به1عدد دار الترجمه مهربون، … باقیش چی بود یادم رفت!

جمعه شب. در بالکن و پنجره آشپزخونه رو باز کردم. هوای داخل عوض شده. سرم دیگه درد نمی کنه ولی هنوز خیلی خیلی خفیف ته مایه هایی از سنگینی درش هست. دیشب شبیه قحطی زده ها هوای مه رو با نفس هایی که انگار هر لحظه می خواستن اکسیژنش رو از دستم بگیرن قورت می دادم. نفس هام تند بودن. انگار تمام عصر رو دویده بودم. شبیه بالا رفتن از سربالایی. شبیهِ، … شبیه حس دیشب من که داشت نفسم می برید. کار خطرناکی کردم. کار خطرناکی می کنم. این نادرسته. خیلی نادرست. نباید دیگه به این شدت خریت کنم. این مثبت نیست. این خطرناکه. فعلا دیگه نمی خوام در موردش بگم. فعلا دیگه نمی خوام در موردش فکر کنم. باشه واسه بعد. باشه واسه1زمان دیگه. نه امشب. نه شب جمعه. بیخیال.
دارم درس می خونم. یعنی درس می نویسم. مرض مسخره ای پیدا کردم این روزها. میشینم درس های کتاب زبانم رو پیش پیش می خونم و خوب تا اینجاش بد نیست. کتابم پر از اشتباهه و من این ترم باید حواس جمع تر باشم. بد نیست درس ها رو جلوتر بخونم. ولی مشکل از اینجا شروع میشه که بعدش1چیزی قلقلکم میده بشینم تمرین هاش رو هم جلوتر حل کنم. تصور کن تمرین های درسی رو که هنوز اصلا بهش نرسیدیم من مرض دارم که حلش کنم. الآن کلاس هنوز لای تمرین های درس دوم رو باز نکرده واسه حل کردنش و بچه ها تازه این2شنبه باید بیارنش و من مرضم گرفته امروز نشستم دارم تمرین های درس سوم رو می نویسم. اون هفته هم مال درس دوم رو نوشته بودم. شنبه تعطیل بود و گفتم حالا1خورده از درس دوم رو معلم نگفته من بخونمش خیالی نیست تمرین هاش رو هم بنویسم واسه وسط هفته نمونه من کند می نویسم3شنبه و4شنبه شب سخته برام. ولی درس سوم رو هنوز باز نکردیم و من نمی فهمم این چه دردیه افتاده به جونم. این رو به حساب زرنگیم نمیشه بذارم. آخه تمرین های درسی که هنوز نگرفتم رو ممکنه اشتباه حل کنم. ممکنه دیر بهش برسیم و اصلا من نکاتش رو یادم بره. درس که نداده من خودم خوندمشون شاید لازم بشه منتظر بمونم معلم درس بده این مدلی شاید سطحی بخونم یادم بره. شاید، … اه بسه دیگه خفه شدم! ای بابا! شاید هم این شاید منفی ها از اثرات عصر جمعه و تفکرات مربوط به شروع هفته کاری در صبح فردا باشه و شاید اصلا خیلی هم عالی باشه که من درس ها رو جلوتر میرم و تمرین ها رو جلوتر می نویسم. اصلا همین مدلیه عالیه دستم می رسید درس چهارم رو هم می نوشتم خخخ. فعلا وسط سومی تاب می خورم ببینم امشب تا کجاش پیش میرم.
مادرم از گلستان نیومد. موند خونه خاله احتمالا فردا صبح میاد.
شکلک مکث.
چند دفعه چندتا خط با چندتا موضوع نوشتم پاک کردم. پشیمون شدم از نوشتن هاشون. دلم نخواست. چیزی نبودن ولی دلم نخواست.
خلاصه داشتم می نوشتم خسته شدم گفتم بیام1گشتی بزنم برم باقیش رو بنویسم. خاطرم نیست اگر جمله شرطی منفی باشه جوابش هم باید حتما منفی بشه یا نه. الآن میرم از گرامر درس سوم دوباره تقلب می کنم.
شکلک خشم.
نمی دونم واسه چی1بخش از نوشتنم رو خورد. عوضی! حسش نیست دوباره بنویسم پسش بده نکبت! اه!
ولش کن دیگه خاطرم نیست چیچی نوشته بودم پاک شد. ولی واسه چی پاک شد؟ بیخیال به جهنم.
بدجوری دلم ازدیاد سرعتم در مکالمه زبان رو می خواد. دلم می خواست می شد1قرصی بود می خوردم زبانم فول می شد آخجون. باید تمرینش کنم ولی آخه جایی از زندگی روزانه این نکبت به کارم نمیاد چه مدلی تمرینش کنم آخه! خیلی زمانه که میگم باید1دار الترجمه فسقلی که کارش خیلی چیز نباشه پیدا کنم ازش بخوام تستم کنه ببینه به درد کارش می خورم یا نه. خیلی زمانه می خوام ولی فقط میگم و هنوز واقعا اقدام نکردم. جرأت نمی کنم مطمئن نیستم هنوز اونهمه قوی شده باشم. ولی به نظرم دیگه باید اقدام کنم. هنوز جرأت نمی کنم ولی فقط این مدلی میشه بیشتر تمرین کنم. این راهیه که به نظرم میاد. الزام که باشه هم تمرین ناخودآگاه بیشتر میشه و هم اثراتش موندگارتره. شبیه اینکه بری1کشور خارجی و مجبور باشی چند روز انگلیسی صحبت کنی. به جان خودم اون چند روز اندازه2ماه زبان یادت میده و حسابی هم ماناست! خلاصه اینکه به1عدد دار الترجمه مهربون که سیل خرابکاری هام رو هر دفعه بذاره به حساب باشه دفعه دیگه اصلاحش کن نیازمندیم! در این مواقع ما در فرهنگ و ادب استانمون1مثل یعنی جواب مثلگونه خیلی زشتی داریم که در جواب آرزوهای این مدلیه گوینده شوتش می کنیم وسط تخیلات طرف و در میریم که من میمیرم اینجا بنویسمش و در برم خخخ! ولی شدنی نیست چون اینجا رو نمیشه بذارم روی کولم و در ببرم و دست سازمان نمی دونم چیچی که در قوانینش اومده داخل سایت ها حرف زشت نباید بگیم به اینجا می رسه و از اینکه روی هوا معلق باشم خوشم نمیاد بهم حالت تهوع میده پس بیخیال جمله. ولی حیف شد جمله اون شکلی نوشتنم میاد!
ساعت داره8میشه برم باقیش رو بنویسم و قبلش1سرک دیگه به گرامر درسش بزنم. این نایتساید هم دیگه شورش رو درآورده. خسته شدم سریع تر بخونمش تموم بشه بره از بس لفتش میدن. یاد کارتون فوتبالیست ها می افتم وسط1شوت طرف می پرید هوا1قسمت و نیم کامل داستان زندگیش از تولد خودش و7نسل پیش از خودش تا امروزش رو به نظرش می اومد طرف هنوز روی هوا بود بعدش می اومد پایین و1پاس و باز قصه از نو. اوخ8شد ولم کنی تا صبح حرف می زنم من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «به1عدد دار الترجمه مهربون، … باقیش چی بود یادم رفت!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    لعنت به معادله امنیتی
    چیزی نشده بابا خواستم تو لعنت فرستادن تنها نمونی
    شب جمعه به قول داستان آنی حتی دو جین شیرینی هم داشته باشم بازم شب بدیِ
    به نظرم این مرضت بد نباشه فوقش اینه که وقتی استاد درس داد میمونی وسط ضایع شدنات اگه اشتباه حل کرده باشی و اون وقته که من خخخخ
    راستی صبح گفتی نیمرو
    کل نیمرو های جهان مال خودت من حتی یه ذرشو نمیخوام دوست ندارم
    البته دلیل دارم نظرت چیه دلیلم رو بهت بگم تو هم نخوری آیا شکلک بدجنسی و از اوناش
    پریسا حالا که زدی تو کار ترجمه حتی برای امتحان خودتم شده ترس رو کنار بزار و با یه دار الترجمه حرف بزن
    الآن تو مثله این میمونی که کنار یه رود کوچیک ایستاده باشی و کنجکاو باشی ببینی اون طرف رود چه خبره
    خوب برای رسیدن به اون ور باید بزنی به آب
    و ازش رد بشی
    من مطمئنم که تو از پسش برمیایی
    فقط کمی تنبلی رو کنار بزار ترس رو هم بهش لعنت بفرست و حرکت کن
    پیش به سوی موفقیت
    راستی خوشحالم که سرت خوب شده هیچی کثیف تر از این درد نکبتی نیست بجز سرما خوردگی
    راستی یادم نیست سلام کردم اون بالا یا نه حالا ولش
    شاد باشی و موفق

    • پریسا می‌گوید:

      بیشباد. لعنته رو میگم.
      سلام دشمن عزیز خوبی آیا؟ یعنی اینهمه داخل ماجرای تمرین های من تاب خوردی تا برسی به تجسم اینکه سر کلاس ضایع بشم و تو بخندی؟ خداییش1کسی از طرف من این رو بُکُشِه به جان ابلیس ثواب داره1نفر این رو بکشه.
      نیمرو واسه چی گفتی الآن آخه؟ ایش نه دلیلت رو نگو حدس می زنم از اون دلیل های وحشتناکه که اگر بدونمش تا آخر عمرم به نیمرو1مدل دیگه نگاه می کنم ول کن نمی خواد بگی خخخ!
      سردرد آخ سردرد مرده شورش ببرن به خدا درست میگی واقعا مزخرفه. اصلا من جدا از مزخرف بودنش بهش حساسیت دارم. بلد نیستم توضیح بدم اعصابم1جوری میشه زمان هایی که از سر اذیت میشم. بدجوری بدم میاد ازش.
      ترجمه هم نمی دونم ابراهیم1خورده می ترسم از اینکه موفق نباشم و این بیناها شبیه همیشه موفق نشدنم رو بذارن به حساب ندیدنم و ندیدن های نابیناها، نخند به خدا در خیلی موارد این مدلیه. طرف بیناست دکمه آخر مانتوش باز می مونه همه کلی سر به سرش می ذارن می خندن کلی میشه مایه تفریح2طرف من که نمی بینم2هفته بعد دکمه آخری مانتوم باز میشه طرف با1مکث حکیمانه و1آه از نظر خودش دلانه میگه خانمی دکمه پایینی مانتوت بازه. خداییش ابراهیم از دست این1سیل عاقل لعنتی که اطرافم رو گرفته کجا فرار کنم آخه! بیخیال ولش کن می گفتم هم از این بساط مسخره می ترسم هم اینکه باید بلند شم بگردم پیدا کنم بعدش هم بشینم کلی شرایطم رو براشون توضیح بدم که جناب کاغذ دستم نده لطفا متن ها رو برام ایمیلشون کن یا من میام خدمتت فلش میآرم شما بریزش داخل فلش و با ایمیل یا داخل فلش ازم تحویلشون بگیر و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و باز و بنویسم یا دیگه بسه؟ اوخ نه بسه الآن دیرم میشه. خلاصه اینکه ابراهیم1خورده چیزه واسه همین هنوز اقدام نکردم. جدی؟ به نظرت من بتونم آیا؟ واقعا این مدلی فکر می کنی؟ شاید درست بگی و ای کاش این طوری باشه! وایی ابراهیم زیاد دلم می خواد زیاد خیلی زیاد. چی7گذشت من اینجام واسه چی؟ اوخ دیرم شد ابراهیم بپر چایی بدون نیمرو بخور من رفتم سر کار!

  2. وحید می‌گوید:

    من می دونم اون کلمه ای که می خواستی بگی چی بود
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    بیلااااااااخ
    دقیقا همین بود.
    خب واسه دارالترجمه هم باید بگم که من می تونم کمکت کنم ولی از اونجایی که من زیادی بهت محبت دارم باید بگم در ازای هر خراب کاری یه کشیده مهمونت می کنم و اگه هم زیاد از حد ازت خوشم بیاد و دلم به حالت بسوزه و از قیافت خوشم بیاد و قیافت هم واسم تکراری نشه، اون موقع با یه لگد پرتت می کنم بیرون و میگم حالا اشکالی نداره برو واسه دفعه دیگه اصلاحش کن.
    ببین من چقدر دارم بهت لطف می کنم. پس حتما به خودم بگو کمکت کنم.
    شکلک یه لبخند ملیح و پر از محبت

    • پریسا می‌گوید:

      سلااااآاااااآاااااآاااااآااااام وحید. ببین اینجا آینه قدی کاری شده دیگه با خودت خخخ. کمک هم نه ممنون ببین به جان خودم کلا از همین فاصله اشباع شدم از محبت بس که تو مهربونی. نمی خوام کمک کنی همون وصفش رو کردی من سرشار از سپاسم از حس محبت و نودوستی و دیگه نمی دونم از این حس ها. خوشحالم بعد از مدت ها اینجا دیدمت. خوشحالم که هستی. خیلی زیاد.

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    خب این رو هم خوندم و حسابی تجسم کردم وقتی که کلی تمرین اشتباهی حل شده باشه و وسط جمع بخواید دفاع هم بکنید از اشتباهاتی که مرتکب شُدید خخخخخخخ
    من عاشق این هستم که مثل گوینده های bbc صحبت کنم و به همون سرعت هم مکالمه ها رو بفهمم چرا نمیشه نمی دونم
    ترجمه اگر واقعاً مایل باشید راه برای این کار زیاده یکیش کانال تلگرامی هست و یکی دیگه هم کمک گرفتن از بچه هایی که تو کار ترجمه هستند قطعاً می تونند متن های خوبی بهتون بدن.

    • پریسا می‌گوید:

      این انصاف نیست به جان خودم می دونم کلی هم از تجسمش شبیه ابراهیم خندیدید این انصاف نیست شکلک اعتراض شکلک حرص شکلک جیغ معترض شکلک نق شکلک به جان خودم تلافی نمی دونم می کنم یا نه و از این شکلک کج و کوله ها.
      من هم دلم از این سرعت ها در مکالمه می خواد ولی به شدت یواشم و هرچی می کنم سریع تر نمیشه.
      کار ترجمه هم واقعیتش از چندتا تواناترها خواستم اون ها هم گفتن باشه ولی به نظرم تقویمشون خخخ شاید من زیادی عجولم یا اون ها زیادی صبور. در هر حال من از انتظار اون هم اینهمه طولانی متنفرم. الآن کم و بیش ترجمه های ساده رو از اینترنت دریافت می کنم و انجامش میدم ولی فقط واسه تمرین. دلم می خواد بشه اون قدر وارد باشم که به عنوان شغل دوم ازش استفاده کنم. اگر عمری باشه بعد از شروع تعطیلات باید سفت تر دنبال1جایی باشم که ببینه و ببینم کجای داستانم. جایی که اینهمه صبور نباشن خخخ.
      راستی ایمیل شما همینه که اینجاست دیگه. واسه فرستادن داستان ها می خوامش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *