش نداشتن. شنیدم و نمی دونم چند درصد درست بود. پیگیر هم نشدم. به من چه؟ و پریروز که واسه پر کردن فرم ارزشیابی رفتم، گفتن دستگاهه اومده اینجا. و کسی وارد نیست راهش بندازه. اون چاپگر پیر انبار خورده و اگر اشتباه نکنم داغون اومده اینجا. در محل کار من. درست کنار دست من. و اگر بتونم راهش بندازم، زیر دستم. پریروز نرفتم ندیدمش. دیر شده بود باید بر می گشتم سر درس هام. اصلا نمی دونم در چه شرایطیه. هیچ چی ازش خاطرم نیست. چنان دلم می خواد بتونم باهاش کار کنم که فقط خدا می دونه چه قدر. اگر بتونم، اگر بشه، خدایا! کمک کن بلدش باشم. بذار از کلاس بیام بیرون! خداجونم! خواهش می کنم. هم خستم، هم زمان می خوام و توان می خوام که بیشتر درس بخونم. خدایا می دونی چند ساله کلاسم؟ اون هم این مدل کلاس؟ به نظرت مجازاتم تموم نشد؟ میشه تخفیف بدی؟ بنده هات هم گاهی داخل زندون عفو می خورن و1خورده از زمان مجازاتشون بخشیده میشه. تو خدایی. میشه عفو بدی باقیش رو نگیری؟ من نه زورم می رسه امضات رو عوض کنم نه می خوام. هرچی تو بخوایی ولی باور کن دیگه بریدم میشه امسال رضایت بدی و چیزی رو بخوایی که دل و روان من هم می خواد؟ خدایا لطفا! خدایا از ته دل! خدای مهربونم! اگر مصلحت می بینی کمک کن که بشه و اگر نمی بینی تحملم رو ببر بالا. خیلی خستم خداجونم خیلی. می دونی که! کلی دلم درددل می خواد ولی نه حسش هست نه زمانش. تو که از ناگفته هام آگاهی پس بذار نگم تا اون سد که هنوز پا برجاست همچنان بمونه. امشب، این شب ها، زمان شکستنش نیست. تو می دونی من چی می خوام. اگر بهم دادیش از ته دل شکرت. اگر هم بهم ندادیش باز هم از ته دل شکرت. از ته دل!
دیروز در مورد فرداهای بعد از آیلتس صحبت بود. من خندیدم و گفتم به اون بخش بعدی واقعیتش امیدوار نیستم چون هر راهی از نگاه و تحقیقات من بسته هست ولی بهش هم فکر نمی کنم. به نظرم میاد چیزی که شدنی نیست فقط فکر آدم رو بی خودی پر می کنه پس بیخیالش. فقط به درسم فکر می کنم. و به مدرکی که سال آینده باید به فکر چه مدلی گرفتنش باشم. مادرم موافق نبود. گفت تا حالا جز چشم های تو هرچی گفتم باید کنم رو کردم. این رو هم خاطر جمع باش من گفتم باید بشه و میشه. گفتم مادری تو نمی دونی من داخل اینترنت هیچ دلیلی واسه این اطمینانت پیدا نکردم از جای دیگه هم نکردم و خلاصه هیچ چی نیست. مادرم مطمئن گفت هست. من هست هایی رو از دل نیست ها کشیدم بیرون که هیچ کسی نتونست پیداشون کنه. این رو هم می خوام پس باید بشه. دیگه حرفی نزدم. فقط درس خوندم. فقط درس می خونم. امشب دلم، … خدایا کمکم کن! خدایا کمکم کن!
دنیام داره به سرعت و به شدت با اطرافیانم متفاوت میشه. زیاد شدن فاصله ها رو به وضوح حس می کنم. امروز از جا در رفتم و فقط می خواستم گوشی رو قطع کنم. قطع که شد حس کردم دیگه دلم نمی خواد زنگ بزنم. نزدم. نمی زنم. دارم خیلی خیلی آهسته ولی برای خودم کاملا محسوس دور میشم. می دونم جنسش چیه ولی معترض نیستم. حسش نیست. دلم گاهی می خواد که1کسی شبیه خودم دیوونه باشه بشینیم1عالمه حرف بزنیم ولی، … اطرافم همه عاقلن. فاصله هام از عاقل های اطرافم داره بیشتر میشه. خیلی زیاد شده و زیادتر هم میشه. و من معترض نیستم. اصلا شاید این مدلی درست تر باشه. شاید.
امسال روزها داخل ذهنم شمرده نشدن. یادم میره چیزی به اول مهر نمونده. گاهی یادم میاد ولی باز میره. می دونم که میاد ولی بهش متمرکز نمیشم. زمان ندارم واسش. حیرت می کنم که تابستون کی رفت و بعدش باز یادم میره و من هستم و کتاب هام. خدایا کمک کن این چاپگر و من با هم کنار بیاییم. اگر بتونم بیدارش کنم دوست های خوبی میشیم. می دونم که میشیم. شبیه من و سیستمم. شبیه من و فلش هام. شبیه من و دستگاه های کوچیک و بزرگ این خونه امن.
حسابی سیرم و حسابی خوردنی دلم می خواد. هی از سفر که برگشتم دوباره میرم روی شبکه پرهیزات میشه فعلا خوش باشم؟ ولی آخه سیرم. آخ که پاستای چیچی بود کربونآرا اگر درست خاطرم مونده باشه اسمش همراه سالاد سزار چه کیفی داره! بشینم پشت سیستم درس بخونم و این بغل دستم باشه هی بخورم هی بخونم. وووییی ابلیس برو برووو خخخ.
این دندون بی معرفت عاقبت زیر فشارهای ناخودآگاهم شکست و حسابی کار دستم داد. امروز صبح با بساط درس و مشقم همراه برادرم رفتم به محل تعمیرات دندون و خخخ با قورت دادن1فروند آمپول و دریافت1سری مواد پر کردنی دندونه تعمیر و من به خانه عودت داده شدم. هی راستی عودت یا اودت؟ خداییش بدجوری حسش نیست متمرکز بشم ببینم کدومه. اصلا فکرم جواب نمیده الان. به نظرم اون1خورده چیزه جیزه داره کارش رو می کنه. خوبه که این دفعه با اعصاب خوردی و آخ و واخ و گریه ناله همراه نیست وگرنه امشب حسابی گناه داشتم.
دلم می خواد باز حرف بنویسم ولی دیگه داره خیلی دیر میشه واقعا باید بجنبم. باز میام. نمی دونم کی ولی عمری اگر باشه باز میام. فعلا من رفتم. تو هم حالش رو ببر. حسابی هم ببر. هی زندگی! بدجوری می خوامت!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 91
- 41
- 72
- 37
- 1,488
- 7,214
- 295,051
- 2,672,311
- 273,932
- 161
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام.
تا یادم نرفته بگم همون اولی درسته عودت
در مورد آزمون آیلتس هم منظورم آزمون اصلیه هست آزمون رو برای نابینایان بریل می کنند و اگر اشتباه نکنم از ایتالیا می فرستند و در این مورد جای هیچ نگرانی ای نیست مطمئنم که آزمون ها بریل میشن ولی این که از چه کشوری میان یادم نیست که ایتالیا هست یا استرالیا احتمال زیاد همون ایتالیا باشه.
جای هیچ اضطرابی نیست به سفر بپردازید و به خوشی ها
چاپگر هم راه می افته و شما می تونید خودتون رو جوری باهاش مشغول کنید که خودشون ازتون بخوان همون جا پاش وایسید تا دیگه لازم به تدریس نشه
ولی با تمام این اوصاف بر اتفاقات خوب و مثبت تمرکز کنید تا بیشتر اتفاقات خوش بیفته
من رفتم تا بعد.
سلام دوست من. تمام کامنت شما عالیه. مخصوصا در لحظه های پیش از اولین تجربه امتحان اینجا. کمتر از1ساعت دیگه واسه امتحان شفاهی میان ترم باید اونجا باشم و، … ممنونم از تمامش. تمامش! این حرف نداره. حتی اگر تمامش صرفا جهت دلداری و انتقال حس مثبت و بالا بردن درجه امیدواری من باشه.
فردا شب عازمم. نمی دونم چی بگم. اینهمه گذشتم و گذشت و هنوز نتونستم خودم رو اصلاح کنم و اینهمه پر توقع نباشم. من منتظر سفرهای طولانی تر، دورتر و بهتر هستم. خیلی دور، خیلی دست نیافتنی، اما خیلی شیرین برای من. اون قدر شیرین که نمیشه نخوامش.
پاینده باشید دوست من.
سلام خوشحالم که ردش کردی
سفر خوش بگذره
سلام دشمن عزیز امیدوارم گیرها دست از سرت برداشته باشن. سفر خوش گذشت ولی تموم شد و دیگه باید وسط زندگی واقعی شنا کنم. کاش این ماه های پر از درس و سنگین هم شبیه سفرم زود تموم بشن!
سلااام پریسا جان
امیدوارم رو به راه باشی و همه ی امتحاناتت رو براهتی پشت سر گذاشته باشی
تولدت رو پساپس بعد از دو روز تعخیر تبریک میگم از خدا خاهان براورده شدن تکتکِ هاجت هات هستم عزیز
انشا الله از همه ی آزمون های زندگیت سربلند بیرون بیای
شاااد باشی
سلام آریاجان. ایول عجب تولد با حالی داشتم امسال من! اینهمه ازش گذشته من هنوز تبریک در می یافتم. قابل توجه یکی که ایشالا خدا بگم چیکارت کنه با این مدل کلماتت که به من سرایتش دادی! ولش کن بیخیال. آریا ممنون خیلی زیاد بابت تبریک و دعای دوست داشتنیت.
امتحاناتم پشت سر هم میاد و میره. همین جمعه1دونه دارم و با اجازه شماها کم مونده از استرسش سکته ناقص بزنم. خدایا اگر10سال پیش آدم بودم و شروع می کردم الآن تموم شده بود آخه واسه چییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی،یییی،ییی؟ به شدت صبح هام رو واسه درس خوندن لازم دارم و نمیشه. ای کاش واقعا می شد امسال رو مرخصی می گرفتم! اوخ الان دیرم میشه من رفتم!
راستی پرپری
ما اهالی آنسوی شب که همین سو هستش
بی ثبرانه منتظر استارت خوردن جلد دوم داستان زیبای تکباااااال هستیم
پس بکوش ای پرپری
بکوش تا کامروا شویم
و ای دوستان عزیز
توجع کنید
دوستانم
توجع کنید
تعتیلات تماااام شد
و باز آمد ماهه پر مهرِ مهر
و شروع شدن مدااارس
همه یک صدا بخونید
تعتیلات کجااااییی
دقیقا کجاااییی
بله پریسا جان حقیقت تلخه
برو چمدونت رو باز کن
لباس مدرسه ات رو اتو کن که فردا باید بری سر کااار
به امید لحضات زیباا برات در محل کار
شااااد باشی
تکبال نه! دارم وسط ساعت های درسیم می خونمش و آریا به جان خودم بدم میاد از این کبوتره این واسه چی اینهمه عر می زنه؟ کلافه شدم از بس این گریه می کنه یعنی که چی آخه؟ جلد دوم نههههه به جان خودم این موجود افتضاحه من جلد دومش رو نمی نویسم.
جایی جوک خوندم طرف می گفت حاضرم آمونیاک خالص تنفس کنم ولی بوی ماه مهر به مشامم نرسه.
باورت میشه آریا چمدونم هنوز وسط اتاق اون طرفیه ولو مونده زمان ندارم برم جمعش کنم؟ مادرم هر دفعه میاد دادش میره هوا که این چه وضعشه ولی می بینه دارم درس می خونم گیر نمیده خخخ. مادرم بدجوری می خواد من این درسه رو بخونم. کاش به خاطر دلش هم شده از پسش بهتر بر بیام!
ولی تکبال رو نمی نویسم اصلاح همین جلدش روانم رو درو کرده ادامهش رو خوده عر عروی مزخرفش بیاد بنویسه! ای بابا!