1خورده حضور.

بین صبح و ظهر1شنبه. لوله بازی به نظرم تموم شد. خدایا دیگه موردی پیش نیاد تموم شده باشه دیگه!
با نزدیک تر شدن امتحان تعیین سطح آیلتس استرسم نمی فهمم واسه چی درصدش میره بالاتر. استرس هام این روزها از جنس سیمانه انگار. تمام احساساتم این روزها از جنس1مدل یخ زدگیه سفت و زمخته انگار. رؤیای سیمانی می بینم انگار. مواردی رو با چشم های بی اشک پشت سر می ذارم که پیش از این جهانی زور زدن داخل سرم کنن باید پشت سر بذارمشون و من نخواستم. نتونستم. زورم نرسید و حالا زورم نمی رسه تا دلم بخواد که متوقف بشم و متوقفش کنم.
از پشت صحنه محله میام. امنه. فعلا چیزی واسه انجام دادنم نیست. این روزها گاهی ته مایه هایی از سایه های سرخ جنون های دیروزی اطراف دلم و ذهنم لک میندازه ولی به فشار کتاب هام و مطالب و داستان های ملموس و زمان حالم می بازه. گاهی هم حس می کنم لازمه اقدامی کنم و میرم پست یکی مونده به آخرم داخل محله رو می خونم. به نظرم از20دفعه بیشتر خوندمش. به نظرم فعلا دیگه لازم نیست. به نظرم، …
اطرافم پر از صداست. صدای صحبت لوله کش. صدای اون آقای داخل تلویزیون. صدای مادرم. این آخری رو دوست دارم. کاش این خونه بالاییه می فروخت تا مادرم می خرید و بالای سرم بود و خاطرم ازش جمع بود و، … خدایا من دلواپسشم اگر1زمانی1جایی باشم که خیلی دور باشه و دستم بهش نرسه، … میشه1طوری بشه با هم بریم اون1جایی؟ خخخ منو باش هنوز خودم اینجا چسبیدم و، … واقعا اینجا چسبیدن اینهمه بده؟ یعنی دلم نمی خواد؟ اصلا؟ اگر پای عمل و انتخاب بیاد وسط واقعا حاضر میشم رها کنم؟ اه کتابم کو؟
این روزها همه بی جواب هام همین مدلی تموم میشن. عقب نشینی به وسط کتاب هام. از جنس رضایت. با لذت.
استیج2تموم شد چندتا خاطرم نیست2تا یا3تا کتاب داستان از استیج3هم خوندم الآن وسط1کتاب دیگه از استیج3هستم. خسته شدم ولش کردم اومدم اینجا دلم حرف خواست. این کتابه4تا داستانه2تاش رو خوندم2تا دیگه مونده. موندم این6تا استیج ته بکشه داستان های صوتی متنی از کجا گیر بیارم؟ خداجونم من کتاب داستان می خوام کاش پیدا بشه! داخل اینترنت یا داخل مغازه ها. باید هم فایل متنیش باشه هم صوتیش جفتی. می خوام. می خوام. می خوام! بیخیال فعلا که هنوز3تا استیج و نیم دیگه با1عالمه کتاب هستش تا اون زمان هم اوه خیلی اتفاق می افته خیلی. امتحان تعیین سطح آیلتس و جزوه هاش و درس های کانون و و و1عالمه و. به1و یکی دیگه از بچه ها گیر دادم زبان بخونیم. نمی فهمم واسه چی به ملت گیر میدم. بنده خدا1دوست نداره من نق می زنم بهش. باز هم1گفت زبان دوست نداره ولی اون یکی دیگه از بچه ها گفت اتفاقا خیلی دلش می خواد. خلاصه خیلی گفتیم و گفتیم و آخرش قرار شد من این6تا استیج رو بزنم داخل1دونه فلش و ببرم کتابخونه و برسونم دستش.
مادرم در حال تمیزکاری و جاروبرقی و صداهای حاصله و از این چیزها. بهش میگم کمکت کنم میگه نه. من هم بی تعارف نشستم اینجا.
باید برم درس بخونم. وسط داستان خوندنم برق رفت رفتم کتاب آوردم المنتری1رو باز کردم و دوره. درس اول تموم شد برق اومد. خوب شد کتاب هام مال خودمه. گاهی دوره لازم میشم واسه خاطر جمعی و البته یادآوری.
هوا بس ناجوانمردانه گرم است. آتیش گرفتم.
از لوله کش در مورد وان پرسیدم. گفت تقریبا شدنی نیست اگر هم باشه خرجش از فایدهش بیشتره و خلاصه کلا منطقی تره که بیخیالش بشم. زمان ندارم نق واسش بزنم ولی1زمان بهش اختصاص میدم که بزنم. اما در هر حال باید بیخیالش بشم. تا زمانی که اینجام. این4دیواری با وانه من نمی خونه. شکلک نق ولی کوتاه زمان نیست.
محمد1کانال نشونم داد باید سر مهلت بهش سر بزنم. کتاب صوتی انگلیسی داره. آخ جون. ممنون محمد.
در حال خوندن ساده نویسی شده کتاب جک لندنم. ماجرای اون سگه باک که دزدیدنش بردن سورتمه کشی. فارسیش رو خونده بودم خواستم بیخیالش بشم ولی نشدم. قبلش1کتاب در مورد هواپیما دزدی بود بهم حال داد. از این ها باز می خوام.
بدجوری زنگ تفریح می خوام بدجوری! هر روز میگم باشه واسه شب این شب ها هم که نشد امشب رو نمی دونم احتمالا میشه اما شب که میشه میگم ول کن درس دارم زمان نیست و از این چیزها. به مه سفید که عمرا برسم. زمان می بره و بعدش سردرد و سنگینی و کلا شب و فرداش پر. اینهمه زمان ندارم باید بخونم تمرکزم رو لازم دارم. ولی موارد دیگه رو به نظرم بشه1کاریش کرد. ساعت های آخر شب که دیگه خیلی خوندن فایده نداره. من واسه تفریح کردن چندین تا راه بلدم. البته تقریبا تمامشون هم چیزن یعنی بد نیست انجامشون ندم ولی میدم. دختر بدی شدم این روزها. خیلی بد. به جهنم. بد بودنم میاد.
نزدیک بود فردا بریم بیرون نرفتیم. من اصرار نکردم و1جورهایی، … نشد. به خاطرش متأسف نشدم. زمان تأسف ندارم. حس و حال تأسف رو هم ندارم. تفریح دلم می خواد. سفر. خنده های صدا داغون کن. قطار. عشق و حال های آشنا و، … اه بسه دیگه!
به نظرم5شنبه بود یا1روز دیگه بود خاطرم نیست1ساعتی رفتم تیمتاک. بهم مشق دادن. دلم نمیاد بطری خالی پرت کنم خخخ.
مادرم صدام می کنه. پیاز. من رفتم باز میام.
اومدم.
مادرم سر صبح اخبار2تا قتل داخل شهرمون رو خونده و دلواپسه. این بنده خدا هم هرچی خبر عوضیه گیر میاره می خونه بهش هم که میگم نخون میگه آدم باید بدونه و ما باید بدونیم مملکت چه خبره و باید بدونیم و باید و باید و بعدش رو دیگه نمی دونم چون بیخیال میشم و میگم باشه بدون بدون ول کن برو خبر عوضی بخون. خودم هم می خونم ولی کمتر خیلی کمتر.
دلم می خواد شادتر باشم و این روزها خیلی نمیشه. کمی تا قسمتی جسمم با روانم دعواش شده. همیشه این مدلی میشه گاهی و خخخ زمان هاش تقریبا تعیین شده هست. الآن در یکی از اون زمان های تعیین شده شناورم و از زمین و زمان دستی می خوام.
مادرم رفت بیرون این بغل1چیزی بخره الآن میاد. میوه و از این چیزها. دلواپسشم. خیلی زیاد.
چند روز پیش بود خاطرم نیست کی. در جریان درگیری های بی اسم و بی سر و ته اما لازمم1کسی بهم گفت بزرگ شدی پریسا. خوشم نیومد. کاش این ها نشونه های بزرگ شدنم نباشن! بزرگ ها عاقل هم میشن. خوشم نمیاد. خیلی خوشم نمیاد. شکلک تهوع.
حسش نیست از گیرهام واسه کسی حرف بزنم. حتی واسه1هم نگفتم. دلم نمی خواد حرفش رو بزنم. دلم می خواد به1جایی و1گوشی نق بزنم ولی طرف نپرسه داستان چیه. شکلک بی توصیف خخخ. در و دیوار خوبن. تنها که بشم حتما از خجالت خودم و این فضا درمیام خخخ. پیام از تلگرام. گروه5نفره فسقلی من و4تا دیگه.
رفتم خوندم اومدم. نیمچه شیطنت هایی گاهی می کنیم داخل گروه. عجیبه که من داخلش موندم. جدی خاطرم نبود از1هفته خیلی گذشت و از گروه در نیومدم! یعنی این مثبته؟ شکلک امیدواری و از این چیزها.
مادرم این روزها پدرش در اومد. بیچاره مادرم. کلا نفله شد از خستگی و حرص و اعصاب خوردی. چی بگم! مدلش اینه کاریش هم نمی دونم میشه کرد یا نه من که بلد نیستم. هنوز نیومده. ازش پفک خواستم برام بخره و می دونم می خورم و حالم چیز میشه ولی باز می خورم. میگم این هم مثبته؟ یعنی میشه معنیش این بشه که اون1کسیه اشتباهی گفته و من هنوز بزرگ نشدم؟ در نتیجه عاقل هم نشدم؟ دلم نمی خواد آخه!
ولی ظاهرا بخوام یا نخوام باید باورم بشه که در1ابعادی هم بزرگ شدم و هم عاقل. از1سری معصومیت های احمقانه مسخره که تا حدودهای92یا93داشتم و حتی تا این زمان ها هم ته مایه هاش1خورده باقی بود دیگه اثری نیست. اصلا حسشون نمی کنم و در عوضش به جای تمام اون زمان از دست رفته آتیشی میشم گاهی. این رو به نظرم دوستش ندارم ولی گاهی از پسش برنمیام و باید حتما در لحظه1راهی واسش، … خدایا حالا چیکار کنم؟ خخخ وااایی خدا خخخ! عاقل هم، … به نظرم1جاهایی، … دلم نمی خواد حرفش رو بزنم. حتی اینجا. می ترسم اگر بگم گریه ای که این روزها نمی کنم سد پاره کنه و می ترسم اگر گریه کنم وا بدم و اگر وا بدم باز به خودم ببازم و اگر ببازم باز هم ادامه اونهمه، … اه لعنتی نمی خوام حرفش رو بزنم!
احتمالا امروز که لوله بازی تموم شده1خورده اینجا آروم تر بشه. کاش بشه!
مادرم اومد. آخجون پفک و از این چیزها خرید واسم خخخ. خدایا من واسه چی از این ها می خورم؟ واسم خوب نیست ولی آخجووون خخخ!
من کتاب داستان صوتی متنی انگلیسی می خوام. از اون هایی که از پس خوندنش بر بیام و هم صوتیش داخل پوشه باشه هم متنیش که بشه به وورد تبدیلش کنم و1خورده ایسپیک بخونه من بفهمم1خورده صوتیه بخونه من بفهمم و خلاصه من کتاب داستان صوتی متنی انگلیسی می خوام که بفهمم. جدی میشه1زمانی زبانم فوق فول بشه؟ خدایا این هم یکی از ابعاد عاقل شدنه؟ اگر هست نمی شد در این زمینه خاص و1سری موارد مزخرف دیگه من زودتر عاقل می شدم که اینهمه دیر نشه؟ باورم نمیشه من سال های پیش چه غلطی داشتم می کردم که اینهمه نفهمیدم؟ باز که رسیدم به اینجا! این روزها همیشه می رسم به اینجا. نمی خوام بهش فکر کنم. اذیتم می کنه.
دهه90تا اینجاش کلا دهه من بود. منفی و مثبت. خیر و شر. اگر زمان به تمرکز و تفکر بدم حتما تعجب می کنم. چه عجیب!
اینجا شلوغ شد. متفرقه نیستن ولی شلوغه. بحث های همیشگی اطرافم در جریانه و من بیشتر از پیش بیخیالم.
امشب حتما باید1خورده غیر مجاز برم. ناپرهیزی هام اصلا مثبت نیست ولی انجامش میدم. باید انجامش بدم. امشب باید زمان خالی کنم واسه ناپرهیزی های نه چندان مجازم که باید حسابی مواظب باشم1نیم قدمی اضافی برندارم چون اوضاعم بدجوری بدجوری میشه. مواظبم. یعنی، سعی می کنم مواظب باشم.
بسه دیگه برم درس بخونم نوشتنم دیگه نمیاد فعلا برم تا بعدا که باز نق زدنم بگیره و زمانش و حسش هم باشه! در ظهر پیش میرم. صدام زدن. ناهار. من رفتم.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «1خورده حضور.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام به جان خودم دیروز اینجا حضورم رو ثبت کردم ولی ….. شکلک فوحش های نگو که اگه گفته بشن باید اینجا رو بزاریم رو کول تو و همه بریم فضا نوردی. که اصلا حسش نیست
    این روزا تقریبا حس هیچی نیست
    به نظرم مال گرمای زیادیه که تو نخد چینی به سرم خورده و یه جورایی تو هپروتم
    خدا رو شکر نخدا تموم شدن و من براستی یه نفس راحت کشیدم بماند که نه دست و کمر و نه سر و این چیزا واسم سالم نموندن
    خدا بگم چکارت کنه منم حس درسی بودن گرفتم الآن دو روزه بی وقفه فقط درس میخونم و وقتی هم خسته میشم میرم سراغ کتابای غیر درسیی
    ویلای وحشت رو تموم کردم و حالا دارم کتاب خانواده تیبو جلد آخرشو میخونم
    یه کسی چند روز قبل بهم گفت میتونه اطلاعات هاردم رو بازیابی کنه و من هم هارد جدیده هم قدیمیه رو بهش دادم
    ولی به خودم قول دادم که بی خود امیدوار نشم که وقتی گفت نمیشه حالم چیز مرغی بشه
    پفک نه ترجیح میدم تا جایی که بتونم سراغش نرم.
    برای قتل ها هم تصمیم دارم تو رو به قتل برسونم ببینم قاتلا چه حالی میشن تو اون لحظه
    بزار چندتا از قتلهای اخیر بوکان رو برات بگم
    یکی دو هفته قبل دو سه محل اون طرفتر از خونه ما سر آشغال یکی زد یکی رو کشت
    به جان خودم راست میگم یارو با ماشین خورده بوده به سطل آشغال خونه همسایه و همسایه هم بی هیچ تعارفی چاقوشو از جیبش درآورده و .
    تو همون زمان ها هم یه برادر سر زمین تو روستای خونه خالم زد برادرشو با گلوله کشت و .
    یعنی من باید بشینم از قتل ها بگم و تو با هیجان بخونی آیا.؟؟؟@!!
    مردم اعصاب درست و حسابی ندارن به من چه.
    شکلک پرتاب یه نمیدونم چی
    بزرگ شدن رو دوست ندارم و ترجیح میدم از اینکه حالا هستم هم کوچیکتر بشن و اینجوری حال میده
    این روزا محله هم خیلی وقته نرفتم باید یه سر برم این داستان رو تموم کنم ولی امروز حسش نیست بمونه فردا
    وای درس من رفتم تو هم برو پیش درسات

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. حال دایی چه طوره؟ ثبت حضور دیروزت رو وردپرس قورت داد! نه فضا نه خداییش سخته با1بغل کتاب برم اون بالا بیخیال شو. نخود ها چه رنگی بودن سیاه یا نمی دونم چی؟ سیاهش اثرات جانبی داره من1عمر دنبالش بودم و الآن از اثرات جانبیش دارم چیز میشم. اوهوکی بگم که بریم فضا؟ نخیر عمرا اگر اجازه بدم سایت سواری کنی و حالش رو ببری اون هم روی کول من!
      این ملت واسه چی هم رو می کشن؟ داخل خبرها اومده بود1خانمه سر تاب سواری کشته شد. مامان ها سر تاب سوار شدن بچه هاشون هم رو زدن طرف مقابل2تا خواهر بودن این طرف1دونه بود نفهمیدم چه مدلی زدنش که به خاطر ضربه ها فوت شد. باز هم هست ولی بیخیالش برو خودت بخون به من چه! این چی بود پرت کردی؟ اه همه جا پر نخود شد این چه کاری بود کردی آخه! خوبه من الآن1کیسه پر از پفک های تاریخ گذشته پرت کنم بهت؟ آخجون پفک کهنه دوست دارم. ابراهیم کاش می شد کوچیک تر می شدیم. اون قدر بچه می شدیم که روزگار دلش می سوخت اذیتمون کنه و می گفت بیخیالش این ها هنوز چیزی از ضربه ها نمی دونن بذار رد بشن. کاش می شد! درس وویی درس ایول واگیر داشت تو هم گرفتی خوشم میاد1کسی شبیه خودم گیر می کنه این مدلی خخخ.
      ویلای وحشت رو من خیلی پیش خونده بودم همراه1عالمه کتاب دیگه و الآن دیگه کتاب این مدلی ندارم بخونم و اصلا کتاب داستان ندارم بخونم جز این خارجکی ها که نمیشه بشینی پفک بخوری و تفریحی بخونی باید خط به خط بری و دیکشنری و وووییی! امیدوار به بازیابی هاردت بشو ولی نه اون اندازه که به یقین تبدیل بشه و اگر خدای نکرده نشد اذیتت کنه. جدی اگر بشه چه یوهویی بشه! خخخ این آخریش رو از1جایی کش رفتم. البته خیال نمی کنم صاحبش ناراضی باشه داخل ایمیل هایی که بهم میده از این ها زیاده پس خیالش نیست من بردارم استفاده کنم دیگه! اوخ9گذشت دیرم شد باید برم بخونم تمامش تقصیر این ابراهیمه ابراهیم ایشالا بطری خالی کنارت بترکه بترسی حالم جا بیاد من رفتم!

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    ورود خودم رو به صفحه اول تبریک میگم مدت زیادی بود آرزو داشتم به صفحه اول برسم
    شما این مدت چیزی ننوشتید و این به رسیدنم به این صفحه کمک کرد
    حالا حق دارید یک نوشته بنویسید خخخخخ
    چون من رو به صفحه بعدی نمی بره
    شاید هم امشب وقت کردم یک نوشته دیگه هم بخونم.
    الآن باید جریان آیلتس به یه جایی که از استرس رد شده باشید رسیده باشه
    خیلی دوست دارم بدونم چه طور شده ولی باید صبر کنم و کم کم بخونم
    امیدوارم به جای خیلی خوبی رسیده باشید که می دونم رسیدید.
    این انتظار شیرین رو دوست دارم.

  3. پریسا می‌گوید:

    سلام دوست من. آخجون پس تنبلی خودم در اینجا چیز نوشتن رو میندازم تقصیر شما ایول خخخ.
    آیلتس به سرعت داره سخت میشه. شبیه استخر شنایی که با شیب خیلی شدید به سرعت عمیق تر میشه و جریان آب داخلش هم قوی تر میشه و، … وووییی من واسه چی اینجام2ساعت دیگه کلاس دارم خلاصه ریدینگم هنوز آماده نیست خدایااا شکلک گیج!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *