به نظرم بشه گفت روز خوبی بود.

صبح جمعه. عجب صبح بهشتی. خداییش در بالکن رو که باز کردم انگار خود بهشت همراه هوای صبح وارد شد. خدایا شکرت!
دیروز صبح ترم جدیدم شروع شد. جلسه اول کلاسم هم اومد و رفت. استاد ترم پیش استاد این ترممونه. به نظرم این مثبت باشه. کلا به نظرم شروع مثبتی بود. هرچند اونجا فهمیدم دیزی پلیر بی معرفتم که شارژش کرده بودم با اینکه بیشتر از1هفته خاموش بود اما شارژ خورده و در نتیجه جلسه اول کلاس رو نتونستم ضبطش کنم. هرچند فضای کلاس عجیب آروم و هوای کلاس عجیب سرد بود و هرچند من به زور متمرکز باقی می موندم. به طرز آزار دهنده ای خوابم می اومد. الان هم حسابی خوابم میاد. میمیرم دوباره برم زیر پتو و آخجون. باید1کاری کنم تا این خوابآلودگی های گاه و بی گاه نکبت دست از سرم بردارن. یکی از رهآوردهای سفر عیدم چندتا بسته شکلاته که پدرم در اومد واسه آوردنشون ولی خخخ ارزشش رو داشت بدجوری هم داشت اگر عمری باشه و سال آینده باز رفتم کاش بتونم از این ها بیشتر بیارم. خلاصه که این فسقلی ها معجزه های فسقلی بلدن. خستگی و بی حالی از این رنگی های کوچولو به شدت می ترسه. اگر می دونستم سر کلاس اونهمه خوابم می گیره پیش از رفتن1دونه می خوردم. هرچند شکلات سر صبح، … نه خوشم نمیاد.
دیشب یکی از اون شب هایی بود که در موردش نوشتنم میاد. شاید شب خوبی بود. شاید هم فقط متفاوت بود. نمی دونم.
اون جشن تولد کزایی حسابی ماجرا درست کرد واسم ولی به خیر گذشت. واقعیتش من1تبریک تکلیفی گفته بودم و دعوت طرف رو هم تکلیفی حساب کردم ولی داستان تموم نشد. ظاهرا حرف ها زده شد که نتیجهش فراتر از انتظار من یکی بود.
-اومدنی ها پریسا رو هم با خودتون بیارید.
-مگه می دونه؟
-دعوتش کردم. با خودتون برش دارید.
-بهش گفتی؟ اگر بخواد بیاد چی؟
-اتفاقا می خوام که بیاد. اگر نمی خواستم نمی گفتم. اون نمی دونست من جشن دارم انتظار هم نداشت بهش بگم پس می شد نگم ولی گفتم چون دعوت من برخلاف تبریک اون از سر تکلیف نبود.
-ولی احتمالا پریسا نمیاد.
-من منتظرم که اینجا ببینمش. اگر اومد یعنی عملش با گفتارش یکیه و واقعا موافقه که جفتمون تغییر کنیم و این قصه رنگی هایی که این اواخر مدعی شده بهشون معتقده در نظرش قصه نیستن و واقعا بهشون معتقده و خواهان اتفاق های مثبت. اگر نیومد یعنی جز جمله پردازی و سرگرمی هدفی نداشته و تمام این کلمه قشنگ ها هیچ چی جز شعار نیستن. این ها رو بهش نگفتم لطفا شما ها هم بهش نگید. من دعوتش کردم بیاد جشن تولدم و سر ساعت6منتظرشم. به قول خودش از ته دل. دیگه با خودش. اگر اومدنی شد با خودتون برش دارید.
واقعا فراتر از انتظارم بود. مطمئن بودم اینهمه جدی نیست. البته کسی بهم نگفت. نه راست میگم واقعا کسی بهم نگفت یعنی تا بعد از ماجرا کسی چیزی بهم نگفت. حالا می فهمم اون اصرارهای زیر جلدی داستانش چی بود. خیال رفتن نداشتم و بقیه بدون اینکه اصرارهاشون شدید بشه سعی می کردن1جورهایی توجیهم کنن که مهمونی رفتن کلا چیز خوبیه خخخ. آهایی ابراهیم اینجایی؟ کامنتت تیر خلاص بود که با گوشی خوندمش. واقعا هنوز نفهمیدم چه حسی بود که1دفعه دقیقه90نظرم رو عوض کرد. باید می جنبیدم. دیر می شد. از خواب پریدم. پیش به سوی1دوش سریع و1تماس فوری.
-ببین! گوش بده!
-علیک سلام. چته پریسا!
-محض خاطر خدا حرف نزن گوش بده. من1کادو لازم دارم الان هم نمیشه کاریش کنم. هیچ ایده ای هم ندارم. ساعت6باید اونجا باشم یعنی باشیم و الان2هست و آخ تو رو خدا به دادم برس.
-پس جشن تولده رو هستی. ایول بهت. خاطر جمع باش. چه جور کادویی می خوایی؟
-نمی دونم. کلا سپرده به سلیقه و نظر و نگاه خودت. تمامش با خودت.
-حسابش هم با خودم دیگه.
-میدم بهت.
-نمی خواد. خودم هر طور دلم بخواد بعد با خودت حساب می کنم. می دونی که اجازه نمیدم بدهکارم بمونی.
-می دونم. عجله کن.
-خوبی پریسا؟
نفهمیدم از کی داشتم اونهمه شدید می لرزیدم.
-سردمه.
-بجنب دیوونه. سر5و30هم بسته توی بغلته هم خودت آماده رفتنی هم خودم می بینمت.
سر5و30من داشتم واسه آخرین خط و خال های ظاهرم حرص می خوردم و1بسته توی بغلم بود. مهلت نشد بپرسم داخل بسته چیه. نفهمیدم بقیه واسه چی اینهمه سبک بودن و از اینکه همراهشون می رفتم نفس های راحت می کشیدن. سر ساعت6مهمونی شروع می شد. می تونستیم دیرتر بریم ولی، … این حس عجیب که بهم نهیب می زد سر6اونجا باشم. اون لحظه هیچ چی نمی فهمیدم و حالا که همه چیز تموم شده و داستان رو برام گفتن معنی تمام اون حال و هوا رو می فهمم.
سر6اونجا بودیم. در عمرم واسه رسیدن به هیچ مهمونی ای اینهمه وقت شناس نبودم. پیش از اینکه به خودم بیام،
-سلام پریسا. پس اومدی.
-مثل اینکه آره.
-خوب کردی. خیلی هم خوب. انگار اشتباه می کردم. میشه باورت کنم.
-چی میگی؟
-هیچ چی. بیا بریم بشینیم1جایی که سر گل خوراکی ها برسه به خودمون.
باز نفهمیدم. لحن و صدا و جمله هامون اول شبیه شن بیابون خشک بودن. دست های هم رو که گرفتیم جفتشون سرد بودن. بعدش آهسته آهسته گرم شدن. اول دست هامون، بعدش صداهامون، بعدش کلمه هامون، بعدش خنده هامون، بعدش دل هامون. جای همگیتون خالی. خوش گذشت. اصلا یادم رفته بود در مورد محتوای داخل بسته بپرسم و زمان باز کردن کادوها یادم اومد.
-وایی خدا الان من خودم نمی دونم داخل بسته ای که دادم بهش چیه کاش ضایع نشه.
ضایع نشد. زمانی که توی بغل طرف فشرده می شدم و اون جیغ تیز:
-وایی مرسی من عاشق هنر سرامیکم تو دوست خیلی خوبی هستی پریسا.
و البته این نظریه خیلی دووم نداشت و زمانی که من از ترس ریختن1لیوان بزرگ شیر کاکائو که نفهمیدیم چه مدلی کج شد و ریخت خودم رو به شدت کشیدم عقب و طرف رو با صورت فرستادم وسط میز پر از شیرینی خامه ای عوض شد:
-وایی خدا ببین چی شد! وایی بیچاره شدم! تو دشمن خیلی بدی هستی پریسا!
این جیغ با قیافه خامه ایه صاحبش ترکیب شد و همه رو از خنده منفجر کرد و من جرأت نداشتم بخندم.
-به خدا عمدی نبود. معذرت می خوام. واقعا نمی خواستم. من معذرت می خوام این، … این لیوان عوضی رو کی ولو کرد؟ من فقط ازش کشیدم کنار و، … وایی من معذرت می خوام…
صاحب صورت خامه ای وسط خنده هاش جیغ می کشید و وسط جیغ هاش می خندید و اصرار داشت قصاصم کنه.
-این روانی رو بگیریدش من باید فرو کنمش وسط خامه ها. به خدا باید امشب این قصاص انجام بشه زود باشید بیاریدش اینجا.
صحنه ای بود که البته به همت دوربین های بینام ها جاودانی شد و دردسرتون ندم عاقبت حدودهای8و30در حالی که از خنده بی حس شده بودیم آماده شدیم تا هر کسی بره خونه خودش. خامه ها خورده و از صورت ها پاک شده بودن و اوضاع تمیز و آروم بود. دم رفتن2تا دست بغلم کردن و1بوس که نشست روی گونه های نمی دونم واسه چی داغم و زمزمه ای که زیر گوشم آهسته خوند.
-چه قدر خوب کردی امروز اومدی. حالا باورم شد. من هم دنیا رو اون جوری که تو میگی بیشتر دوست دارم. خوشگل تره.
و نفهمیدم. واقعا نفهمیدم واسه چی اول چشم هام، بعدش گونه هام، بعدش تمام صورتم بدون صدا، بدون هقهق، بدون هیچ تغییر دیگه ای خیس شد. به خدا گریه نمی کردم. حتی خندیدم. با صدا خندیدم ولی، … شاید چند نفری اون وسط می دونستن. چند نفری که پیش از مطرح شدن هر سؤالی با سر و صدا و خنده و لودگی های شلوغ بردنم تا صورت خیسم رو ظاهرا از آرایش های پخش شده و در واقع از اون بارون بی موقع و بی توقف پاک کنم.
به خونه که رسیدم سبک بودم و سنگین. حس نداشتم این حس2گانه رو تحلیل کنم. واقعیتش رو بگم، مهلتش رو هم نداشتم. الان هم ندارم. سیستم رو بغل کردم و مواظبم صداش در نیاد. نمی شد صبر کنم دیرتر بنویسم. نمی شد. نمیشه. نوشتنم میاد.
دلم خواست این ها رو1جایی بگم. دیشب پیش از رفتن واسه1زنگ زدم. جواب نداد. دلم می خواست با1آشنای بی طرف که از هیچ کدوم این ماجراها آگاه نبود حرف هایی خارج از این ماجراها بزنم و حتی واسه2دقیقه هم شده از فشار اون حس ناشناس خلاص بشم. البته1پشت خطش نبود و الان حس می کنم زنگ زدنم بهش خودخواهانه بوده. باید حواسم باشه کمتر خودخواه باشم.
به نظرم دیروز و دیشب چیزی بود که بشه در موردش گفت روز خوبی بود. خوش گذشت.
بدجوری خستهم. حس می کنم هیچ کجام مال خودم نیست. توصیف هم بی توصیف خستهم دیگه. واقعا سختمه دلم حسابی خواب می خواد. بیخیال جمعه هست برم1خورده دیگه مهمون پتو بشم.
ایام به کام همگی.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

14 دیدگاه دربارهٔ «به نظرم بشه گفت روز خوبی بود.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام باید این بار هواسم باشه دیر نکنم
    خوب کردی پریسا خوب کردی رفتی
    صورت خامه ای خخخ با حاله تجربه کردم
    یادش بخیر تهران بودم و تولد همون دوست عزیزم بود
    و فربد بدجنسی کرد وقتی ما دو تا کنار هم نشسته بودیم و راجب طرح جدید یه داستان حرف میزدیم یهو یه دست پر از خامه اومد رو صورتم و حالا نمال کی بمال
    هرچی میخواستم خودمو عقب بکشم نمیشد
    اونم نمیتونست و این وسط دوربین چیک و چیک عکس میگرفت و فیلم بردار هم که هر دو دوست اون بودن فیلم میگرفت
    سر و صدایی شده بود بیا و ببین
    خنده ها و داد و بیداد ها
    باید برم یه بار دیگه فیلم رو گوشش بدم
    عجیب یاد اون روز افتادم
    نخیر ظاهرا m p 3 نوشتن به من نیومده
    شاد باشی و همیشه به مهمونی های شلوغ و پر خنده
    راستی با حال میشد اگه ازت میپرسید پریسا جان ممنونم ازت حالا تو کادو چی هست؟
    خوب من باید تو رو تو اون لحظه تصور کنم و بخندم
    من رفتم بخندم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. دیر نکردی هر زمان دشمن های عزیز برسن همون زمان سر وقته. خامه و ماجراهاش خخخ واااییی ابراهیم خداییش گاهی بد نفسگیر میشن خدا نثیب نکنه خخخ. اصلا موافق نیستم از این مدل بلاها سرم بیاد. چسبونکی میشم دوست ندارم خدااا از تصورش هم1جوری میشم. چه بدجنسه خوب اگر می پرسید من ضایع می شدم تو که اونجا نبودی بخندی حال من گرفته می شد. بابا1کسی به داد برسه این از من هم خبیث تره خخخ. اگر به کسی نگی خودم هم از تصورش خندم گرفته. جدی اگر می پرسید چی باید می گفتم؟ مثلا1چیزی در این مایه ها که نمیگم خودت بازش کن ببین یا از این چیزها. اوخ ولی خوب شد به خیر گذشت ها! شکلک نفس راحت از مدل در رفتن از خطر. واسه این خندیدنت هم باشه سر مهلتش به حسابت می رسم. نوبت من هم می رسه حالا باش تا بهت بگم. ای خدا دلم هم نمیاد بلا سرش بیارم. نخیر این شکلی نمیشه الان اگر نگم بدجنسیه باید بگم از تصورش خودم هم اینجا دارم می خندم هر لحظه هم خندم زیادتر میشه. من هم رفتم بخندم.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    سال نوتون مبارک!
    بالاخره سفر های طولانی مدتِ من تموم شدن و باید زندگی رو از این طرف هم شروع کنم از اون طرف که بی خیالی درس و دانشگاه بود که عالیِ عالی بود و بی نظیر.
    ولی از این طرف که پایان نامه هست و دفاع و این جور مطالب نمی دونم به نظرم خیلی جالب نیست ولی باید باهاش بسازم.
    خیلی خوبه که رفتید و بهتون خوش گذشته
    مهمونی و دور همی که دوستانی خاص اون جا باشند بی نظیر ترین مهمونی ها میشن.
    مخصوصاً اگر تولد هم باشند.
    چه جالب که از هدیه ای که دادید خبر نداشتید چی هست با مزه است باید یک بار امتحانش کنم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. امیدوارم که سال و زندگی در هر2طرف به کامتون باشه و حسابی خوش بگذره. سفر آخ جون باز دلم می خواد خخخ. از رو که نمیرم. مهمونی و دور همی دوست دارم. دلم1دور همی مخصوص با سس اضافه می خواد از اون هایی که همه چیزش همون مدله که آدم دلش می خواد باشه. بسته مجهول هم اوخ نه امتحانش گاهی خطرناک میشه خخخ واسه من این دفعه به خیر گذشت اما جرأت نمی کنم دوباره امتحانش رو دلم بخواد. اما اگر آزمایش کردید خداییش بیایید بگید باید جالب باشه.

  3. آریا می‌گوید:

    سلااااااااااااام پریسا جان
    امیدوارم زندگی روی خوشش رو بهت چشونده باشه
    ساله نو مبارک از خدا میخوام این سال جدید برات شروعی تازه رقم بزنه
    چطوری خوبی خوش میگذره
    فکر کنم الان باید سرکارت باشی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    پخخخخخخخ
    الان تو دلت میگی بااز این اومد اهه
    تا منو با بطری خالیت رگباری له له نکردی برم
    دلم بد جور تنگت شده بود هر جور شده خودم رو از بین گرفتاریام رسوندم اینجا تا کمی رفع دل تنگی بشه
    آخیش اگر نمیومدم دلتنگیدونم جروواجر میشد خخخخ
    شااااااااااااااااااااااااااد باشیییییی

    • پریسا می‌گوید:

      وایی خداجونم سلاااآاااآاااآاااآاااآااام آریاجان! وایی چه خوب کردی اومدی آریااااا شکلک ذوق شکلک ذوق بسیاااآاااآاااآااار شدید شکلک بالا پایین پریدن از خوشی شکلک خیلی خیلی خیلی زیاد خوشی از حضورت. خوبی آریاجان آیا؟ من هم دلم تنگ شده بود. خیلی خیلی خیلی زیاد. خیلی زیاد. این ایسپیک هوار رو منتقل نمی کنه وگرنه جیغ حاصل از خوشحالیم رو الان می شنیدی. وووییی سر کاااار خیلی بدی شکلک بطری خالی گرفتم بالا کی میشه تعطیل بشم4ماه ایول4مااااه این آریا نتونه اذیتم کنه بره هی کار کنه هی کار کنه من بخندم خخخ. آریا! به خدا دلم خیلی خیلی تنگ شده بود. چه قدر ممنونم که اومدی. راست میگم. از ته دل. از ته ته دل. عه راستی یادم رفته بود پخ! خخخ من جنازه هم که باشم وسطش باید اذیت کنم. دلم همچنان ادامه وراجی کردن هام رو می خواد از بس دیدنت اینجا شادم کرد. ایشالا شلوغی های سرت همه از جنس مثبت و خیر و از بهترین جنس ها باشن. ممنونم و1عالمه شاد از اومدنت.
      همیشه شاد باشی. اون قدر شاد باشی که خود سرنوشت بهت حسودیش بشه.

  4. ابراهیم می‌گوید:

    سلام
    وای چه عجب آریا این طرفا پیداش شد
    منم دلم واسه کامنتاش تنگیده بود
    پریسا نزار فرار کنه
    بخشش لازم نیست
    اعدااااااااامش میکنیم

  5. آریا می‌گوید:

    سلااام پریسااا جان
    ممنونم خیییلییی زیاااد از آرزوی بسیار قشنگت
    منم بهترین هارو برات آرزو مندم
    خیلی خوشحال شدم از جواب کامنتت مرسییی
    دلم خیییلیییی برای شیطنت هامون تنگ شده
    هععععععععععععععییییییییییییییی
    وووویییی دیرم شد
    من برم تو هم برو سرکار خخخخییی
    در پناه خدا شاااااده شاااااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      اول1فروند پخ! خخخ بعدش سلام آریاجان. شیطنت آخجون میمیرم واسش. وایی سر کار آریا خدا ببخشدم واسه چی من اینهمه چیزه خخخ از اتاق فرمان میگن ناشکری نکن ولی آخه چیزه یعنی اینه ای خدا ولش کن الان فعلا شبِ تا فردا مونده هنوز خخخ. جدی نمی فهمم واسه چی اینهمه افتضاح دلم می خواد بخوابم. همهش که نه ولی امروز و امشب شدیدا خواااآاااآاااآاااآاااآاااآاااآااابم میاد. شکلک خمیاااااااازه. 1جور کیف داری خوشحالم از حضور عزیزت آریای عزیز. به خدا راست میگم. ممنونم که هستی. به قول1کوچولوی اطرافم، اندازه ستاره های آسمون.

  6. آریا می‌گوید:

    سلااام داش ابراهیم
    سال نو مبااارک
    چی اعدام نههههههه
    منو دست پریسا ندی که اعدام هیچی سنگسار هیچی منو بطریسارم میکنه
    من میرم با وکیلم بیام
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      ایول بطری سار بلدش نبودم این لغت رو همراه عملش به دایره بدجنسی هام اضافه می کنم و امتیازش رو می زنم به نام خودم. وکیلت هم همچنان عزیز دلمِ و عزیز دلم باقی خواهد ماند و ایشالا دلش بخواد که24ساعت کامل قلقلکت بده من حالم جا بیاد خخخ.

  7. آریا می‌گوید:

    میگم پریسا پرپری رو یادته
    فراااااااااااااار

    • پریسا می‌گوید:

      میگم آریا بطری خالی رو یادته؟ به جان خودم دستم برسه بهت. یعنی من دستم برسه بهت. دیشب بود به نظرم خواستم قسمت14رو بنویسم دیدم خخخ هیچ چی خلاصه بدجوری نتونستم باز ولش کردم فعلا روی همون13بمونه تا من زمان و حالش رو پیدا کنم. ولی این ها دلیل نمیشه من بطری بهت پرت نکنم الان این رو گفتی زد به سرم باز داخل این هفته ناخنک بزنم بهش بلکه بنویسمش بعدش نمی نویسمش فقط چیز میشه یعنی این میشه اصلا ولش کن هیچ چی نمیشه فقط من بطری بارونت می کنم وایستا ببینم وایستااااا!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *