شاید1خورده سبک شم.

صبح1شنبه. نباید اینجا باشم ولی اگر نمی اومدم می ترکیدم. فقط1خورده. فقط1صفحه. فقط چند خط.
کل دیروز رو خواب بودم انگار. رفتم کلاس زبان، اومدم کتاب خوندم، البته فارسی، محض تفریح، بعدش رفتم کلاس آواز، استاد هی از مزایای تمرین گفت و گفت، هیچ چیش رو درست نفهمیدم، بعدش اومدم خونه، کتابه رو گذاشتم بخونه و خواب. چندین دفعه بیدار شدم، کولر رو روشن و باز خاموش کردم، آب خوردم، و باز خوابیدم. حتی پا نشدم بیام روی این مبل3تاییه که همیشه بالاش ولو میشم. ولو شده بودم روی1مبل2تایی که شبیه کاغذ مچالهم کرده بود و تا ساعت3شب پا نشدم جام رو عوض کنم. می خواستم وسط عالم خواب بمونم و ای کاش می شد تا ابد!
هرگز اندازه این روزها حس نکرده بودم رازداری چه قدر میشه سخت باشه. من همیشه در تمام عمرم هر صفت نکبتی که داشتم و دارم، رازداری یکی از مثبت هام بود. این رو همه می دونن و همه میگن. کوهی از امانت های مردم توی دلم موند و شبیه اتاق ضروریات مدرسه هری پاتر اندازه1شهر گنده با دیوارهای بلندش راز داخل دلم امانته. رازهایی صاحب های خیلی هاشون دیگه خودشون هم فراموششون کردن. از اون دوره و اون داستان و اون بخش زندگی رد شدن و دیگه لازم هم نیست اون راز تاریخ مصرف گذشته رو خاطرشون بیاد. اینهمه مدت اینهمه راز رو نگه داشتم و صدام درنیومد و این دفعه، خدایا این به جای دلم روی شونه هامه و چه قدر سنگینه!
خیلی زمان نیست شنیدمش ولی به نظرم1عمره که روی شونه هام رو فشار میده. کاش نمی شنیدم! اینهمه ملت بی اطلاعن کاش من هم نمی دونستم! البته اون لحظه اونجا گفتم بیخیالش راحت باش ولی حالم بد بود. هنوز هم حالم بده. کاش می شد به1کسی می گفتم! دلم می خواد1کسی بدونه. شاید از دستشون کاری واسه توقفش بر بیاد! شاید از دست خودم هم بربیاد! ولی چه کاری؟ حرف بزنم؟ هوار بزنم؟ تقاضا کنم؟ بحث کنم؟ اصرار کنم؟ آخه که چی؟ این ها فایده ندارن. من زمانی می تونم بحث کنم که1گزینه سفت تر در برابر اونی که روی میزه یعنی یواشکی زیر میزه داشته باشم. بگم ببین! این مدلی نشه. اینی که من میگم شاید بهتر باشه به1مطالعه که می ارزه من میگم عوضش این شکلی بشه. اگر همچین چیزی دستم باشه حرفی واسه گفتن دارم وگرنه هر چیزی و به هر زبونی که بگم میشه حرف مفت و من از حرف مفت بدم میاد و می دونم شنونده هم ابدا حس شنیدن نداره و حق هم داره. من گزینه بهتر ندارم. اینهمه بالا نپریدم که بهترش از دستم بر بیاد. خدایا کاش نمی دونستم! یعنی واقعا هیچ طوری نمیشه این متوقف بشه؟ یعنی این واقعا پیش میاد؟ ترکیدم از بس به همه گفتم من خیالم نیست تو که می دونی من خیالم هست الآن داری از اون بالا بهم می خندی؟ خوب بخند. آره عاقل نیستم. دیوونم. بوقم. بچه نفهم بی مغزی هستم که سر گل های فوتبال بین قرمز و آبی فشارم می اومد پایین از حرص. هنوز بزرگ نشدم. خوب که چی؟ هست دیگه. بخند ولی1طوری اجازه نده که این، … خدایا! این مدلی نشه دیگه!
کنار وظایف انجام نشده1دونه هست که تا میرم انجامش بدم، … به بقیه میگم خنده اجازه انجامش رو نمیده ولی، … میگم دروغ مثبت نیست اما این1دونه از اون کوچولو هاشه میشه این خیلی منفی نباشه؟ فقط به جای گریه میگم خنده ایرادی داره آیا؟ ضرر که به کسی نمی رسه1دروغ فسقلی بیشتر نیستش که!
یادت به خیر اوزیر کوچولو. شب تولدت هم تقریبا حسم این شکلی بود. دلواپسی خیسی که شبیه آتیش می سوزوند و اشک ها از اراده خارج می شدن و همراه با امید به اینکه پایان متفاوت باشه. خاطرت هست نمی خواستم بیام؟ خاطرت هست اومدی پیشم؟ خاطرت هست خودم رو زدم به خواب؟ خاطرت هست با هم رفتیم تولدت؟ خاطرت هست اشک هام رو گذاشتی به حساب ترسم؟ خاطرت هست ازم خواستی زیاد شاد باشم؟ باقیش رو خاطرت نیست چون من نگفتم. حس مزخرفیه احتمال بدی داخل تولد کسی عامل شادی میشی که ممکنه فردا شب دیگه نباشه. این ها رو خاطرت نیست. نگفتم. دلم واست تنگ شده! آخرش ترکی یاد نگرفتم. بلد نیستم. دلم واست خیلی تنگ شده بچه!
باید بجنبم. باید وظیفه جا موندم رو انجامش بدم. باید شونه هام رو صاف کنم و این گذار رو هم پشت سر بذارم. باید درس بخونم. باید1آدم بزرگ معقول و منطقی باشم. باید، … اه لعنتی! کتابم کو؟
زنگ.
مادرم اومد. باید برم. باید بشینم باهاش حرف بزنم. بهش گوش بدم. سبکش کنم. باید کنارش باشم. دیگه چی می خواستم بگم؟ هیچ چی ولش کن مادرم. باید برم. تا زنگش به خاله تموم بشه من باید این رو تمومش کنم. بعد که مهلتی بود باز میام. نمی دونم کی ولی میام. من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «شاید1خورده سبک شم.»

  1. له له می‌گوید:

    سلام عزیز جان
    امیدوارم رو به راه باشی
    یه سری راز ها هستش که خیلی سنگینی میکنه هی میخواد فرار کنه و یه جایی فاش بشه
    خصلت آدما اینه که خیلی میخوان همه چیز رو بدونن اما دونستن خیلی از مواره تقاس سنگینی داره که قبل از شنیدنش به تقاسش فکر نمیکنیم
    سعی کن بنویسی و تو یه پست امنیتی اینجا منتشرش کنی
    کلیدش رو هم به کسی نده
    بعزی وقتا خیلی سخته انسان خودش رو بی تفاوت بگیره
    من خیلی سعی کردم این طور بشم کمی موفق بودم اما بعزی از وقتا خیییلیی روم فشار میاد .
    انشا الله هرچی میخوای همون بشه
    شاد باشی

  2. پریسا می‌گوید:

    سلام دوست بسیار عزیز من.
    تصور رازهای شیطونی که می خوان فرار کنن و افشا بشن جالبه. تا حالا این مدلی نگاهشون نکرده بودم. خخخ. و این، به خدا من اصرار نکردم بشنوم. اعتراف می کنم که خیلی دلم می خواست ولی نپرسیدم. مدت هاست که با خودم می جنگم تا با صاحب راز در موردش حرف نزنم. دلم نمی خواد حتی اندازه1کلمه غیر مستقیم چیزی از طرفم بهش تحمیل بشه. اون آدم حق داره هر مدل که خودش بخواد حلش کنه و من اصرارهام رو کردم حالا دیگه باید فقط تماشا کنم و دعا. دلم می خواست بپرسم. دلم می خواست حرف بزنم. و اون شب به شدت به شدت دلم می خواست شبیه گذشته هرچی توان دارم بذارم روی کلماتم و اصرار کنم. اما فقط سکوت کردم. زدم به بیخیالی شبیه تمام این روزها در برابر تمام آدم هایی که این قصه رو می دونن.
    هرچی من می خوام؟ من در این مورد چیز زیادی نمی خوام. فقط می خوام پایان ماجرا مطلق نباشه. می خوام این دفتر بسته نشه. خیالم نیست بعد از این کی داخلش بنویسه و امضا کنه. یعنی واقعیتش خیالم هست ولی، … خدایا من فقط می خوام باز بمونه. با امضایی که از پس باز نگه داشتنش بر بیاد. دلم بسته شدنش رو نمی خواد. این پایان خیلی خیلی مطلقه. دلم نمی خوادش. هنوز بوقم و تا عاقل شدن دنیاها راه دارم خخخ. الآن اگر اینجا بگم البته من که خیالم نیست1چیزی پرت نمی کنی به طرف چونم آیا؟
    لعنت بر ذات هرچی خریته که این روزها رو کوفتم کرد. دستم برسه تلافی می کنم فعلا که نمی رسه خخخ. شکلک تهدیدی که همین طوری بی هدف شبیه تیر هوایی شلیک میشه روی هوا فقط به منظور سبکی لوله تهدیداتم. سر صبحی درصد جنونم زده بالا از کلمه هام فواره می زنه بیرون من برم شیرش رو سفت کنم تنظیماتش رو به راه بشه.
    شاد باشی!

  3. ابراهیم می‌گوید:

    پریسا سلام این بار من دیر کردم وای به روزت تو دیر جواب بدی
    وای چه حرف قشنگی بود رازهای شیطون که میخوان فرار کنن
    براستی زیبا بود.
    پریسا من کتاب میخوام به جان خودم دو کتاب نخونده دیگه دارم
    شکلک مظلوم و از اون جور شکلکا یه کتاب بده بیاد

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. موافقم این تصویر خیلی با حاله. از تصور رازهای شیطون خوشم میاد1جوریه خخخ. کتاب. ابراهیم متنی که اصلا ندارم این اواخر1سری صوتی گیرم اومده از هوروویتس اگر املاش رو درست نوشته باشم حسش نیست برم تست کنم ببینم درسته یا درسته. نمی دونم از آثار این یارو خوشت میاد یا نه. اگر خوشت میاد نمی دونم صوتی دوست داری یا نه. اگر دوست داری نمی دونم چه مدلی برسونم دستت. خلاصه امر اینکه من کتاب دارم تو نداری. شکلک دلت بسوزه. آخجان تا تو باشی سر نوشیدنی داخل محله حالم رو نگیری. فعلا من برم کتاب بخونم. شکلک ووو دلت آب خخخ. بگو چه شکلی برسونم بهت برشون داری.
      شاد باشی!

  4. ابراهیم می‌گوید:

    شکلک پاییییییییییییززززززززززززززززززززز
    جواب ضد حال زدنت فقط اینه
    تو پاییز چند دانشآموز جدید
    و چند همکار نچسپ و وحشت ناک جدید
    تازه هر از گاهی همایش ها و تو هم نتونی از زیرش در بری
    خخخخخ اینم از این

    • پریسا می‌گوید:

      حالا که این مدلیه، من1کتابخونه کتاب دارم تو نداری. صوتی هاش رو فوق عالی خوندن متنی هاش هم حرف نداره. الآن هم دارم یکیشون رو می خونم این قدر خوبه! من کتاب دارم تو کتاب نداری. من کتاب های حسابی بخون کیف میده دارم تو کتاب نداری. من کتاب می خونم حالش رو می برم تو باید بری درس بخونی و کتاب تکراری بخونی و من کتاب دارم تو کتاب نداری. ووووو شکلک شکلک درآوردن واسه دشمن عزیز. خخخ آخجون کلا روانم جلا اومد حالا دیگه نوبتی هم باشه نوبته در رفتنه من رفتم و البته رفتم کتاب بخونم کتاب کتاااآاااآاااب کتاب بخونم خخخ. تا تو باشی حالم رو به این شدت نگیری. آخیش خوش گذشت. ایمیل جواب نمیده ابراهیم حجمشون زیاده چه مدلی برسونم دستت البته اگر هوروویتس دوست داشته باشی.

  5. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    نمی دونم چی باید بگم که تسکین خاطری باشه و مایه آرامش ولی این رو می دونم که سخت ترین موارد زندگی رو سختِ سختِ سخت هم که باشند زمان در ذهن ما کم رنگ می کنه و این باعث میشه که بتونیم بار هستی رو که چه قدر اسم قشنگیه که میلان کوندرا روی یکی از کتاب هاش گذاشته تحمل کنیم.
    دعا می کنم آرامش نصیبتون و بلکه نصیب همه مون بشه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. کتاب بار هستی رو خیلی پیش خوندم ولی هیچ چیزش خاطرم نیست. آرامش نعمت ارزشمندیه. خدا به همه بده! و زمان. ایول به دست های غبار پاش بابا زمان خودم. با اینکه گذراست و خیلی ها ازش می ترسن، من دوستش دارم. شاید اگر عاقل تر بودم می ترسیدم ولی، …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *