در فاصله بین شب4شنبه و صبح5شنبه. ساعت3و13دقیقه نیمه شب یا صبح نمی دونم.
از خواب پریدم. دیشب اینترنتم به طرز وحشتناکی ماجرا داشت. هنوز هم ضعیفه ولی راه میده. اون بیرون به شدت باد میاد. صدا بیدارم کرد. یعنی پروندم از خواب. دیشب1چیزی نوشتم که نفرستادمش اینجا. اینترنت، … به نظرم فعلا دلم نخوادش.
ساعت3و15دقیقه. اینترنت راه میده. به زور ولی میده. نمی تونم بخوابم. تهوع. خدایا کاش این باد آروم تر می زد الآن نمی پریدم! کاش همونجا بی حرکت می موندم دوباره خوابم می برد چشم باز نمی کردم1خورده طول می کشید بعدش خواب بودم واسه چی زد به سرم و نصفه شبی، … ضربانم زیادی بالاست. حس می کنم داره به قفسه سینهم فشار میاد. حالم خوش نیست. آخ خدا! آخ خدا این تهوع لعنتی!
اون بیرون هنوز باد میاد. اینجا تاریکه. ایسپیک همراهم بیداره و سکوت رو می شکنه ولی، … من صدا می خوام. خدایا واسه چی کسی بیدار نیست1کسی رو بفرست این جو رو بشکنه من واقعا می ترسم. ترس. ترس واقعی. ترس مشخص و ملموس و واضح. بلند میشم. سرم گیج میره. تکیه میدم به دیوار. میرم طرف کلید برقی که سال هاست دیگه نورش رو نمی بینم ولی روشن بودنش بهم اطمینان و در مواقع بهتر بهم لذت میده. کلید رو می زنم. ریزش نور داخل اتاق تاریک رو حس می کنم. تهوع.
صدای باد از اون بیرون میاد. در و پنجره ها رو بستم و این گوشه دارم ذهره ترک میشم. نفس هام رو می شمرم. سریعن و بریده. انگار دویدم. سعی می کنم بهشون متمرکز بشم. می شمرمشون. 1، 2، 3، 4، 5، خفه شو ایسپیک دیگه بسه! آخ! آخ خدا! تهوع!
ساعت3و22دقیقه. سعی می کنم گوشیم رو بردارم. باید پیام بفرستم. نمی دونم واسه چی و واسه کی فقط حس می کنم وسط فضای بی انتها رها شدم باید مطمئن بشم پیامم به1جایی می رسه تا مطمئن باشم وسط این حضور که کابوس شده تنها نیستم. خداجان واسه چی کسی نیست بفهمه؟ خودت چی؟ تو خدایی پس می فهمی مگه نه؟ میشه1کاری کنی الآن جونم بالا میاد!
باد اون بیرون شدیدتر شده. قفسه سینهم از شدت فشار درد گرفته. من می ترسم. شبیه بچه ای که بعد از حضور در1حادثه وحشتناک، بعد از دیدن صحنه های اتفاق، بعد از دیدن پایین اومدن سقف امن خونه آرامشش روی سر خونوادهش، بعد از دیدن آتیش سوزی و تماشای از دست رفتن پدرش وسط آتیش، بعد از لمس واقعیت مرگ، مرگ1قهرمان، شب با آخرین داستان داخل ذهنش، داستان هیولای شب، که عاقبت از داخل قصه در اومد و خونه و خونوادهش رو ویران کرد و پدرش رو خورد، شب وسط پریشونی های اطرافش از وحشت خوابش برده باشه و نصفه شب از خواب پریده باشه و دیده باشه که هیچ کسی اطرافش نیست و با هیولای ناپیدای شب تنهاش گذاشتن می ترسم. حالم بده. تهوع!
ساغت3و31دقیقه نیمه شب. این تهوع دیگه شورش رو درآورده. این چه مسخره بازیه آخه فشار عصبی چه ربطی داره به معده! تمومش کن دیگه! خوابم میاد. به خدا خستم. می خوام بخوابم. نمی تونم. نفس هام سریع تر میشن. سعی می کنم فکرم رو بکشم طرف مثبت ها. مثبت؟ کدوم مثبت؟ این لحظه تمامشون فراموشم شدن. این فشار چنان سفت وارد میشه که تمام مثبت ها فرار کردن و عقب نشستن. این عادلانه نیست من نمی تونم باهاش طرف بشم. ذهنم چسبیده به وحشت. عرق می ریزم ولی سردمه. دارم می لرزم. مثل بید می لرزم. چنان شدید که دندون هام می خورن به هم. مسخره هست. حس تب و لرزهای بچگیم رو دارم. داغم. آتیشم. لرز ولم نمی کنه. داره بیشتر میشه. سعی می کنم آروم و عمیق نفس بکشم. نمی تونم. نفس هام کوتاهن. سرفه می کنم. شدید سرفه می کنم از تلاش برای عمیق نفس کشیدن. خدایا نکنه واسه خاطر هیچ چی تموم بشم امشب؟ سعی می کنم خودم رو پیدا کنم.
-هی چیزی نیست آخه! مگه زده به سرم؟ مگه بچه شدم؟ خودم خندم نمی گیره از این، … ای بابا! خجالت داره! بابا بیخیال!
ولی در همون حال نفسم از شدت فشار بند میاد. آخ نمی تونم. تهوع.
ساعت3و40دقیقه نیمه شب. پاک از دست رفتم. نه منطق سرم میشه نه مهار هیچ چیزم دست خودمه. جنگ رو می بازم. بی فایده هست من امشب نمی تونم از پس خودم بر بیام. خودم رو رها می کنم. حس می کنم میشه که قلبم وایسته از این نفس زدن های از جنس پریشونی. جدی اگر امشب اینجا سکته کنم فردا میان می برنم و میگن علت مرگ سکته بود. خیلی چیزهای دیگه هم میگن.
-آخی چه ناگهانی فوت کرد!
-آره طفلکی خلاص شد!
-آخه چیزیش نبود!
-خوب همینه دیگه! آدم های خوب راحت و بی درد میمیرن. زجر نکشید!
-از کجا می دونی آدم خوبی بوده؟
-این طفلکی چه گناهی می تونست کرده باشه؟ چشم که نداشت گناه هم از چشم میاد این ها فرشتهن.
-راست میگه. مردنش رو هم که دیدی خدا چه راحت بردش. جاش بهشته.
-الآن این جور مردن مد شده. از جوون20ساله بگیر تا پیر90ساله سکته می کنن. این حرف ها چیه؟
-چی میگی خوب سکته هم وسیله هست دیگه. خدا خواست بندهش رو راحت ببره. تازه خانم فلانی هم می گفت خوابش رو دیده داخل1باغ گل بود و چنین و چنان بود.
-آره اجل پشت دلیل های مرگ می مونه تا بنده های خدا حواسشون بهش نباشه.
-همسایه بغلیمون رو یادته چه آدم خوبی بود؟ اون هم سکته کرد.
و … … …
خندم می گیره. کلی از این چیزها میاد توی نظرم و خندم می گیره. ولی از آخریش هیچ خوشم نمیاد.
-اون که رفت و راحت شد بیچاره مادرش!
وایی خدا مادرم! اگر امشب این مدلی مسخره و بی خودی تلف بشم فردا مادرم نمی فهمه. نیستش. بعدش نمی دونم کی بهش اطلاع میدن. خدایا نکنه اونجا که هست بهش بگن؟ اون جاده وحشتناکه مادرم بی هوا رانندگی نکنه تا اینجا برسه من، … من که دیگه اون زمان نیستم! تموم شدم. هی من نمی خوام این مدلی بشه! اه لعنتی! حالم بده. از چشم هام داره مشت مشت اشک میاد. نفس کشیدنم سخته. تهوع بیچارهم کرده. از این حس متنفرم. تلگرام. یا خدا چی اومده نصفه شبی. از اینترنت متنفرم. متنفرم. متنفرم. از تهوع متنفرم. از این حال و هوای افتضاح متنفرم. خدایا نجاتم بده! آخ از دست این تهوع! آخ لعنتی! نمی تونم!
ساعت3و50دقیقه. فلج شدم از خستگی. از فشار نفس های تند. از فشار تهوع. از ترس. بی حس شدم. به نظرم زیر پوستم مورمور میشه. از جنس خالص ترس. ترس. دست از سرم بر نمی داره این ترس. من می ترسم. بیشتر از چیزی که بتونم توضیحش بدم، بیشتر از چیزی که حتی خودم بتونم درکش کنم می ترسم. حالم بده. تهوع!
ساعت3و56دقیقه نیمه شب. دیگه نفس ندارم. خیلی احمقانه هست ولی این رو اگر زورم کافی باشه می فرستم روی آنتن. اگر امشب1چیزیم شد شاید کسی اینجارو بخونه و آخرین هام رو که ثبتشون کردم ببینه. واسه من دیگه فایده نداره ولی شاید1کسی هم فهمید و به جای اونهمه مزخرف که واسه مرده ها میگن، بعد از فهمیدنش1خورده بخنده و بگه:
-عجب احمقی بود! این چه مدل مردنه! شبیه چیز حروم رفت از بس بی مزه مرد ولی خوب هرچی باشه مرده مرده هست. خدا رحمتش کنه! کاش اون دنیا خریتش تخفیف پیدا کنه ولی خخخ دست خودم نیست مردنش خنده داره. خدا بیامرزدش.
از تصورش خندم می گیره. واقعا گریه نمی کنم ولی این اشک ها واسه چی تموم نمیشن؟ از سرفه کردنه؟ خفه شدم خدا! باز داره میاد. این تهوع لعنتی! هی1لحظه وایستا بذار این رو تمومش کنم. بذار منتشر بشه.
اون بیرون باد همچنان می زنه. ولی منقطع شده. الآن نیست و1لحظه بعد به شدت هست و بعدش دوباره نیست. حس می کنم تمام زورم رو با تهوع های پشت سر هم فرستادم بیرون. کاش خوابم ببره. هرچند خوابم آروم نیست. از بیداری و فشار گذر این لحظه ها می ترسم. امشب از همه چیز می ترسم. خدایا بیا بغلم کن من واقعا دارم از هواری که قورتش میدم خفه میشم.
ساعت4صبح. می فرستمش واسه انتشار و دعا می کنم که بتونم از این کابوس بیداری رد بشم. دیگه نمی تونم بنویسم. فردا به انتشار این فوق جفنگیات می خندم ولی بذار امشب باشه اگر همه چیز رو به راه شد برش می دارم. خدایا کمکم کن. دیگه نمی تونم بنویسم.
سلام خیلی دیوونه ای خیلی
اینا چیییییِ نوشتی آخه تو
اینجا هم باد میاد حسابی
میدونم که حالا خوب و سر حال شاید رفته باشی سر کلاست
سلام ابراهیم. معذرت می خوام. نمی دونم این ها چیه اینجا نوشتم. به خدا دست خودم نبود حالم دیشب از بد گذشته بود خیال کردم جدی دارم میمیرم. راست میگی الآن از اینجا از وسط امروز که تماشاش می کنم چه مضحک دیده میشه خخخ!
درست گفتی رفته بودم سر کلاس الآن اومدم باز می خوام برم ولی خودمونیم هنوز1خورده از اثرات مسخره دیشب گیج می زنم. چه مضحک! تو چی؟ دستت بهتر شد آیا؟ مواظبش باش.
سلام.
خیلی عجیب بوده این تجربه
و عجیب تر این که تونستید بنویسیدش
در حین وقوعش
من فقط به جایی که در مورد دلایل مرگتون بحث می کردند خیلی خندیدم
واقعاً هر کس می میره هم عزیز میشه و هم بی گناه و پاک و معصوم تلقی میشه.
مخصوصاً ما ها که نمی بینیم همین جوری معصوم و فرشته خصال تصور میشیم چه برسه بعد مردنمون.
واقعاً چه قدر مرگ نزدیکه بهمون ها!
خدا کنه از این تجربه ها براتون پیش نیاد دیگه!
سلام. چاره ای جز نوشتنش نداشتم. این تنها کاری بود که اون لحظه می شد کنم. اگر نمی نوشتم سکته می کردم. حس می کردم با این نوشتن به دنیای اطرافم وصلم. دلم می خواست1کسی بیدار بود1چیزی می گفت که نشونه حضورش باشه یا من چرت بگم اون بشنوه که بدونم1کسی هست ولی کسی نبود این شد که فقط می نوشتم هرچی به سرم می رسید فقط می نوشتم خخخ. بحث های بعد از فوتم هم خخخ به خدا همین مدلیه. شما ببین هر کسی میمیره از این چیزها واسش میگن ما که دیگه جای خود داره. راستی1چیزی! واسه چی هر کسی میمیره چند روز بعدش1نفر خوابش رو در حالی می بینه که وسط1باغ گل داره مانور میده؟ واسه چی هیچ کدوم از این درگذشته ها رو وسط مثلا1رودخونه خیلی قشنگ در حال آب بازی نمی بینن؟ به نظرم مورد منکراتی داشته باشه این مدل خواب دیدن وگرنه چه معنی داره همیشه باغ گل؟ تکراری شده خوب. ای بابا! خلاصه من باغ بدون رودخونه دوست ندارم خواب بیننده های محترم لطف کنن وسط باغی که خوابم رو توش تماشا می کنن1استخر امن بی خطر همراه با رودخونه هم ببینن و من باید وسط آب در حال بازی باشم. دست خودم نیست از حماقت ها حرصی میشم زبونم هم که لق بی اختیار هرچی نباید رو می پرونه این مدل زمان ها. معذرت خخخ.