میگم که، …

عصر شنبه.
این4شنبه کلاس بی کلاس. استاد گفت جبرانی هم بی جبرانی. پیش درآمد هفته آینده که موج دوم کلاس هام شروع میشن و4شنبه آینده2تا کلاس دارم جفتش هم زبانه.
خاطرم نیست گفتم یا نه حسش هم نیست برگردم ببینم. کلاس آواز پر. این آخرین اتصال به دنیای غیر از کلاس زبان رو هم بریدم خخخ. حالا فقط مونده کارم که اون هم جبری از زندگیه و به نظرم کاریش نمیشه کرد. شاید هم بشه. مثلا مرخصی بی حقوق. ولی آخه درآمدش رو لازم دارم و، … بیخیال زمانش که رسید بهش فکر می کنم. تا مهر هنوز بیشتر از1ماه مونده. بیشتر از1ماه زمان خوبیه. خدایا شکرت و فعلا بیخیال و یواشکی به امید1اتفاق مثبت خخخ.
میگم واست شده1زمانی به شدت دلت خواسته باشه به جای کسی باشی چون حس می کنی طرف خیلی، … خیلی، … چه کلمه ای بگم که وصف حس بعد از این خیلی باشه؟ خیلی توانا، خیلی موفق، خیلی… اه نمی دونم خیلی فرد تک و تاپ و از این خیلی هاست؟ این مدلی به نظرت میاد و حس می کنی چه قدر دلت می خواد جاش باشی! جاش که نمیشه باشی! حس می کنی چه قدر دلت می خواد شبیهش باشی! شبیهش هم سخته نمیشه باشی. حس می کنی چه قدر فاصله از اون تا خودت زیاده و چه قدر دلت می خواست می شد1خورده شبیهش جاده رو پیش بری تا زندگیت بهتر باشه! آخ که چه قدر، …!
و بعدش که دقیق تر، خیلی دقیق تر، شاید عاقلانه تر، شاید هم بیشتر و کامل تر تماشا کردی، می بینی اون چیزی که تو دیدی فقط برق1مشت خورده کاغذ رنگی بوده و بس؟ خخخ عجب حالی میشه آدم اون لحظه! من امروز1لحظه همچین حسی کردم. خیلی زمانه که ترجیح میدم به این مدل حس هام دقیق نشم ولی امروز بعد از ظهر1خورده چرتم گرفت و زمانی که از چرت پریدم کنترل عقب نگه داشتن حس هام دستم نبود و تا بیام کامل بیدار بشم خخخ حسه رو کرده بودم تموم شده بود دیگه نمی شد کاریش کرد.
بله امروز عمیقا حس کردم چه قدر مثبته که من نه جای اون بنده خدام، نه شبیهشم، نه می تونم و می خوام که شبیهش جاده رو پیش ببرم چون هیچ دلم نمی خواد اون مدلی برام پیش بره! حالا از اینکه اینهمه با طرف فاصله دارم یعنی باهاش متفاوتم عجیب حس سبکی و باورت بشه یا نشه حس سرخوشی می کنم. اون آدم همچنان در نظرم تواناست. خیلی هم زیاد. کسی که اگر بخواد، اگر می خواست، می تونست مدت ها پیش در جایگاهی باشه که من امروز به شدت می خوام اونجا باشم و خیلی های دیگه هم همین طور. حالا فقط به توانایی های اون آدم حسرتم میاد. دلم می خواست اندازه اون می تونستم. ولی نه بیشتر از این. خوب. من اندازه اون آدم نمی تونم. نباید هم بتونم. من هیچ چیزم شبیهش نیست. نه نگاهم، نه دیروزم، و در کمال رضایتی از ته دل، نه امروزم. من خودمم با توانایی های محدود خودم. با ذهنی که خیلی نمی تونه روی وظیفه ای از جنس درس متمرکز بمونه. خسته میشه و میره جاهایی که مجاز به رفتن نیست. با جسمی که گاهی از دستش حرصی میشم ولی بعدش باز با هم آشتی می کنیم و هوای هم رو داریم. با اخلاق و رفتار جلف و مزخرفی که نمیشه عوض بشه چون اگر بشه یعنی من دیگه خودم نیستم. و از همه برجسته تر، با جنونی که حسابی دوستش دارم و دلم درمون شدن ازش رو نمی خواد. من اینم. به نظرم همین واسه پریسا بودن و به قول علی پریسایی کردن در زندگیم بس باشه. اون بنده خدا هم، … خوب امیدوارم از چیزی که هست رضایت داشته باشه. واقعا امیدوارم.
چند روز پیش داخل کلاس زبان بحث، … اوه خدا بحث های آزاد کلاس زبان این ترمم زیادی شاخه دارن و از ناکجا به همه جا می رسن خخخ. خلاصه اون روز خاطرم نیست سر چه بحثی رسیدیم به اینکه آیا ما خودمون رو دوست داریم یا نه. چهره و رنگ مو و هیکل و از این چیزها. از من که پرسید گفتم نه. گفت چیت رو دوست نداری؟ گفتم هیچ چیزم رو. گفت مثل چی؟ گفتم قیافهم رو دوست ندارم. جسمم و قد و قواره و اندامم رو هم دوست ندارم. از تمام این ها بدم میاد. اون گفت نباید و من متأسفانه پیش از اینکه بتونم خودم رو جمع کنم شونه هام پریدن بالا و به نظرم این نباید پیش بیاد چون حس می کنم زشته ولی خخخ دست خودم نبود شونه هام گاهی خودکار عمل می کنن این اواخر.
خلاصه ماجرا تموم شد و من گفتم از همه ظاهرم از بالا تا پایین متنفرم و بعدش، … شاید مسخره باشه ولی بعدش احساس بدی داشتم. حس می کردم در حق جسمم1جورهایی بی معرفتی کردم. در حق مو هام که البته لخت و صاف شبیه پر نیستن ولی با اون موج کوچیک و رنگ خرمایی تندشون همه میگن قشنگن. همه جز خودم. در حق چشم هام که بیناها میگن عادی و خوش رنگن هرچند نمی بینن. در حق دست هام که هرچند اون مدلی که خودم دلم می خواد ترکه ای با انگشت های بلند و باریک نیستن ولی دوست های خوبی هستن واسم و جای خودشون و جای چشم هام تمام زندگیم رو پیش می برن. در حق پاهام که هیچ کجا جوابم نکردن و همیشه در رفتن های بی پایان و حتی بی نتیجه همراهم شدن. در حق تمام جسمم که همیشه میگم واسه چی ترکه ای و نازک با استخون بندی های ظریف نیست و واسه چی قدم1کوچولو بلندتر نیست و واسه چی من استخون هام نازک تر نیست و واسه چی فرم هیچ چیزم اون مدلی که خودم خوشم بیاد نیست و واسه چی و واسه چی و…
خیلی مضحک بود ولی به خودم که اومدم دیدم هنوز سر کلاسم اما با1دستم اون یکی دستم رو گرفتم و آهسته دارم نوازشش می کنم. من حتی برای نشون دادن کمترین ذره های احساسم هم از جسمی کمک می خوام که بارها و این دفعه انگار واضح تر از همیشه اعلام کردم که چه قدر از همه چیزش بدم میاد. حس خیلی بدی بود. دلم گرفت. نخند از من این مدل حس ها عجیب نیست اصلا بخند خوب دلم گرفت دیگه!
به خونه که رسیدم واقعا دلم سنگین بود. این چه حرفی بود زدم؟ من واقعا بد قواره نیستم و همه اطرافم میگن در مورد خودم اشتباه می کنم. همه چیزم1جورهایی نه از همه نگاه ها، اما از نگاه خیلی ها خوبه. شاید عالی نباشه که نیست، اما بد هم نیست و خوبه. حقش نبود اینهمه بی مروت باشم به جسمم، فقط چون خودم مدل دیگه ای دلم می خواست و اون مدلی نیست.
واسه جسمم دلم گرفته بود. واسه خدایی که این مدلی منو آفریده دلم گرفته بود. واسه خودم، خودی که اینهمه بد بود دلم گرفته بود. جسمی که اینهمه باهام خوب و همراهه و اینهمه نسبت بهش نامهربون بودم. خدایی که چه قدر خدای منه و هوام رو داره و من به جای شکر نعمت هاش با اونهمه وقاحت گفتم و بارها هم گفتم که چه قدر از نتیجه آفرینشش بدم میاد. و خودی که وسط1عالمه هیچ از جنس تاریک ندیدن و ندونستن1عمر تاب خورده و با بینش های این مدلی کارنامه و دل و روانش رو تاریک کرده بود. چه قدر سنگین شده بودم!
حتی حس عوض کردن لباس نداشتم. با همون لباس بیرون نشستم روی صندلی راحتی و تاب خوردم. دست هام هنوز داخل هم بودن و حسم هر لحظه همراه فشار دست هام بدتر می شد. به کسی هم نمی شد بگم. حس بدی بود. حس خیلی بدی بود.
از اون روز هر زمان این ماجرا به خاطرم میاد اون حس بد هم باهاش میاد. حرف زشتی زدم. کار بدی کردم. تمام این مدت، تمام مدتی که این مدلی دیدم و این مدلی رفتار کردم، کار بدی کردم. از اون روز سعی می کنم با خودم با جسمم مهربون تر باشم. سعی می کنم اما حالم هنوز چندان بهتر نشده. اون حس بد از این اتفاق همچنان هست و اذیتم می کنه و خوشم نمیاد ازش.
نمی دونم ولی دلم خواست این ها رو1جایی بگم. مطمئنم به هیچ کسی از اطرافم نمیشه این ها رو بگم. اطرافیانم رو هرچی بیشتر بهشون دقیق میشم، فاصله بیشتری بین خودم و اون ها می بینم. انگار هر روز بیشتر دلیل واسه عاقل بودن های اون ها و متفاوت بودن دنیاهامون به دستم و به نگاهم میاد. اون ها دربند این مدل احساسات نیستن. اون هایی هم که شاید گاهی بیشتر با هم نزدیک و هم صحبت بشیم، کلا به من و این بخش از جهانم، اگر در موردش باهاشون حرفی بزنم، که نمی زنم، حسابی می خندن و…
نظرم عوض شد من همه چیزم رو دوست دارم. منکر این نیستم که دلم می خواست مدل دیگه ای باشن ولی دوستشون دارم. از اون روز واقعا حس می کنم تمام اون موارد رو دوست دارم. اگر می شد مدلشون رو عوض کرد واقعا ترجیح می دادم انجامش بدم اما دیگه ازشون بدم نمیاد. ای کاش اون حس بد غمگین و تلخ از کام روحم بره! اصلا ازش خوشم نمیاد. کاش زودتر پاک بشه!
خوب ساعت از5گذشت الآنه که مادر برسه و من چایی حاضر نکردم. معمولا دوست داره زمانی که میاد چایی آماده باشه. نباشه هم چیزی نمیگه ولی اون زمان من به خودم بیشتر نق می زنم. پس فعلا من رفتم. راستی! زندگی حرف نداره. من خیلی دوستش دارم. خیلی زیاد!
شاد باشید!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

12 دیدگاه دربارهٔ «میگم که، …»

  1. له له می‌گوید:

    سلااام پریسا جان
    امیدوارم رو به راه باشی
    خیلی وقتا میشه که دلت اون چی رو که هستی نخواد
    ولی تو که ترکوندییی خخخ
    نه با خودت کمی مهربون باش عزیز
    کمی منطقی به خودت نگاه کن
    اونوقت عاشقه خودت میشی
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام عزیز. موافقم من بد ترکوندم. کلا تا اینجای عمرم من شورش رو درآوردم. هنوز هم درمیارم ولی1خورده سعی می کنم و1خورده امیدوارم که بتونم درصدش رو بیارم پایین. درست میگی با خودم خیلی خیلی بد تا کردم. خیلی زیاد. با همه چیزم. با جسمم. با روحم. با عمر و زندگیم. کاش نمی کردم! نمیشه تا اینجا رو درستش کنم ولی ای کاش بتونم باقیش رو نجات بدم. باید با خودم آشتی کنم. با زندگیم رفیق بشم. باید راهش رو بیشتر بلد بشم. راه درست رو. کاش بتونم. ممنونم از حضور عزیزت.
      شاد باشی!

  2. له له می‌گوید:

    جدا از شوخی و اذیت
    خدا میدونه چقدر دلم میخوات از بخش آموزش به بخش اپراتوری یا قسمتی که خاهانش هستی انتقالت بدن
    امیدوارم همه چی درست بشه
    موفق باشی عزیز

    • پریسا می‌گوید:

      آخ خدا از زبونت بشنوه خخخ. جدا از اینکه از کلاس و آموزش به شدت خسته ام، امسال واقعا1کار سبک تر و زمان بیشتر لازم دارم که بتونم درس بخونم. بدجوری گناهی میشم زمانی که مهر برسه و من با2تا کلاس که4روز در هفتهم رو گرفتن و1عالمه تکلیف و صبح هایی که هم زمانم رو قورت میدن هم توانم رو درگیر باشم. خدایا جدی کمکم کن! جدی! کمکم کن!
      ممنونم از هم دلیت آشنای آشنای عزیزِ من!
      پیروز باشی!

  3. ریحان می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    من خودمم!شدیدا با این جمله کوتاه اما پر مغز موافقم. یادم نمیاد حتی برا یکبار هم دوست داشته باشم و حسرت بخورم که چرا فلانی با فلان جایگاه مقام و استعداد نیستم!یه وقتایی درسته شاید از خودم ناراحت بشم یه کوچولو نا امید. اما مطمئنم که عاااشق خودمم.
    شما هم به نتیجه خوبی رسیدید
    ووووووی زبان حرصم میگیره بس که یادگیریش سخته
    دارم به این نتیجه میرسم .زبان فارسیو عشقه خخخ هیچی زبون مادریمون نمیشه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ریحان عزیز. دوست و هم محلیه اهل کتاب من.
      من خودمم! خیلی سعی کردم نباشم ولی هستم. مدت ها سعی کردم عوضش کنم ولی نشد. حالا دیگه سعی نمی کنم. فقط تلاش می کنم خودِ بهتری باشم. عوض کردنم شدنی نیست. شبیه اینه که بخوام مدل استخون بندی های جسمم رو عوض کنم. نمیشه. به نظرم باقی ابعاد آدم هم همین شکلیه. نمیشه عوضش کرد. میشه بهترش کرد اما عوض نمیشه. کاش زودتر به باور این واقعیت می رسیدم تا اینهمه زور بی خودی نمی زدم!
      زبان فارسی رو همچنان عشقه ولی این مردم دنیا بی سلیقه هایی هستن که به جای فارسی انگلیسی رو کردن زبان بین المللی. آخه این هم شد کار؟ فارسی به این قشنگی کلا واسه این ساخته شده که بشه زبان اصلی دنیا نمی دونم این ها واسه چی درک نمی کنن خخخ.
      زبان سخته ولی من1اخلاق نکبتی در کنار تمام اخلاق های نکبتم دارم اون هم اینه که اگر به چیزی گیر بدم یا باید بشه یا باید بشه. دیگه حالت بعدی نداره فقط باید بشه. الآن هم گیر دادم به این. من باید زبان رو ضربه کنم. پای خون هم وسط بیاد باید انجامش بدم. این خصوصیتم بارها واسم دردسر شده ولی ترکش نکردم. نشد. نمیشه. در نتیجه من و زبان همچنان درگیر باقی می مونیم.
      ممنونم از حضورت ریحان عزیز. ایشالا هر لحظه لبخند ایام همراه زندگیت باشه!

  4. له له می‌گوید:

    سلااام بر پرپری ی عزیز
    بگوش باش که اول مهر از رگ
    گردن بشما نزدیکتره خخخ
    فکر اینو نکن که اووو کو تا اول مهر
    چون اول مهر از آنچه که در آینه میبینید به شما نزدیک تر است
    مقنعه و روپوش تهیه کردی دخترم
    بروووو زود تهیه کن
    فقط رنگ سورتی نخری که شاید امسال رفتی قسمت آبدارخونه
    شایدم بخش مدیریت
    وا پریسا فکرشو کن مدیر بشی
    مدیر آموزش پرورش کل خانم پرپری جهانشاهی
    الکی زق نکن
    خیلی هواتو داشته باشن میزارن تو یه اتاق کوچولو یه تلفن بهت میدن میگن مدیریتش کن مدیر.
    نه آبدارچی بهت میاد
    ه من بیام ادارتون داخلی آبدار خونتون رو بگیرم بگم همون همیشگی تلخ باشه لطفا خخخ
    برم تا ملیسا رو مامور نکردی برای کشتنم
    ولی جدا از شوخی امیدوارم این مهر با همه سال ها فرق کنه برات
    یه مهر پر مهر و مهربونی
    شاااااااااااااااااااااااااااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام عزیز حسابی عزیز. یعنی خداییش خودت بگو بابت این مهر مهری که کردی با چیچی بزنمت؟ از مدیر شدن خوشم نمیاد ولی با اون اتاق کوچیک و تلفنش موافقم. دلم می خواد کارم داخل1اتاق فسقلی در بسته باشه و کسی کارم نداشته باشه تا بی مزاحم تلفن وصل کنم و البته درس بخونم خخخ. مهر. یعنی میشه امسال متفاوت باشه؟ خداجان میشه1کاری کنی امسال مهر بهتر باشه؟ اگر خدا بخواد میشه و ای کاش بخواد! واسه من و واسه تو و واسه همه و همه و همه!

  5. ابراهیم می‌گوید:

    سلام سلام
    واایییی اگه بدونی الآن با چه ترس و لرزی بعد یه مدت اومدم اینجا
    با خودم گفتم رفتنم با خودم برگشتنم با خدا خخخخخ
    ولی آفرین که پست جدید نزدی این رو قبلا خونده بودم و حس کامنت نبود بعد دسترسی به نت رفت تا دیشب
    ببین پریسا تو خیلی زشتی خیلی وحشتناکی ترسناک و هرچی که بشه گفت هستی
    حق داری از قیافت خوشت نیاد من هروقت اسم تو میاد یاد قیافت میافتم
    چشمای از هدقه بیرون زده بینی اندازه یه دسته بیل دراز
    پهناییشم اندازه دو کف دست
    موهایی دقیقا شکل سیم ظرف شویی و واییییی بهتره ادامه ندم شاید کسی رد شد ترسیدخخخخخ یهویییییی
    نه کم پیش اومده دلم بخواد جایی کسی باشم و حالا هم از این که دلم خواسته جای اون باشم پشیمون نیستم و پریسا
    باور کن اون یه طرف به طور وحشتناکی مثبت و در عین بیخیالی جوریه که ناخداگاه آدم دلش میخواد اون باشه
    راستی میگم شونه هاتو اگه دیدی زیاد بالا میپره کافیه صدام کنی خودم حلش میکنم واست
    بدجوری شاد باشی باشم و همه گی باشیم تا همیشه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. بابا1کسی بیاد این آینه رو از رو به روی این طفلک برداره خودش رو دیده خیال کرده من بودم از ترس از حال رفت! ای بابا!
      ابراهیم من هنوز واسه اونی که دلم می خواست جاش باشم به شدت احترام قایلم. واقعا برام محترمه خیلی هم زیاد فقط دیگه نمی خوام جاش یا حتی شبیهش باشم. اما بدم نمی اومد اندازه توانایی هاش توانایی داشتم. خوب ندارم. کاریش نمیشه کرد. امیدوارم اون آدم همیشه از زندگیش لذت ببره هرچند من و خیلی های دیگه تصور کنیم داره اشتباه میره. خوب بره. آدم باید خودش از گذران عمرش حال کنه. واقعا دلم می خواد این بنده خدا هم همیشه از مدل زندگی کردنش حال کنه. اما دیگه نمی خوام جاش باشم. مدل خودم و بینش خودم و حال و هوای زندگی خودم رو بیشتر از مال اون بنده خدا می پسندم. در مورد شونه هام هم بذار اول چندتا بزنمت بعدش اگر جونی واست موند حرفش رو می زنیم که باز بزنمت له کنمت.
      بدجوری شاد باشی دشمن عزیز.

  6. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    برای من زیاد پیش میاد که بخوام یه چیز دیگه منظورم یه مخلوق دیگه است باشم
    من هیچ وقتِ هیییییییییییییییچ وقت دلم نخواسته جای یکی دیگه باشم ولی دلم خیلی خواسته و میخواد و خواهد خواست که من هم مثل بقیه باشم
    تنها دلیل این خواستن دیدن بوده و بس وگرنه من از اندام و قیافه ام خیلی راضیم و فقط بینایی رو میخوام که ندارم الآن ولی خب گوشام می شنوند ولی چشمام نمی بینند دستام حس می کنند ولی نمی بینم و راه میرم و نمی بینم و خلاصه هر کاری که می کنم باید بپذیرم که فقط نمی بینم و مثبت هام بیشتر از این حس منفیه که ندیدن باشه هستند.
    شاید هم خیلی رؤیاباف شدم نصف شبی ولی خب زندگی رو عشقه به هر شکل و صورتی که در بیاد زندگی خیلی قشنگه!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. خیلی پیش اومد که بخوام جای کسی باشم ولی این روزها دیگه نمی خوام. واقعا نمی خوام. ولی گاهی حسابی دلم می خواد1چیز دیگه بودم. مثلا1کبوتر. یا این یاکریم شیطون که یواشکی میاد دونه هایی که می پاشم لب دیوار بالکن رو می خوره و در میره. یا1گنجشک فسقلی شلوغ. دلم پر و بال می خواد. کاش می شد!
      و رؤیا هم اگر باشه رؤیای قشنگیه. باور به زیبایی و عظمت زندگی. دوستش دارم. خیلی زیاد. واقعا دوستش دارم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *