عصر3شنبه.
خخخ امروز4اردیبهشته. نه بابا شوخی کردم بنداز کنار بطری رو. گفتم بطری دلم آب زرشک خواست. خداییش خداییش خیلی مصرفم رو کشیدمش پایین. سفر که بودم کولاک کردم یعنی کولاک ها! داستانی داشت آب زرشک های سفرم که خخخ اینجا جای گفتنش نیست باید قالبش رو با اینجا فیکس کنم بتونم توضیحش بدم هر کسی گرفت باهاش میره هر کسی هم نگرفت جا می مونه ولی خخخ بیخیالش فعلا نمیشه. خلاصه که بعد از برگشتنم فقط شکلات می خورم اون هم گاهی و فعلا تقریبا طرف آب زرشک نرفتم. البته این از برکت اراده بالام نیست. آب زرشک های سفریم رو دلم می خواد که اینجا نیست و این هایی که من دستم بهشون می رسه خخخ اندازه ای که باید باشن آب زرشکی نیستن و من سنگین ترهاش رو می خوام. نتیجه اینکه فعلا آب زرشک بی آب زرشک تا نمی دونم کی. اما شکلاته، … بلند شم برم1دونه بردارم نیم درصدی حالم جا بیادش. بیخیال میرم فعلا نق رو عشقه.
کتاب های بیناییه این ترم و ترم آینده رو از کانون گرفتم. دیروز. داستانی داشت. مخصوصا ترم آینده. نمی دادنش که! حس تعریف داستانه نیست. فقط اینکه عاقبت1آقایی اومد به بخش خواهران به نظرم از1دری داخل سالن در اومد که می رفت به1جایی شبیه کتابخونه و نشست پای سیستم و به اون خانمه که مونده بود با من چیکار کنه گفت پول نقد. خانمه به من گفت پول نقد داری گفتم آره. دردسرت بدم نه ندم گناه داری. پوله رو دادم و اون آقاهه به نظرم از کارت بانکی خودش و پنل نفهمیدم خودش یا اون خانمه کتاب این ترم و اون ترم رو برام خرید و بلند شد رفت داخل همون در و تا من اومدم بگم الآن چیکار کنم خانمه دستم رو گرفت گفت بیا من بهت بگم بیا! بردم دم همون در آقاهه هم2تا کیف پارچه ای داد بغلم و گفت حالا برو. این کتاب این ترم این هم کتاب اون ترمت بگیر برو! خخخ مظلوم شدم گفتم ممنون و پرواز کردم طرف کلاسم که داشت دیر می شد. شکر خدا قبل از استاد رسیدم. حالا مونده اسکن. می خوام اسکنر بخرم. شب دوم اردیبهشت خاطرت هست؟ اسکنر متصل به اون پرینتر نیمه باطلم کار نکرد. اونقدر قدیمی شده که سیستمم نرم افزارهاش رو نشناخت و نصب نشدن. یا باید باهاش مذاکره کنم، یا باید1دونه اسکنر تک کاره بخرم. دلم راه دوم رو می خواد که مطمئن تره اما پول، … خدایا پول بده خدایا پول بده خخخ بده خدایا خیلی بیشتر از اسکنر پول بده پول پول پول آخجون پول پووووول پول من پول دوست دارم پول خخخ!
ملت رو بیچاره کردم واسه کتاب بریل هام. ظاهرا امروز رودکی شروع کرده به چاپ کتاب ها. ولی خداییش جدا از نق های من کتابی که این ترم دادن بهم خوندنش کار حضرت فیله هرچی پیش میرم ایرادهاش بیشتر میشه من واقعا1جاهایی گیر می کنم. اسکنر می خوام. اسکن می خوام. اصلا این مدلی نمیشه2تا چشم بینا می خوام. یعنی که چی بیناها این کیف پارچه ای سبک ها رو میندازن روی شونه میرن کلاس میان من باید1کوه بذارم روی شونه هام چون کتابم سوپر کتابه از بس بزرگه؟ به خدا شونه هام داره میاد پایین! با همین غول میرم مدرسه با همین میرم کلاس زبان آخه این هم شد کار؟ این ها دیگه نق بودن ولی راست بودن به خدا سنگینه خسته شدم نمیشه من ببینم خداجون آیا؟ بیخیال. شکرت خدا!
امروز بچه ها1جا جمعن. همه نیستن ولی خیلی هاشون هستن. من نرفتم. خیال هم ندارم برم. حسش نیست. واقعا نیست. غمگین نیستم. از اون حال و هوا مزخرف ها هم ندارم. فقط دلم نمی خواد. حس می کنم، … نمی دونم چی حس می کنم فقط دلم نمی خواد. به نظرم بینشون حرفی واسه گفتن ندارم. به نظرم اون ها هم حرفی واسه من ندارن. نتیجه اینکه اینجا که الآن ولو شدم بیشتر بهم خوش می گذره.
باید درس بخونم. واسه5شنبه. بیشترش رو جلوتر خوندم. باید باقیش رو هم بخونم.
مادرم دیگه باید پیداش بشه. بلند شم چایی دم کنم. قهوه دلم می خواد. قهوه ساز دلم می خواد. داخل دیجیکالا دیدم دلم ضعف رفت که بخرمش خخخ. مادرم توجیهم کرد و منصرف شدم. یعنی منصرف که نشدم متقاعد شدم که بیخیالش بشم. شاید وقتی دیگر و شاید هم هرگز خخخ. ولی قهوه. با اون بوی محشرش. نه از این قهوه سماوری ها که شبیه چایی دمش کنم. از این ها نمی خوام. از اون قهوه هایی که بوش شبیه بوی قهوه های داخل سفرم میره همه جا. وایی خدا قهوه می خوااااام می خوام می خوام میییی خوام.
داستان های سطح1ازشون فقط چندتا مقاله مونده و1قصه که شیطونه میگه ولشون کنم برم سراغ سطح بالایی ها. تیترهای اون سطح رو دیدم به نظرم داستان هاش قشنگ تره. دلم می خوادشون. شاید امشب بهشون ناخنک بزنم. از ترجمه مقاله خوشم نمیادش. وویی1جوریه. داستان دوست دارم.
مادرم زنگ زد گفت نون می گیره میادش. می خواست ببینه هستم خونه یا رفتم با بچه ها. می گفت واسه چی نمیری!
بلند شدم رفتم چایی دم کردم اومدم. من بدجوری از اون قهوه خوشبوها می خوام. واقعیتش من بدجوری1چیزهای دیگه هم می خوام که، … ولش کن الآن باز می زنم خاکی.
همکارم گفت واسه پیدا کردن دار الترجمه کمکم می کنه ولی من فقط گفتم ممنون. عمیقا معتقدم این بنده خدا همین طوری1چیزی گفت. من هم همین طوری1ممنون گفتم. از این همین طوری ها زیاد بین ملت میره و میادش. انتظار ندارم کاری کنه چون همین طوری ها رو می شناسم.
هفته دیگه4شنبه بعد از مدرسه اردوی همکارهاست که2تا از بازنشسته های امسال همه رو مهمون می کنن. بهم گفتن بیا گفتم نه. این2تا رو خیلی دوست داشتم. از بهترین هایی بودن که بین همکارهام می شناختمشون. کاش نمی رفتن! محل کار با وجود این ها جای بهتری بود. ایشالا که هر جا هستن خوش باشن! از ته دل میگم. ولی جشنشون نمیرم. یکی از همکارها همونی که امسال خیلی می گفت یعنی میگه واسه چی با همکارها نمی پری و از این پرسیدن ها، گیر داده که بیا گفتم نه. هی گفت گفتم نه. خدا کنه دیگه بیشتر اصرار نکنه! در هر حال من نمیرم ولی اذیت میشم از اصرار کردن هاشون. خوشم نمیاد کسی به حصارهام ناخنک بزنه. داشتم بهتر می شدم. سرم رو از این داخل آورده بودم بیرون و ای کاش، … باید همونجا یعنی همینجا می موندم. اشتباه کردم. من این مدلی راحتم. داخل جعبه. البته نه کاملا. خخخ1جاهایی بین1جمع هایی، …. خوب شاید اون ها هم داخل جعبه باشن. شبیه خودم. چون کسی به این سادگی نمی تونه واردشون بشه. چند وقت پیش بحث ورود عضو جدید بود که به شدت با رأی اکثریت رد شد و تمام.
از داخل اینترنت مطالب دارای منبع جمع می کنم واسه ارائه چیزی شبیه پژوهش بلکه امتیازش رو بگیرم. هیچ سالی دنبال این چیزها نبودم ولی امسال تصادفی فهمیدم که شاید خیلی ساده باشه گفتم1امتحانی کنم بلکه امتیازش رو زدم.
نایت ساید تموم شد. دیشب. حالا در زمان های فراغت چی بخونم؟ شکلک نق. این دیگه از اون نق های نقه که خخخ خدا خودش به خودش صبر بده.
زنگ در.
باز کردم. مادر. تا برگردم اینجا. چایی خوردیم. واسه قهوه نق زدم. باید برم. بر می گردم.
شاد باشید!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 115
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام
برات دنبال یه روانشناس هستم شاید کمی خوب بشی
خوب مریضی دیگه
این همه میمونی تو جعبه یهو میبینی زنگ زدی رفت حالا چجوری میخوای درستش کنی
وای که چقدر دلم بیرون میخواد ولی درس هست و
میدونم دلت تارت میوه ای هم خیلی میخواد میدونم حتی بیشتر از آب زرشک و قهوه و اینای که گفتی
برو سفارش بده به خودت ظلم نکن
دیشب یه لیوان آب زرشک خوردم
به نظرم باید دورشو خط بکشم به قول عاقلایی که از هزار حرفشون شاید لطف کنم یکیشو گوش کنم باید این رو کنارش بزارم البته اگه بشه نمیدونم که بشه
شد که شده نشد هم به جهنم که نشده
سلام ابراهیم. ببین وایی بر کسی که فقط نیت کنه شفام بده. به جان خودم بلایی سرش میارم که تا عمر داره جرأت نکنه از جهان جنون سرش رو بیاره بیرون. تا همون آخر عمرش هم هر کدوم از حروف اسم پریسا رو بشنوه روانش تشنج بگیره. میگی نه از چندتا با تجربه تر ها بپرس بهت میگن فقط مواظب باش اسمم رو که می بری در تیر رسشون نباشی می زنن پودرت می کنن بعد نگی نگفتم خخخ.
نه بابا زنگ نمی زنم جعبهم آلیاژه خودم هم داخل ضد زنگ خوابیدم پا شدم مشکلی نیست.
آب زرشک؟ خوردی؟ خخخ نخورده باشی ابراهیم به جان خودم خطرناکه الآن وسط درس و امتحان بذار واسه بعد خخخ خخخ و باز هم خخخ.
تارت میوه ای ابراهیم ببین اینجا محله نیست اینجا کسی نمی بینه من می تونم حسابی بکشمت شاهد هم بی شاهد گفتم پیش از اقدام اول هشدار بدم از بس با وجدان و مهربونم بعدش احساسات وجدان انگیز و لطافت آمیزم دردش میاد. فعلا وایستا واسه آرامش روان پریشانم چندتا بطری خالی بهت شوت کنم نفله بشی تا بعد که ببینم تصمیم خودت در مورد طول عمرت چیه.
زرشک
آخجون کو کجاست بده ازش آب زرشک بگیرم!
سلام.
وای چه آسون بود چند به علاوه دو میشه نُه که سریع جواب دادم و آماده فرستادنم ولی خب نه هنوز هیچی ننوشتم شکلک دیوونه ی خیلی دیوونه.
نوشابه که میگن خیلی ضرر داره و من به شدت عاشقش هستم مخصوصاً پپسی روش نوشته در لحظه زندگی کن و حس می کنم هیچی مثل این جمله نمی تونه به من انرژی ای رو که در طول این چند سالی که فهمیدم روی نوشابه های پپسی چنین چیزی نوشته به من بده.
شما هم دقیقاً بهترین کار رو کردین جایی که حس کردید بهتون بیشتر خوش می گذره موندید و آخر هفته هم جایی می مونید که بهتر و بیشتر خوش هستید این عالیه.
اسکنر خوب نباید زیاد گرون باشه.
قهوه خیلی زمان می گذره از آخرین بار که یک مدل خیلی اصل و خوش مزه اش رو خوردم حتی متأسفانه از اون الکی ها هم یک ماه و نیم هست که نخوردم خیلی هوس کردم باید یه جوری به دست بیارم بدون این که لازم باشه از خوابگاه و دانشگاه خارج بشم باید به کسی بگم برام بخره بیاره
قهوه ساز خیلی خوب هم فکر کنم یکی از دوستام به قیمت چهارصد هزار تومن خریده بود و خیلی خیلی هم راضی بود
هم میشه باهاش کاپوچینوی خوب درست کرد هم انواع اسپرسو و فرانسه و خلاصه کلی چیزِ مختلف با قهوه که همه شون بی نظیرن.
سلام دوست من. وایی قهوه کاش یادم بره امروز دیگه نخورم خخخ! نوشابه هم1زمانی کل خونواده وحشتناک بستهش بودیم تمامش هم تقصیر من و جیگیلک بود. بعدش این بچه بیمار شد و اون داستان های94که بعد از خوب شدنش دکترها گفتن یکی از چیزهایی که براش ضرر داره نوشابه هست. من همراهش نوشابه رو ترک کردم. الآن اون می خوره و من نه خخخ. یعنی هنوز دوست دارم ولی خیلی خیلی کم اگر جایی موردی واسه مصرفش پیش بیاد وگرنه خودم واسه مصرف خونگی اصلا نمی خرم چون خخخ خودم رو می شناسم و همچنان خخخ.
اون روز نرفتم، آخر هفته هم نرفتم، این هفته هم پیشنهاد بیرون رفتن شد که گفتم حالش رو ندارم. خوب چیکار کنم ندارم دیگه! یعنی واقعیتش حالش رو دارم. خیلی هم دارم. ولی این، … چیزه… یعنی، … خخخ1چیزهایی خخخ نه همون حالش رو ندارم خخخ واسه چی من اینجا چه در پست هام چه در کامنت ها اینهمه زبونم لقه آیا؟ برم تا بیشتر حرف نزدم!