باران می بارد امشب.

شب4شنبه.
از تیمتاک محله میام. مقدمه بی مقدمه. دلم گرفته. از اون مدل هایی که به سرم بزنه نیست فقط گرفته. شبیه اون عصر دیماه94که، … عصر بدی بود. من سفر بودم. با1دسته. عصر بود. باید بر می گشتیم. یکیمون باید زودتر می رفت بلیتش زودتر بود. بلند شدیم ازش خداحافظی کردیم. همه می خندیدیم به نظرم. دست هم دادیم. اون رفت و ما قرار شد یکی2ساعت بعد بریم. بعدش خیلی دلگیر بود. از رفتن اولی، از رفتن خودمون، دلم اون عصر چه وحشتناک گرفته بود. امشب هم اون مدلی دلم گرفته. بعد از بدرقه اولی رفتم به بهانه وارسی وسایلم داخل اتاق. اشک هام1جوری بودن. نمی فهمیدم واسه چی ولی عجیب حس می کردم این جمع رو دیگه هرگز نمی بینم. هرچی به خودم می گفتم این مدلی نیست حالم بدتر می شد. دست خودم نبود. زدم زیر آواز. صدام گرفته بود از بس اون چند روز که با هم بودیم خندیده بودم. ولی زدم زیر آواز. ترانه امید. باران می بارد. یکی از بچه ها از داخل دستشویی در اومد بیرون و گفت بچه ها من گریه کردم. دیگه نتونستم تحمل کنم. زدمش کنار به نظرم و گفتم می خوام برم دستشویی. اون داخل کاری نداشتم ولی باید می رفتم1جایی که دیده نشم. داخل دستشویی. جا بهتر نه گیر نیاوردم واقعا نیاوردم. همونجا موندم. صدای گرفتهم رو ول کردم. هیچ زمانی اندازه اون لحظه ها دلم نمی خواست صدام گرفته نبود. انگار آخرین آوازی بود که می شد بخونم. انگار آخرین کاری بود که می شد در اون مرحله کنم. اشک هام سیل شده بودن. دلم نمی خواست کسی بدونه. ولی این حس ناشناس، از جنس تلخ1عصر غریب، از جنس خالص غربت، از جنس خالص خداحافظ تا همیشه، آخ که چه قدر حس وحشتناکی بود! واقعی بود. می فهمیدمش. یقین داشتم بهش. یقینی که ترک هم نمی خورد!
با همون صدای گرفته خوندم و خوندم و اشک هام رو هرچی پاک می کردم باز هم بودن. دلم خیلی گرفته بود خیلی!
حسم درست بود. اون جمع رو دیگه هرگز ندیدم. من دوستشون داشتم. به خدا. به خدا! خیلی خیلی زیاد دوستشون داشتم. اون ها رو دیگه هرگز ندیدم. اون ها دیگه هرگز1جا جمع نمیشن. هر کدومشون1طرفی رفتن الآن. بعضی ها تک افتادن از بقیه. بعضی ها گرفتار شدن. بعضی ها ستاره شدن و از خاک پر گرفتن و رفتن به مهمونیه آسمون. بعضی ها صید شب شدن. بعضی ها رفتن به حصار خوابگردی و همونجا موندن. من اینجام. اینجا با تماشای تکرارها از بعدهای مختلف.
امروز عصر داخل تیمتاک محله بودم. دقیقا همچین حسی بهم داد صحبت2نفره ای که با1کسی داشتم. پیش خودش خندیدم. شبیه همیشه. و بعدش دیگه نتونستم تحمل کنم. اومدم اینجا. تنها جایی که هنوز به نظرم1خورده امنه. امروز عصر، می دونم که باز اولی داره میره شاید واسه اینکه بلیت داره. شاید هم نه. ولی می دونم که باز با هم خداحافظی می کنیم. و من نه از رفتنش، بلکه از شباهت این خداحافظی که نمی فهمم واسه چی داخل ذهنم تداعی میشه، اینهمه وحشتناک دلم گرفته. این دفعه با هم دست هم نمیدیم. بعد از اون شب لعنتی دیگه هیچ چی شبیه اولش نشد. دیگه هیچ چی شبیه اولش نمیشه. هیچ زمانی. هیچ طوری. بدجوری دلم گرفته امشب. دلم می خواد حرف بزنم. با1نفر در موردش حرف بزنم. دلم می خواد بلد باشم حس اون عصرم رو، حس امروزم رو توضیح بدم براش. دلم می خواد1مدلی بگم که بشه طرف بفهمه. نمیشه. نمی تونم. بلد نیستم. از دست این اشک ها! اون عصر هم همین مدلی شدید می باریدن. اون جمع رو دیگه هرگز1جا ندیدم. اون جمع رو دیگه هرگز نمی بینم. دلم می خواد بتونم بلند گریه کنم نمی تونم. صدام نیست انگار. دلم حرف زدن می خواد. گریه آسوده دلم می خواد. اینجا که الآن کسی نیست واسه چی نمی تونم؟ انگار1چیزی صدای گریهم رو دزدید. گریهم میاد. گریهم میاد با تمام نفسم الآن گریهم میاد ولی صدا نداره. سعی می کنم هقهق بزنم تا نفسم باز بشه موفق نمیشم. فقط گریهم میاد. اشک با هرچی زور داره و بدون صدا. دلم می خواد بگم. دلم می خواد ننویسم بگم. به1نفر که می فهمه دلم می خواد بگم. دلم می خواد سرم رو تکیه بدم به شونه1کسی نه به این مبله و بهش بگم. که اون عصر حس می کردم دیگه هرگز این وداعها سلام نمیشن. دیگه هرگز شب تموم نمیشه. دیگه هرگز هیچ چی شبیه اولش نمیشه. دلم می خواد بگم این دفعه دست هم نمیدیم. فقط می خندیم و میگیم خوب خوش گذشت بای بای. و تمام. دلم می خواد حرف بزنم. اینجا کسی نیست. صدایی ازم در نمیاد. هقهق دلم می خواد. از اون هقهق هایی که نفس رو باز می کنن. خدا! ای خدا! ای خدا!
اون عصر صدام گرفته بود. حالا صدام گرفته نیست. اون عصر زده بودم زیر آواز. با صدایی که از خنده های روزهای پیش و از بغض اون عصر آخر گرفته بود. حالا صدام اگر دربیاد صافه. دلم می خواد بزنم زیر آواز. دلم ترانه باران امید رو می خواد. نمی دونم کجای موزیک هام ثبتش کردم. کاش بود!
باران می بارد امشب! دلم غم دارد امشب! آرام جان خسته! ره می سپارد امشب! خدایا من چه دردم شده امشب؟
دیشب داخل تیمتاک با1نفر پیامی یعنی نوشتاری صحبت می کردیم. نفهمیدم چی شد صحبت کشید به دیروزها و امروزها و حس و هوای من. نفهمیدم چی شد که دیدم دارم از ته دل میگم من دوستشون داشتم. به جان مادرم من دوستشون داشتم. به خدا من خیلی زیاد دوستشون داشتم. طرف گفت یعنی نوشت می فهمم. من می نوشتم و اون می نوشت درک می کنم. درک می کنم. نفهمیدم چی شد که دیگه نتونستم توضیح بدم. و اون بنده خدا ادامهش رو نوشت. توضیحاتم رو کامل کرد. نفهمیدم چی شد که دیگه نتونستم بنویسم. طرف پرسید گریه می کنی؟ نفهمیدم چی شد که دیدم تمام صورتم خیس خیسه. چنان خیس بود که دست هام واسه پاک کردنش کافی نبود. نفهمیدم چی شد که دیدم از ته دل دارم می بارم. نفهمیدم چی شد که می نوشتم تقصیر من نبود. تقصیر من نبود. به خدا تقصیر من نبود. تقصیر من نبود!
نفهمیدم چی شد که می باریدم. نفهمیدم چی شد که درد داشتم. نفهمیدم چی شد که دیدم هنوز اینهمه دردم میاد زمانی که میگم من دوستشون داشتم. نفهمیدم چی شد. نفهمیدم چی شدم. نفهمیدم چی شده. نمی فهمم چی میشه. کی تموم میشه. خدایا کی تموم میشه. خدایا کی تموم میشه!
به گفته آگاه ترها، من در زمان نامناسب از زندگیم در جایگاه نامناسبی بودم. به نظرم درست میگن. زمان بد بود. شرایطم بد بود. زندگی بد بود. جهان سیاه بود. حادثه ها پشت سر هم اومده و رفته بودن و1سری هاشون هم هنوز نرفته بودن. حادثه ها بد بودن. روز تاریک بود. شب کابوس بود. زندگی سیاه بود. سیاه بود. سیاه بود! و من در چنین اغمایی1دفعه خودم رو جایی دیدم که حالا می فهمم اصلا جای من نبود. اون زمان نمی فهمیدم. نفهمیدم. حالا می فهمم. می فهمم! ای کاش اون زمان هم می فهمیدم! در امنیت و تعادل جایی که جای من نبود فرو رفتم و شروع کردم به ترمیم. اشتباه بود. اشتباه! ای کاش می فهمیدم! و بعد، … ای خدای من!
درد دارم امشب. انگار نمیشه سالم سپری کنم امشب رو. کاش لازم نباشه ولی لازمه. تشنه ام امشب. به شدتی که کم پیش میاد تشنه ام امشب. لیوان سرد داخل دست هام رو می خوام. که پر بشه و خالیش کنم. باز پر بشه و باز خالیش کنم. اونقدر که دیگه این اشک ها رو نفهمم. حس نکنم این گرفتگی رو. نشنوم این سکوت رو. نبارم این اشک های بی هقهق رو که اینهمه زور می زنم صدا داشته باشن و امشب بی صدان. نمی فهمم. این ماه دیماه نیست. امشب سالگرد هیچ چیزی نیست. این لحظه ها هم زمان با هیچ لحظه ای در دیروزهای من نیست. پس واسه چی من بعد از تیمتاک حالم اینهمه بد شده؟ خدایا الآن خفه میشم چم شده نجاتم بده! ترانه باران امید. کاش می دونستم کجا ثبت کردمش! اون عصر این ترانه محتواش هیچ ربطی به لحظه های ما نداشت. ولی من بدجوری هوای داخلش رو با هوای اون فضا اون لحظه ها اون هوا یکی می دیدم. امشب هم این ترانه محتواش هیچ ربطی به حس و حالم نداره. هیچ بخشی از کلامش توصیف واقعیت نیست. ولی من هواش رو بدجوری با هوای اون عصر، با هوای امشبم یکی می بینم. واسه چی؟ این2تا شب کاملا دور از هم واسه چی داخل دنیای من اینهمه به هم شبیه شدن؟ آواز دلم می خواد. خفه میشم امشب خدایا صدام رو می خوام. ترانه باران امید.
اون شب صدام گرفته بود. امشب صدام گرفته نیست. دلم آواز می خواد. با تمام صدام. با تمام صدایی که امشب گرفته نیست.
گرید به حالم! کوه و در و دشت! از این جدایی!
می نالد از غم! این دل دمادم! فردا کجایی!
سفر به خیر! سفر به خیر! مسافر من!
گریه نکن! گریه نکن! به خاطر من!
آخ خدا! دیگه نمی تونم. دیگه نمی تونم!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «باران می بارد امشب.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    پریسا نمیدونم چی بگم
    ولی با ذره ذره وجودم حستو حس میکنم
    کاش همچین حسی نبود
    کاش اصلا احساس وجود نداشت
    گاهی لحظه ها از خودمو احساسات و کل دنیا متنفر میشم
    زمانی به نظرم هیچ جا امن تر از دست شویی نیست
    شاید کسی بخنده این رو ببینه ولی بزار بخنده و خخخخ از جنس تلخی که هیچ شیرینی نمیتونه طعم تلخشو عوض کنه حتی یه ذره
    کاش حالا بهتر باشی پریسا
    پریسا به بابا زمان تکیه بده و سعیتو بکن قویتر و محکمتر باشی
    کاش کاری ازم برماومد پریسا ولی جز یه آه و ….
    من شرمندم پریسا واقعا شرمندم که کاری ازم واسه تو عزیز برنمیاد
    پریسا ببخش ببخش

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. ببخش اینهمه دیر شد. ابراهیم کامنتت رو که دیدم بیشتر از هر حسی شرمنده شدم. عمیقا معذرت می خوام ازت. اون شب حالم واقعا بد بود و اصلا به این فکر نکرده بودم که کسی از جنس تو اینجارو می خونه. کامنتت رو که دیدم حس کردم به شدت از احساس پاک و دل مهربونت شرمنده شدم. به خدا دست خودم نبود. این مدل زمان ها به خدا دست خودم نیست. ببخش. به من ببخش. به خدا نمی خواستم. راست میگم. از ته دل. معذرت می خوام. اندازه1آسمون معذرت می خوام ازت. منو ببخش. این روزها1خورده بگی نگی زیاد این شکلی میشم تا زمانی که خخخ تا نمی دونم کی. ولی، … این، … حس مثبتی نیست خیلی اذیت می کنه خیلی. کاش هرگز تجربهش نکنی! کاش من هم بتونم از خاطرم پاکش کنم!
      بابا زمان مهربون ترین بابابزرگ دنیاست. خیلی دوستش دارم خیلی. عزیزیه این بابا زمان با عصای تق تقیه تیک تاکیش و قدم های1نواختش. الآن هم حسابی ازش جا موندم و اون میره و به قیافه من می خنده. من رفتم بهش برسم.

  2. وحید می‌گوید:

    سلام. یه جورایی متوجه منظور پستت شدم. خوب درکت می کنم و امیدوارم الان دیگه بهتر شده باشی. این آهنگ بارون از لیلا فروهر رو گوش کن که به جرات می تونم بگم حال و هوایت توی این آهنگ و متن شعرش خلاصه میشه.

    http://s7.faz-dl.top/1396/11/03/Leila%20Forouhar%20-%20Baroon(128).mp3

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید. دقیقا این آهنگه حس و حال خودم رو توصیف کرده بود. ایول بهت! الآن شکر خدا بد نیستم فقط گاهی از1ضربه یا1فشار یا1تلنگر که داخلش نشونه داشته باشه حالم اون شکلی میشه. شبیه تشنج واسه افرادی که به تشنج مبتلا هستن می مونه. اون ها جسمشون متشنج میشه، بدون هشدار و1دفعه، میاد و اذیتشون می کنه، من روانم. اون شب روانم تشنج داشت الآن نداره و ای کاش می شد کامل حلش کنم تا دیگه هرگز اون مدلی نباشم. واقعا دلم نمی خواد. شاید لازمه صبورتر باشم. شاید هنوز زمان لازمه تا چیزهایی که پشت سر گذاشتم کهنه و باطل بشن. شاید درست بشه. شاید درست بشم. ای کاش زودتر باشه! از دست خودم خسته شدم. کاش دیگه پیش نیاد!
      ممنونم از حضورت. از درکت. از آهنگی که دادی بهم. ممنونم که هستی.
      شاد باشی تا همیشه.

  3. وحید می‌گوید:

    اه چرا لینک تو دو تا خط کپی شد؟ ولش کن تو تلگرام اصلش رو می فرستم برات

    • پریسا می‌گوید:

      تلگرام رو عشقه خخخ. رسید و الآن دلم خواسم برم گوشش کنم. بیخیال هنوز زمان هست برم1دفعه گوش کنمش خخخ شکلک امروز باز دیر می رسم و یوهوووووو خخخ!

  4. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    فقط و فقط زمان و زمان هست که این جور مواقع کمک می کنه هیچ کس و هیچ چیز مثل زمان تسکین دهنده نیست.
    عمیقاً امیدوارم الآن حال بهتری داشته باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *