پس کی؟

صبح5شنبه. گیج خوابم هنوز. باید بلند شم. کلاس دارم. بد نیست ریدینگ امروز رو1دفعه دیگه بخونم. تنها نیستم. مادرم بیداره. داره آماده میشه واسه رفتن. باید بره گلستان دیدن خالهم. خاله بزرگم1دفعه1چیزیش شد. نمی دونیم چی. میگن خون به مغزش کم می رسه یا اکسیژن نمی دونم. دست و پاهاش بی حس میشن و نمی تونه راه بره می افته زمین. مادرم نگرانه. این خالهم به بقیهشون حال و هوای مادربزرگم رو میده. مخصوصا به مادرم. میگه دلش که واسه مادربزرگم تنگ میشه میره دیدن خالهم. از همون مسیر هم میرن سر خاک پدر و مادرشون. مادرم می خواد بره دیدنش. اگر کلاس نداشتم خودم هم می رفتم. خالهم رو دوستش دارم. مادرم درست میگه1جوریه این.
به نظرم من هرچی عمر کنم1چیزهایی رو نمی فهمم. یعنی درک نمی کنم. یکیش حس و حال آدمیزاده. ما آدم ها چه جور موجوداتی هستیم! مادرم هر دفعه می رفت دیدن این خالهم به خاله کوچیکم می گفت بیا با هم بریم من که ماشین دارم سوار میشیم میریم. این بنده خدا همیشه سراغت رو می گیره و هر دفعه من می خوام برم دیدنشون میگه تو رو هم با خودم ببرم خوب بیا بریم دیگه! و خاله کوچیکه هر دفعه هر دفعه خدا1بهانه در می آورد و نمی رفت. بهانه هاش هم تقریبا همیشه دروغی بودن. فقط چون حوصله نداشت بره اونجا. فقط چون1سری ماجراهای مزخرف بین بچه های2تا خاله ها، … فقط چون، … حالا خاله بزرگه بیماره. بیماریش عجیبه و به خاطر سن و سالش همه ترسیدن که نکنه از دستش بدیم. خاله کوچیکه گفته می خواد بره1هفته اونجا بمونه و مواظبش باشه. بقیه هم همین طور. مادرم نگفت. مادرم شبیه همیشه می خواد امروز بره و قرار هم نیست1هفته بمونه. اون سهمش رو سر زمانش در مورد این خالهم و دل خودش پرداخته و داره می پردازه و بدهکار نیست. به دلش به وجدانش بدهکار نیست. و من نمی فهمم. واقعا نمی فهمم ما واسه چی اینهمه، … نه به اون نرفتن ها نه به این1هفته ها. الآن دیگه به چه درد می خوره این؟ خاله تا دیروز هشیاریش انگار1دفعه تحلیل رفته بود. چه فایده داره الآن بریم دور و برش پیراهن جر بدیم؟ اگر واقعا قرار باشه از پیش ما بره چه فایده داره حالا دیگه بریم24ساعته بغلش کنیم و آخ و واخ راه بندازیم؟ این هر دفعه چشمش به در بود و اون هایی که مشتاق بود ببینه هم زمان داشتن و نرفتن. حالا این1هفته ها فقط واسه آرامش دل خودمونه نه آرامش بیماری که چه بسا مهمون خاک باشه. پس ما کی عبرت می گیریم از این داستان تکراری که هر دفعه تکرار میشه؟
قهر بین اقوامم بیداد می کنه. از جمله مادرم با یکی دیگه از خاله هام. بهش گفتم ببین مادری! دنیا اینه. خدای نکرده این می شد واسه هر کدوم از شما ها یا حتی ما ها باشه. اینهمه مدت سر هیچ چی با خاله قهرید. هرچی باشه شما2تا خواهرید. آدمیزاد نمی دونه فرداش چه رنگیه. زندگی بالا داره پایین داره عروسی و خدای نکرده سیاهی داره همه هم می دونیم. هرچی بهت گفتن و گفتیم بیخیال این کینه بشو گفتی نمیشه. خوب باشه دل با گفتن صاف نمیشه می دونم. ولی بیا در حد سلام و علیک با خاله حرف بزنید. اون هم که دلش می خواد خیلی هم می خواد. تو هم از خر شیطون پیاده شو اندازه دیدارهای اتفاقی هم شده با هم صحبت کنید. الآن خاله گفته بود میره دیدن خواهرش تو گفتی اگر این باشه من نمیرم. اون نرفته تو داری میری. تصور کن1چیزی بشه جفتتون اونجا هم رو ببینید. اصلا تصور کن خدای نکرده1دفعه بیان بگن این خاله زبونم لال دیگه نیست. خداییش ما آدم ها به وجدان خودمون رحم نمی کنیم. اینهمه گذشته تو هنوز سرش رو گرفتی داری می کشی ول نمی کنی. خوب ول کن دیگه!
من گفتم و گفتم و مادرم شبیه تمام این مدت گفت نه. فقط نه. فقط نه!
نمی دونم چه حالی میشه اگر1دفعه خدای نکرده طرف قهرش1طوری، … پس آخه ما آدم ها کی بیدار میشیم! کی عبرت می گیریم! کی می فهمیم؟ چند دفعه باید سرمون بیاد بلکه شاید1روزی در یکی از این دفعه ها1خورده آگاه تر باشیم؟ چند دفعه؟
کاش کلاس نداشتم! کاش می رفتم امروز! مشکل وجدان ندارم خخخ هر زمان تونستم همراه مادرم دیدن این خاله رفتم. کاری از دستم بر نیومده فقط حضور داشتم. الآن واسه خاطر دلم این ای کاش رو میگم. از کلاس زبان نمی تونم غیبت کنم. واقعا نمی تونم اگر1جلسه جا بمونم حسابی گرفتار میشم. کسی هم اطرافم نیست بتونم باهاش تمرین کنم. خودم هستم و1کتاب این ترم حسابی اشتباهی و1سری نکته که باید بفهممشون. خلاصه که غیبت پر.
کمی تا قسمتی دلم گرفته. از جنس دلواپسی. دیروز ام آر آی دادن. منتظرن نتیجه بیاد. نکنه1چیزی داخل سرش، … داییجون بزرگه همین مدلی رفت. تومور20سال پا به پاش اومد و عاقبت بردش. خاله جون رو آلزایمر برد. واسه چی ما خونوادگی با سر می افتیم خخخ؟ واسه چی من می خندم به این؟ اصلا خنده دار نیست ولی، … خالهم سن داره. حدودهای70شاید. ولی دلم نمی خواد به نبودنش فکر کنم. دلم تنگ میشه واسش.
دلم گرفته از قهرهای داخل فامیل. بیشتر از همه از قهر مادرم و خاله. کاش می شد فقط اندازه1نگاه1سلام اتفاقی با هم آشتی می کردن. باقی رو دل و خون خودش انجام می داد. خاله هم مایله ولی مادرم، … آخ از دست1کلام بودن های مادرم! میگن از این نظر حسابی بچه مادرم هستم خخخ. دلم نمی خواد این مدلی باشم. خیلی بده که آدم1کلام باشه مخصوصا در این مدل موارد. یعنی جدی من این شکلیم آیا؟ شکلک نارضایتی از خود و شکلک انزجار و از این شکلک منفی ها. بچه ها من خیلی زور زدم این قهر تموم بشه. الآن2سال یا3سال خاطرم نیست دقیق ولی مدتش زیاده که شروع شده و من این وسط پدرم در اومد تا1خورده درستش کنم ولی اصلا ابدا نشد. تازه این وسط خوش انصاف ها من رو هم خراب کردن پیش خاله و الآن خیال می کنه من راپورتش رو دادم. شوهرش پیش یکی از نزدیکان شاکی شده بود و خدا عمر بده به طرف که گفت ببین آقا مهدی بقیه رو ول کن این رو من می شناسم مطمئن باش بد به خانمت گفتن این تمام مدت داره سعی می کنه صلح بده حسابش کلا از این جنگ و دعوا جداست. نمی دونم اون ها باور کردن یا نه. من هم دیگه زنگ نزدم بهشون واسه توضیح اینکه داستان چی بوده. از توضیح خودم واسه ناباورها هیچ خاطره خوبی ندارم. چیزی نگفتم و فقط با مادرم حرف زدم و حرف زدم ولی، … بچه ها خیلی خیلی بدم میاد از این قهرشون چیکار کنم تموم بشه؟ انگار سکوت بین این2تا گازم می گیره واقعا این لحظه حس بدی دارم نمیشه1طوری درست بشه؟
نه مثل اینکه امروز هرچی بنویسم به اون بخش های صبح و زندگی قشنگه نمی رسه اگر هم برسه1وریه خخخ. ساعت از6گذشت بلند شم ببینم امروز چی واسم داره. کاش1چیز عالی باشه! خداجونم روزم رو قشنگش کن اومدم!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «پس کی؟»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    وقت گل نی
    سلام
    یاد اشک های دیاکو که تقسیم بندی کرد افتادم
    به نظرم این رفتن یه هفته ای حتی نمیتونه بار وجدان رو سبک کنه
    و جز ازیت مریض چیز دیگه ای نداره
    البته این نظر منِ شاید هم وجدان بعضیا سبک بشه یا نشد هم میزنن تو سرش و میخوابوننش عین بچه های تخسی که بعد از ظهر ها نمیخوابن و مامانشون یکی دو تا میزنتشون بچه هم عین مثبت ها میخوابه
    وجدان هم اینجوری هستش اگه عین بچه آدم خودش خوابید که خوبه وگرنه با عُردنگی و پس گردنی و از این چیا میخوابوننش
    حالا اگه طرف نباشه عکسشو چنان بزرگ میکنن و میزنن دیوار و با چنان سوزی ازش حرف میزنن که انگار نه انگار به خون هم تشنه بودن
    چند روز پیش مغازه دوستم بودم دوستش اومد یه عکس خیلی بزرگ هم بغلش بود دوستم بی تعارف برگشت گفت اِِ این عکس باباته چقدر بزرگش کردی
    اونم گفت آره خیلی زود از دستش دادم میخوام همیشه جلو چشمم باشه
    دوستم هم صاف برگشت گفت نه بابا یه شبه تغییر کردی تو که هزار بار پیش خودم آرزو مرگشو کردی
    دوستش شروع کرد به انکار من کی گفتم بابام این بود و اون بود
    دوستم هم فقط گفت آره میدونم چقدر راست میگی
    پریسا این دوستم حرفاش و کاراش دقیقا شکل دیاکو هستش ولی امیدوارم عمرش شکل اون نباشه
    حالا ادامش
    اگه دشمن های هم چیزیشون نشه یکی دیگه فوت کنه وقتی به هم برسن چنان میپرن بغل هم حالا زار نزن کی بزن
    جوری هم رو بغل میکنن انگار نه انگار تا چند دقیقه قبل چشم دیدن هم رو نداشتن
    البته پریسا منظورم همه آدما بود وای به حالت فکر کنی کسی رو مد نظر داشتم
    تارت میوه ای چی هست پریسا ؟؟؟
    جعبه هاش چه شکلی هستن
    به جان خودم و خودت فکر کنم کامنت من بیشتر از پست تو شد
    راستی واسه کتاب چکار کردی
    من برم تا چیز جدیدی یادم نیومده

    • پریسا می‌گوید:

      با گل نی موافقم. تلخه ولی راسته. ما هرگز نمی فهمیم.
      با نظرت در مورد این1هفته ها هم موافقم. این خیلی مسخره هست. فقط بیمار و اطرافیانش اذیت میشن و وجدان هم، … نمی دونم ابراهیم شاید مال این اشخاص این مدلی بخوابه. بعضی وجدان ها هم به قرص خواب های این مدلی معتاد میشن. باور کن میشن. واقعا که! هرچی بیشتر بهش فکر می کنم بیشتر به نظرم جفنگ میاد. اه جفنگه جفنگ!
      خیلی بدی ابراهیم من دیاکو رو خیلی دوست داشتم. میگم1چیزی! واسه چی دیاکوها این طوری میشن؟ چی میشه که شغال های اطرافشون می تونن خودشون رو به چشم این ها آهو جلوه بدن و دیاکوها هیچ وقت نمی فهمن؟ به نظرم از بس دل هاشون پاکه همه چیز رو از نگاه خودشون می بینن. تصویرهای سیاه وسط درخشش سادگی و صافی دلشون گم میشن و اون ها نمی بینن. خیال می کنن هرچی از منظر دل صاف خودشون می بینن واقعیه. نمی دونن این درخشش مال نگاه دل خودشونه نه چیزی که دارن تماشا می کنن. اون ها اون قدر صافن که هر نکبتی که لباس مثبت پوشیده باشه رو مثبت می بینن چون دروغ همیشه از واقعیت خوش لباس تره. شبیه دیاکوی داستان تو که ظواهر عشق دنیا رو باورش شد و عاقبت، … واسه دیاکو گریه کردم ابراهیم. گریه واقعی نه داستانی. دست خودم نبود نمی تونستم متوقفش کنم خودش می بارید. ای کاش این طوری نمی شد! ای کاش دیاکوها این طوری نمی شدن! حالا که میشن ای کاش هرگز نفهمن چی سرشون اومده! فهمیدن همیشه درد داره. ای کاش این ها واسه همیشه تصور کنن که در زندگی برد کردن! تا آخر عمرشون که ای کاش طولانی باشه! راستی ابراهیم دیاکو فهمیده بود که باخته؟ به نظرم آره انگار. ای کاش نمی فهمید! ای کاش تا دم آخر زندگیش نمی فهمید! اه لعنتی سرم چه دردی می کنه!
      ایول دوستت خوب کرد حسابی زد وسط پر اون یکی. گاهی باید بی رحمانه واقعیت ها رو شبیه همون عکس ها که گفتی بزرگشون کرد زد توی صورت طرف تا بفهمه تقدیر خر نیست که بشه این مدلی گولش زد. بلکه بیدار بشه و دیگه این قصه رو تکرارش نکنه!
      در مورد دشمن ها چیچی گفتی؟ الآن بدجنسی کردی آیا؟ یا همین طوری1اذیتی پروندی! کدومش بود؟ خدایا ببین من هی می خوام این رو نکشمش خودش قصد خودکشی داره به من چه آخه؟ تارت میوه هم خداییش ابراهیم با چی بزنم تضمینی بترکی خودت بگو. انتخابش هم تخفیفت چون دشمن عزیزی هستی. حالا دیدی کامنت من از کامنت تو هم بیشتر شد آیا؟ مقام اول پرحرفی فقط مال خودمه و بس. دهه! گشنمه ابراهیم از بس حرف زدم دلم نیمرو خواست من رفتم به تو هم بفرما نمی زنم چون دشمن هستی.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    وای که این قهر ها در اکثر خونه های امروزی بی داد می کنه.
    ما هم خونواده پر قهری داریم و جالبه که کسی هم زیاد تلاشی برای آشتی دادن نمی کنه.
    فقط وقتی کسی از دنیا میره همه هم رو می بینند و بعدش باز فراموش می کنند و میرن دنبال کارشون.
    امیدوارم خاله تون مسأله جدی ای براش پیش نیومده باشه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. خاله همچنان با بی حسی درگیره. اقوام هم همچنان با خواب غفلت درگیرن. دقیقا اینجا هم همین طوریه. سر ختم ها هم رو می بینیم و بعدش مجاز هستیم که دشمن باشیم. من خیلی سعی کردم این خاکستری ها داخل فامیل دسته کم فامیل نزدیک کم رنگ تر بشه ولی نشد. بدجوری بدم میاد. بدم میاد ولی ترجیح میدم دیگه چیزی نگم. دسته کم فعلا ترجیح میدم وارد ماجراهاشون نشم. امیدوارم اون قدر طولش ندن که1اتفاق بی عقب گرد تلخ و1تجربه تاریک بی جبران از جنس عبرت بیدارشون کنه تا تمومش کنن!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *