حالش رو ببر!

4شنبه2خرداد97و…
دارم میمیرم. هوا اینجا بس ناجوانمردانه گرم است. تمام صبح رو مشغول طبقه بازی بودم و آخرش هم ناتموم ولش کردم. باورم نمیشه این1زیر قفسه فسقلی مگه چه قدر جا داشت که تونستم اونهمه عروسک داخلش فرو کنم؟ آخه مگه میشه؟ چه داستان هایی که سر خریدن هر کدومشون نداشتم! خخخ یادش به خیر!
امروز صبح مادرم پشت خط نصیحتم می کرد که1هفته به خودم مرخصی بدم و بعدش واسه زندگی کردنم برنامه بریزم. این وضعش نمیشه که1موضوع رو بچسبم و بقیه رو ول کنم. چشمی گفتم و خخخ. گاهی عمیقا حس می کنم من فقط داخل شناسنامه بزرگ میشم. هرچی بگذره از1نوجوون پدرسوخته پیش تر نمیرم. آخ جون! ای کاش زندگی اجازه می داد همون جا بمونم و لازم نبود در عمق دنیای آدم بزرگ ها واسه نفس گرفتن بال بال بزنم!
امروز صبحی با1هم صحبت می کردیم. پشت خط برام توضیح می داد که دلواپسی های یواشکیم ارزش دلواپس موندن ندارن. به نظرم می دونه که برخلاف بیخیالش گفتن های سفتم این روزها بدجوری دلواپسم. این رو به کسی نمیگم واقعا نمیگم. حتی در خلوت خودم هم میگم بیخیالش بلکه واقعا بیخیالش بشم ولی، … پس1از کجا می دونه؟ هی1از کجا فهمیدی؟ به روی من نیاورد فقط می گفت ارزش نداره نگران باشم. گفتم نگران نیستم فقط حیفم میاد آخه حیفه! واسم توضیح داد که حیف نیست و واقعا حتی موردی واسه تفکر نیست و من اینهمه منتظر تعطیلات بودم و حالا باید خستگی در کنم و حالش رو ببرم و نباید سر مواردی شبیه این اعصابم رو بذارم و اجازه بدم که این چیزها اذیتم کنن. اون نگفت ولی من مطمئن شدم که از بالا رفتن ضربانم در زمان هایی که احتمال وقوع اتفاق میره آگاهه. اه لعنت! واسه چی من نمی تونم این رو مخفی نگهش دارم؟ یعنی اینهمه مشخصه؟ یعنی جز1کسی دیگه هم این رو می دونه؟ امروز صبح من اعتراف نکردم. اون هم سعی نکرد ازم اعتراف بگیره. فقط باهام حرف زد. ممنونم 1! بدجوری ممنونم1! واسه همه چیز. و گذشته از تمام این ها، من واقعا، … در این مورد خاص حس می کنم شبیه شناور بودن وسط زمین و هوا در لبه1پرتگاهه. هر لحظه احتمالش میره که1جنبش خیلی ناچیز پیش بیاد و، … هی بیخیالش گیریم که پیش بیاد اصلا به من چه؟ آخ خدایا این واقعا به هیچ کجای هیچ چیز از زندگی من مربوط نیست پس واسه چی الآن با توسیف اون احتمال نفس هام سریع شدن؟ از این حالم متنفرم. دلم نمی خواد این مدلی باشه و باشم. این رو اگر کسی بفهمه میشه1نقطه ضعف برام بشه و حسابی گرفتارم کنه. ولی حالا که بهش فکر می کنم، به نظرم دیگه گرفتارم نکنه. به نظر خودم واسه رفع گرفتاری پیش از وقوع محکم کاری های لازم رو انجام دادم. از این واضح تر دیگه نمی شد خخخ. به تصور خودم از سرم رفع شده ولی احتمالات رو دوست ندارم. اون1درصد احتمال همیشگی و خدایا اه لعنت بر، … آخه واقعا لازم بود این پیش بیاد؟ ای کاش کاری از دستم بر می اومد تا متوقفش کنم! هرچند اگر لرزشی پیش نیاد تا جایی که من می دونم فعلا متوقفه و، … آخ خدای من! کاش خیالم نباشه! اه بسه دیگه نمی خوام الآن بهش فکر کنم دیگه بسه!
تفریحات دیشبم داخل سرم می چرخن. مه سفید و عوارضش. تا جایی که به من مربوطه دیشب اندازه ای که باید خوش می گذشت نگذشت. فقط سنگینی و سردردش موند واسه من خخخ. بدم نمی اومد کار بهتری بود که واسه سرگرمی کنم. مثلا، … نمی دونم چی. ولی این خیلی منفیه که واسه سرگرم شدن و تفریح کردن طرف همچین موارد ناحسابی میرم. باید واسش1فکری کنم هیچ از سردردهای بعدش خوشم نمیاد.
امروز1بنده خدایی داخل تلگرام بهم می گفت بیا اون واتساپت رو دوباره نصب کن بعدش هم وارد گروه واتساپی ما بشو اینهمه ازمون کناره گیری نکن. جوابش رو ندادم. دلم نمی خواست بشنوه که صدام خط بر می داره. به نظرم تا آخر عمرم دیگه واتساپ رو دلم نخواد. من خاطره باز خیلی بدی هستم. اسکایپ رو همین مدلی رها کردم. هنوز هم نمی تونم برم طرفش. اکانتم رو عوض کردم و1دونه دیگه ساختم ولی دیگه نتونستم داخلش فعالیت کنم. با وجود اینکه نصف خاطرات واتساپ رو از اسکایپ نداشتم. من خاطره باز خیلی بدی هستم. ای کاش این ایراد شبیه امراض جسمی درمون داشت تا هرچی لازمه واسه درمونش بپردازم و حل بشه! واتساپ خیلی خوبه اما نه واسه من. اذیتم می کنه. به طرز دردناکی، اونقدر تلخ که تلخیش رو داخل نفس تنگی هام حس کنم اذیتم می کنه. دیگه نمی خوام نصبش کنم. کاش دیگه هرگز لازمم نشه! بعد از اون دیگه داخل هیچ گروه تلگرامی هم نرفتم. سعی کردم ولی سریع خودم رو کشیدم بیرون. نمی تونستم بمونم. به1هفته هم نکشید. حالا فقط عضو کانال ها میشم و بی حرف داخلشون می چرخم. گروه هایی که عضوشون هستم یکیش نماد فناوریه که داخلش فقط می خونم بدون پیام، تا اگر خبر تازه ای درباره تجهیزات نابینایی شد بی اطلاع نباشم، یکیش هم1دسته فامیلیه که داخلش موندم چون اون ها خیلی گفتن و گفتن و پیش از اینکه بلایند گرام رو داشته باشم عضوم کردن و حس کردم زشته اصرار کنم و بیام بیرون، اما اصلا نمی خونمش و بی صداش کردم و فقط هستم و هست، و یکیش هم1دسته3تایی کوچیکه که هر از چندگاهی داخلش با هم حرف می زنیم و گاهی پیش میاد که روزها چیزی داخلش نمیگیم. فقط هست و هستیم تا اگر لازم شد3تاییمون دستمون به هم برسه و دنبال هم نگردیم. من1جورهایی گروه به حسابش نمیارم خخخ. هم کوچیکه و هم آروم. جز این تقریبا هیچ کجا نیستم. بین بچه های اینترنت که ابدا نیستم. بین واقعی های بیرون از جمع نابیناها خخخ1کوچولو چرخکی می زنم و خخخ. گاهی سعی می کنم خودم رو تست کنم. سعی می کنم بخوام که در جمع های مجازیه خودی تر باشم. سعی می کنم برای خودم طوری وانمود کنم که خیلی دلم می خواد تا بهم تلقین بشه و دلم بخواد. سعی می کنم اما موفق نمیشم. نمی دونم تا کی این مدلی باقی می مونم. نمی دونم کی حل میشه. فقط می دونم که فعلا حتی تصور نصب واتساپ و ورود به1گروه جدید باعث میشه که احساس کنم1چیزی از جنس بارون هوام رو تاریک می کنه. صدام خط بر می داره. نفس هام خط بر می دارن. بی صدا و کم اما تلخ و بی اختیار می بارم. من خاطره باز خیلی بدی هستم. من خاطره باز بدی هستم!
سیستم و گوشیه من2تایی دست به یکی کردن اذیتم کنن. ویندوز این سیستم وروجک رو باید عوضش کنم. گوشیم هم به گفته1فرمت لازم داره و هرچی میگه من از زیرش در میرم. می ترسم گوشیه دیگه بالا نیاد بیچاره بشم خخخ.
مادرم1سرویس کار بهم داد و رفت. باید بلند شم انجامشون بدم. بعدش هم درس بخونم و بعدش به باقیه طبقه بازی هام بپردازم. باید تمومش کنم. اگر فاصله بی افته باز بیخیالش میشم. باید حالا که شروعش کردم تمومش کنم. ولی قبل از تمام این ها1سرک به تیمتاک بزنم اگر کسی اونجاست1خورده خخخ. چند روز پیش که محله و تیمتاک روی هوا بود، یعنی در ورودیش فرق کرده بود و نمی شد وارد بشم، بعد از حدود1روز زمانی که آخر شب تونستم وارد بشم و بچه های آشنا رو ببینم که1جا جمعن و موزیک زیر صداهای آشنا می خوند و، … اون شب نتونستم ژست مسخره بیخیالم رو حفظ کنم. دست خودم نبود گاهی نمیشه که نمیشه. خدایا خودم رو دادم دست خودت!
اوخ5شد به جان خودم دیرم میشه من رفتم. ولی باز میام. راستی! زندگی حسابی قشنگه. با وجود تمام بالا پایین های گاهی منفیش که به روان آدم حالت تهوع میده، در مجموع زندگی قشنگه. من دوستش دارم. همین طوری دلم خواست بگم. فعلا برم تا دفعه بعد.
حالش رو ببر.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

36 دیدگاه دربارهٔ «حالش رو ببر!»

  1. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم ایامت بر خلاف میلت نباشه
    خیلی به خودت سخت میگیری
    دل واپسی اسلن خوب نیست اذیتت میکنه پریسا
    پریسا سخت نگیر هرجور بخوای همون میشه
    سخت میگیری زندگی برات سخت میگیره
    پریسا یه آدرس کانال تلگرام برات میزارم حتما بهش سر بزن خیلی کمکت میکنه
    @afradmosbat,
    اگر پیداش نکردی بهم خبر بده که روش دیگِه ای رو پیش بگیریم خخخ
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان. رو به راهی عزیز؟ آریا به خدا می دونم چی میگی. به خدا سعی می کنم. آریا سعی می کنم ولی گاهی بدجوری سخت میشه. هرچی خودم به خودم میگم بقیه هم بهم میگن بابا کجای فلان داستان اینهمه دلواپسی داره؟ تازه گیریم هم داشته باشه کجاش به تو می رسه؟ اصلا به تو چه؟ باز بهش که متمرکز میشم می بینم حالم به شدت بده. مدت هاست دامنه دلواپسی هام کمتر شدن. دیگه واسه خیلی چیزها که پیش از این به فکرشون بودم زمان صرف نمی کنم. گاهی از خودم می ترسم. در1سری موارد زیادی بیخیال شدم. انگار سنگ شدم. ولی1چیزهایی هنوز تکونم میدن. بدجوری هم تکونم میدن. سعی می کنم خیلی زیاد سعی می کنم ولی این، … دلواپسم آریا. نمی خوام چیزهایی بشه که نباید. من دلواپسم. من می ترسم. واقعیتش اینه که می ترسم. می دونم که این خیلی مسخره هست. می ترسم بین پره های این گردونه گرفتار بشم و نشه خودم رو سر زمانش خلاص کنم و، … دیگه تحملش رو ندارم آریا. در خودم نمی بینم ادامه دادن اون چرخش ها و پریشونی ها رو. کاش، … کاش نمی دونم چی. خدایا سپردم به خودت.
      معذرت می خوام آریا من اصلاح نمیشم. نق می زنم و می زنم و می زنم و خخخ می زنم. کاناله رو هم باید پیدا کنم. افراد مثبتی شبیه خودم اونجان آیا خخخ؟ شکلک اعتماد به نفس بسیااار صادق. اوخ7گذشت من کلاس دارم اینجام واسه چی؟ الآن دیرم میشه تو کیف می کنی عمرا من رفتم!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    سلام عروسکی تو خوب نمیشی از جنس خودم
    دیشب بلایی سر یه کسی آوردم که حسابی آخ جونم شد و کیف کردم
    راستش اون طرف اون موقع که بلندگو گوشیم منفجر شده بود هرچی میگفتم چیزی نگو بدتر میکرد
    دیشب جایی بود که نمیشد بحرفه وایی خخخخخخ بهش زنگ زدم و هرچی دلم میخواست آزارش دادم
    وای اگه میشد فایل صوتیشو بهت بدم حسابی منفجر میشدی
    آخه خیلی با حال بود هرچی اون میگفت میگفتم خفه شو و اینا
    اون بدبخت هم همش میگفت حالا اجازه بده هم دیگه رو بببینیم راجبش حرف میزنم و اختیار داری و خخخخخ
    خبرم هم این بود هدیه ی شیرین رو به سبکی حسابی جنایی درش آوردم و دارم آمادش میکنم تموم شد واست ایمیلش میکنم به نظرم خیلی با حال شده

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. ایول خوب کردی. دارم تصور می کنم طرف رو به چه روزی انداختی خخخ. دلم خنک شد. ولی هی طرف شناس نباشه بیاد پدرم رو در بیاره؟ خوب یواشکی دلم خنک شد. اصلا یعنی که چی اصلا شناس باشه دلم خنک شد دیگه! اصلا حالم جا اومد! اصلا کیف کردم! اصلا الآن میرم6برابر کیف می کنم. جدی حقش بود زمانی که میگیم مراعات کن حتما1چیزی هست دیگه بعدش طرف حالگیری می کنه باید منتظر جزا هم باشه. من عید97وحشتناک مراعات لازم بودم. گوشیم داخل سفر داغون شده بود و گوشیه یدکیه مادرم رو برداشته بودم با سیمکارت موقت که خریده بودم زنگ می زدم ولی این گوشیه آیفون سرخود بود نفله صدایی داشت به خدا. تا زنگ می زدم به اون طرف خطیه می گفتم آخ آخ گوشم صدات اذیت می کنه یواش بگو یواش یواااااش گوشم آخ گوشم. طرف هم می فهمید و مواظب می شد ولی صدا باز از داخل گوشی در می اومد و باز من نق می زدم و خلاصه چنان خیتی بود که مادرم فهمیده بود ماجرا چیه و با اینکه من می رفتم داخل دستشویی حرف می زدم مادرم خودش رو مشغول می کرد و1دفعه هم که کلا گفت من رفتم اتاق برادرت این ها ببینم چیکار می کنن تو هم از اونجا بیا بیرون تا خفه نشدی. وایی ابراهیم هیچ چی نگم باقیش رو خودت تصور کن خخخ. اما پشت خطی های من خداییش مراعات می کردن اگر جز این بود هم اوضاع خیتی تر می شد هم من به محض بازگشت از سفر پوست می کندمشون. تو هم خوب کردی. من هم جات بودم همین مدلی بلا سر طرف درمیآوردم. هدیه شیرین رو چیکارش کردی! هی جان ابلیس بیا1کاری کن این همسر وزغ دیاکو مجازات بشه! ببین خداییش این در رفت من حرصم میاد. ببین بده پلیس ببره اعدامش کنه! اصلا بندازش گیر1دسته دزد سادیسمی تا پدرش رو دربیارن. نه ببین چیزه اصلا بده دست خودم رشته رشته کنمش این به تمام غلط کردن هاش اعتراف کنه نیت های پلیدش رو هم استفراغ کنه همه رو بگه من بقیهش رو هم رشته رشته کنم این عر عر کنه بمیره من حالم جا بیاد! این رو نذار مجانی در بره تو رو خدا ببین به حسابش برس جان ابلیس برس. بذار دسته کم داخل قصه ها سیاه کارها نتونن سیاه کاری راه بندازن و ادای فرشته ها رو در بیارن و مجانی هم در برن. به نظرم من هنوز زیاد حرصی ام. خیال می کردم2درجه ای آروم تر شده باشم ولی، … خدایا سپردم به خودت. ولی ابراهیم عادلانه حلش کن. اصلا عادلانه این زنه رو بده دست خودم خخخ! این مدلی نمیشه من رفتم سرم رو بگیرم زیر آب سرد بلکه اوضاع بهتر بشه!

  3. محمد ملکی می‌گوید:

    خدا مرگت بده! الآن تبلیغ بلایندگرام رو کردی آیا؟

    • پریسا می‌گوید:

      ای بابا واسه چی فهمیدی؟ و واسه چی لو دادی؟ اینهمه واضح بود؟ خوب حالا خوبه که نفهمیدی چه قدر پورسانت نصیبم میشه وگرنه این رو هم لو می دادی. چپ هم نگاه نکن تمامش مال خودمه هیچ چی بهت نمی رسه به من چه می خواستی تو هم تبلیغ کنی خخخ.

  4. ابراهیم می‌گوید:

    سلام محمد جان
    نیستی کجایی داداش
    آریا تو هم با اون ملیسا حسابی غیبتتون کبری شده نگی کسی خبر نداره
    پریسا خودتو واسه مرگ آماده کن
    دیروز 16 از شهر تو برای کتابهای جدید حقوقی که ضبط کردم زنگ زد
    یارو میگفت بینا هستم دلم میخواست یه سطل آب جوش بریزم سرش گفتم بابا بینا هستی برو کتاب بینایی بخون من آرزو دارم میتونستم کتابامو بینایی بخونم
    گفت با گویا راحت ترم بعد گفت برای وکالت کتاب میخوام وای که من هرچی بهش لیست میدادم بازم اون میگفت کتاب از فلانی رو فقط میخوام
    نمیدونم من توی یه کانال تقریبا غرب کشور زدم و تا جایی که خبر داشتم شمالی توش نبود ولی از کجا سر از شمال درآورده نمیدونم
    با این حال خودتو بخاطر 16 آماده مرگ کن
    میدم تکمار بخورتت یا خودت 16 رو پیدا کن تحویل تکمارش بده
    اون یارو هم دوست دوران دانشجویییمه و فعلا نمیتونم چیزی بگم یه کتاب دستش دارم و اگه بهم تحویلش نده حسابی لنگ میمونم
    دیروز به تلافی شب زنگ زد گفت میام پیشت تا بکشمت حسابی خودمو زدم مریضی بدبخت چنان هول کرد که ماجرا رو به کل بیخیال شد الآنم زنگ زد حالم رو که حسابی خوبه پرسید و اسمی از ماجرا نبرد و خخخخخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      این ابراهیم آمار غیبت ها رو داره ایول الآن این2تا رو جنگیشون میندازم آخ جون! برو بابا16کیه به من چه برو1دونه20پیدا کن بزن وسط ملاج این16من بیچاره چه تقصیری دارم؟ عجب گیری کردیم ها! اصلا بینا رو چه به کتاب صوتی؟ چه معنی داره؟ مگه ما به کتاب بی صداهای اون ها گیر میدیم که اون ها به کتاب صدادارهای ما گیر میدن؟ هرچند ما گیر میدیم. یکیش خودم که اسکنر بغل کردم آوردم خونه و گیر دادم کتاب بینایی اسکن کنم و بخونم و خخخ. من نمی دونم خلاصه16و17وباقی2رقمی ها مال خودت من مسؤولیت نمی پذیرم. دهه!

  5. آریا می‌گوید:

    سلام محمد آآآرررره دقیقن و اشاره ی دقیق کرد به بلاین گرام
    پرپری بگو پورسانتش چطوریاست خخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      ای پرپری و بطری! ای پرپری و بسته علف! ای پرپری و علف بهش بزنم حال نمیده همون بطری! هی میگم نگو باز میگه! پورسانته رو هم نمیگم تا تبلیغ کننده زیاد نشه و درصد خودم بره بالاتر. این محمد رو هم بد نیست سر مهلت اینجا گیر بیارم خفهش کنم خیالم جمع بشه. زیادی باهوشه خودش می دونه چی دارم میگم باید بکشمش خیالم راحت بشه.

  6. آریا می‌گوید:

    سلااام ابراهیم من هستم ولی خستم
    یعنی درکل چنان زمونه برام برنامه ریخته که وقت خودم رو ندارم چنان از خودم قافل شده بودم که هفته پیش کل بدنم مثل سرور های تلگرام داق کرد یه یهفته ای منو خونه نشین کرد
    یهنی یه وزعی بود هاا له له خخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      اون به خاطر ضربه بطری های من بود که خوردن به هدف و اثر کردن. تقصیر خودته که منو اذیت می کنی. ببین ابراهیم عبرت بگیر وگرنه سر تو هم بلا میادش! من چون خیرخواهم گفتم. شکلک بسیااار از خود مطمئن و متشکر و راضی و از این قیافه مزخرف ها.

  7. ابراهیم می‌گوید:

    خدا نکنه
    امیدوارم حالاخوبه خوب شده باشی
    بیشتر مراقب خودت باش
    حسابی بهت نیاز داریم
    تو مریض بشی یکی از کسایی که تو ازیت پریسا کمک میکنه کم میشه و این حسابی بده خخخخ
    شاد باشی و سلامت داداشم

  8. ابراهیم می‌گوید:

    پریسااااا وای خدا بگم یکی رو چکار کنه حالا اون یکی هرکی میخواد باشه
    نمیدونم چرا هرچی از داستان رو مینویسم میگه تعداد واژه ها 0 یعنی وردپرس امروز تو محله قرص 0 خورده
    تو نمیدونی چی شده آیا؟؟؟؟

    • پریسا می‌گوید:

      ببین الآن خوبی؟ وردپرس حالش به هم خورده به یکی چیکار داری؟ خداییش ول کنید اون رو بیخیال بشید همون داخل ایمیل هام به درک الطافش نایل میشم بسه شر رو عمومی نکنید من گناه دارم خدا قهرش میاد خخخ!

  9. آریا می‌گوید:

    قربونت برم ابراهیم جان
    خدارو شکر بهترم یه خورده بدنم زعیف شده که انشا الله خوب میشم
    اضافه وزن داشتم یهویی وزنم رو آوردم پایین بدنم هنگ کرد تو 5 ماه 26 کیلو کم کردم خخخخ الان باید یه چند کیلویی بر گردونم که نمیخوام خخخخ
    آره اذیت کردن پریسا سواب دنیوی و اخروی دارهههه
    پرپرییی

    • پریسا می‌گوید:

      تو رو قرآن تماشا کن اینجا رو به چه روزی در آوردن! الهی جفتتون کچلی بگیرید! الهی از چاقی به جای راه رفتن قل بخوری آریا! الهی کلا پیاز از پوست سرت پرواز کنه بره ابراهیم! تمامش تقصیر این محمده با اون داستان تبلیغ بلایند گرامش. الهی روی دماغت سالک بزنه محمد که سر این بساط رو گرفتی بازش کردی پهنش کردی این وسط! آخیش چه کیفی داره الآن می فهمم این بیبی خانم ها واسه چی اینهمه ناله نفرین می کنن. جوون میشن به جان خودم خخخ.
      ایشالا هرچه سریع تر از هنگ در بیایی آریاجان. زود باش درست بشو آریا حسش نیست بیمار تصورت کنم زود باش سالم شو! و خداییش مواظب خودت باش! به اطرافت نگاه کن! کلی دلیل واسه الزام این مواظب بودن پیدا می کنی. الزام هایی از جنس1عالمه دل که داخلشون جاته.
      سلامت و شاد باشی دوست من!

  10. محمد ملکی می‌گوید:

    ایول آریا! اراده ات قابل ستایشه. من ۵ماهه که درگیر ۳کیلو هستم/خخخخخخ

    ابراهیم به شدت مخلصتم!

    پری بارون میخوام.

    بچه ها؟ نویسنده ی برتر اومد

    • پریسا می‌گوید:

      خدا باورم نمیشه یعنی من1روز اینترنت نداشتم بیام اینجا خداییش تماشا کن اینجا رو! محمد بمیری که تمامش تقصیر توِ. من هم بارون می خوام. دیروز با گوشی خواستم کامنت اینجا بفرستم دکمه فرستادنم کار نکرد بعدش هم اومدم ارتفاعات اینترنت اینجا افتضاحه تا الآن نمی شد وارد بشم الآن هم گوشیم و سیستمم رو آویزون کردم به هم نمی دونم کامنته می رسه یا نمی رسه. کاش برسه! نویسنده برتر آخجون پارسال نمی دونم سرم به چی گرم بود رأی ندادم امسال حتما رأی میدم. ایول! فعلا که اینترنتم اونترنته از اینجا برگردم پایین حتما میرم سراغش نبندیدش تا من رأی بدم آفرین!

  11. یکی می‌گوید:

    اقایون همسفرا کی بود مارو سوت زد. همگی چاکریم با تشدید. اینم اضمای ما زدیم پرسمرس بثبتمون

    • پریسا می‌گوید:

      بََََََََََه ببین کی اینجااااآاااآاااست! چه طوری یکییی،ییییی،ییییی،ییییی،ییییی! می بینم که از پرده ایمیل به در آمدی و اینجا ظهور فرمودی. ولی جان ابلیس ببین این چه مدل نوشتنه؟ قدیم ترها مفهوم تر می نوشتی الآن باید پول بدم ترجمه کنن واسم بفهمم چی می نویسی. درستش کن آخه! هی! ایول! این مدلی خوبه. ممنون ازت.
      حالش رو ببر.

  12. ابراهیم می‌گوید:

    ای ول یکی هم اومد
    یکی سلام یه کم پریسا رو مورد لطفت قرار میدادی تا حسابی به من خوش بگذره
    مدتی میشه اینجا بهش لطف نداشتی
    محمد عزیزی جات حسابی خالیه اینجا تقریبا شکل شمال به خودش گرفته
    انگار بارون با ما قرار گذاشته هر روز از بعد از ظهر تا نزدیک سحر مهمونمونه
    کاش اینجا بودی
    جدی کاش بودی ممد
    یکی منتظر الطافت به پریسا هستم حسابی
    همه گی شاد باشید

    • پریسا می‌گوید:

      بچه ها خداییش1کسی بزنه از طرف من این رو بُکُشِه من حال ندارم بلند شم. ابراهیم بترکی تو یکی رو از کجا می شناسی اون زمان که این اینجا الطافش آشکار بود تو اصلا نبودی همچین سلام علیک می کنن انگار دیوار به دیوارن اون چاکره این ایول می فرسته بهش ای خدا شکلک خشم زورم به اون که نمی رسه این ابراهیم رو بزنم رنده کنم دلم خنک بشه! ول کن این ها رو ابراهیم میگن بوکان سیل راه افتاده کاش رو به راه باشی جدی تا خبر رو خوندم یاد تو افتادم. به خدا راست میگم. کاش مشکلی نباشه! باید فقط خودم بزنم نفلهت کنم هیچ مشکلی جز این نباید داشته باشی. مواظب خودت باش دشمن عزیز.

  13. آریا می‌گوید:

    سلااااام به همهه
    خوبی محمد
    خخخخ اراده اصلی ملیسا بود که هییی میگفت لااقر شووو هی نق میزد خخخخی
    منم رژیممو هفسیدم تو برنامه هر روزم باشگاه رو قرار دادم و پیاده روی هامو دو برابر کردم یعنی محمد شب که میشد پلاسکو چتو فرو ریخت منم همون طور از فشار مشغله و خستگی سقوت میکردم رو تخت خخخخ
    من 4تا عمل چشم داشتم دارو های بیهوشی هر 4 تا به شدت چاق کننده بوده من 5 سال پیشم با ورزش وزنم رو آوردم پاین اما وقتی ورزشم رو رها کردم اضافه وزنم بیشتر شد خخخخی
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      این دانشمندها رو باید گرفت سر و ته کرد بهشون تفهیم کرد که تا1درمونی واسه درمون بی قید و شرط چاقی پیدا نکنن باید به جای پا روی دست و سر زندگی کنن. به جان خودم این شدت عمل لازمه. اینهمه مطالعه می کنن جوراب نانو می سازن که بوی پا رو بگیره آخه که چی؟ خوب پاها رو باید شست دیگه! راست میگید1چیزی از این مدل که من گفتم بسازید. عه! صدای آدم رو در میارن! ای بابا!

  14. آریا می‌گوید:

    بهههه سلاااام داش یکییی
    بد جور دنبالت میگشتم خوب شد اومدی
    این پریسای ما کمی نیاز به نسیحت داره تا کمی سر به راه بشه
    بیا که خوب اومدی
    پریسااااا بیییییییا
    بیییییاااااا
    بدوووو بیییا
    وقتی اومدی بعد بررووووو

    • پریسا می‌گوید:

      نه ببین نههههههه به جان خودم من کلا سر به راهی در خونم می چرخه این آریا دروغ میگه من سرم به راهه یعنی چیزه راه توی سرم نه سرم توی راه نه یعنی پاهام توی راه سرم روی هواست یادم میره جاده رو نگاه کنم با سر می خورم زمین نه خراب شد آخه میگم من تشنم شد میرم آب بخورم بعدا میام آریا تلافی می کنم وایستا حلش می کنیم حالا.

  15. آریا می‌گوید:

    ابراهیم بییییییا
    بیاااااا که مهشره کبرای خخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      ابراهیم دروغ میگه نیا بخواب بخواب همونجا باش من تمام شماها رو تکی تکی می زنم له می کنم به جان خودم وایستید دستم بهتون برسه میگم بهتون.

  16. آریا می‌گوید:

    آریاا بروووووو
    بروووو که پریسا داره میااااد خخخخ
    خدافسییییی

    • پریسا می‌گوید:

      عه؟ برووو برووو بله؟ کجا در میری وایستا کار دارم باهات. تو و این ابراهیم و اون محمد رو به هم گره می زنم بعدش این قدر بطری پرت می کنم بهتون که شبیه آناناس ورم ورم بشید. مگه گیرم نیفتید.
      از تمام این ها گذشته، من میمیرم واسه این تجدید دیدارها. آریا و ابراهیم و محمد و حتی یکی. نمی دونم بیرون از اینجا شما3تا، آریا و ابراهیم و محمد هم رو در اینترنت می بینید یا نه. ولی دیدارهاتون و شلوغی های حاصله در اینجا قشنگ بودن. شبیه دیدارهای شلوغ آشنا. هنوز اصلاح نشدم. هنوز اینترنت واسم زیادی واقعیه. بیشتر از اون که مجازی به حسابش بیارم. خوشحالم همه شماها رو با هم1جا دیدم. و ایشالا همگی با هم1جا بترکید! خخخ دلم خواست الآن هم فرااار می کنم.
      شاد باشید همگی.

  17. آریا می‌گوید:

    خخخخخ هممون یک جا بِتِرِکیم آره
    دلت میاد آخه ما به این آرومی به این مزلومی به این بی آلایِشی
    منه مریزو چیکار داری آخه
    من نا ندارم خودم رو تکون بدم بعد تو میخوای منو بترکونی هععععععععیییییی
    یکی بیییییییییییییییا

    • پریسا می‌گوید:

      آخ آخ قلبم شکست از بس تو مظلومی. راست میگی بابا اون منم دارم داخل محله شیطنت می کنم. عه نه دروغ میگه یکی برووووو خخخ!

  18. حسین آگاهی می‌گوید:

    خب فامیلم رو اشتباه نوشتم رفت توی صف بررسی الآن همه اش رو کپی می کنم شما اون رو که تو صف هست حذف کنید بره.
    سلام.
    تو رو خدا ضرب نپرس دیگه همون جمع و تفریق کافیه
    سه پنجتا خب پونزده تا نوشتمش.
    من هنوز توی واتسپ هستم یک جمع خودمونی نگهم داشتند دلم میخواد تمام فضای مجازی و حقیقی اطرافم رو نابود کنم بفرستم بره هوا واقعاً در این لحظه نمی دونم زندگی قشنگ باشه یا نه ولی به هر صورت داریم زندگی می کنیم دیگه.
    در ضمن گوش دادن به نوشته توسط nvda حس می کردم خیلی حرف برای نوشتن داشته باشم ولی الآن چیز زیادی یادم نمیاد جز این که باید بیشتر بجنبم تا برسم به نوشته هایی که نخوندم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. بله دیدمش داخل صف بررسی بود هنوز نرفتم پاکش کنم میرم حالا.
      چند وقت پیش خواستم معادلات رو کاملا از اینجا بردارم نشد. نمی دونم واسه چی نشد. عوضش خاطرم نیست کجا رو دستکاری کردم معادله های شکلی اومد وسط فورا رفتم درستش کردم و دیگه دستش نزدم ولی به نظرم باید1دفعه دیگه امتحان کنم بلکه معادله بره. از دست این معادله ها. از دست معادله ها!
      واتساپ. امیدوارم بمونید. امیدوارم خودمونی ها همیشه برای شما و برای هم خودمونی باقی بمونن و سال های سال خودمونی باشن و باشید و همچنان باشید! واقعا امیدوارم. از ته دل.
      در این لحظه دلم نمی خواد چیزی رو نابود کنم. درست در این لحظه عجیب حس سکونی از جنس آرامش دارم. آرامشی به غلظت قهوه غلیظ و تلخی که نیم ساعت پیش خوردم و عطرش هنوز داخل فضای اینجاست و داره درجه حس مثبتم رو می بره بالا.
      زندگی قشنگه. قشنگ، آرام، رنگارنگ، متغیر، پر ماجرا، عجیب، ارزشمند، و عزیز.
      من با ایسپیک جاز می خونم و خخخ بدجوری بهش عادت کردم. انویدی ای رو همه میگن بهتره و من میگم باید بلدش بشم ولی نمیشم. پیش نمیاد. واقعا بد نیست بلدش باشم ولی خخخ.
      با نخوندن بقیه نوشته های اینجا چیزی از دست نمیدید دوست من. تمامش اراجیفیه شبیه این و چیزی داخلش نیست. از قلم1کسی شبیه من چی باید دربیاد آخه؟ خخخ همیشه شاد باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *