سلام!

4شنبه15فروردین97ساعت بذار ببینم چند. بیخیال از7گذشته و8نشده.
باز شوت شدم از اینجا بیرون باید کلید بزنم بیام داخل. خوشم نمیاد. شکلک نارضایتی.
سفر و تعطیلات و همه این چیز این شکلی ها تموم شد. دیگه باید یواش یواش بیدار بشم و باور کنم که زندگی واقعی شروع شده. رؤیا تا دفعه بعد پر. الان هم باید برم سر کار ولی نمیرم. خدا شنبه رو به خیر کنه! بیخیال همون زمان بهش فکر می کنم. فردا صبح اولین جلسه کلاس زبان این ترمه. امیدوارم ترم موفقی داشته باشم.
دیروز صبح از سفر اومدم. سفر خوبی بود. جای همگی آبی و صورتی و سفید و رنگین کمان. چیه سبز خالی دوست ندارم تو خوشت نمیاد جات رو مشکی می کنم دوست داری آیا؟ دهه!
گوشیم داخل سفر سنگ تموم گذاشت و کلا مرخص شد. هنوز هم در مرخصی به سر می بره. البته نه کاملا. هیچ سیمکارتی رو نمی خونه ولی به وایفای وصل میشه و در نتیجه می تونم داخل خونه باهاش اینترنت گردی کنم اما هر مدل ارتباط سیمکارتی پر. وسط گیر و دار خرابیش سیمکارتم رو هم با1عالمه شارژ که داشتم سوزوند و امروز باید برم جفتشون رو اگر بشه درستشون کنم و اگر نشه1فکر دیگه کنم. حس می کنم97می تونه سال خوبی برام باشه به شرط اینکه در هدایت فرمون زندگیم دقیق باشم وگرنه میرم وسط دره. واقعا این مدلی احساس می کنم.
از دیروز در مرز بین رؤیا و واقعیت تاب می خورم و هنوز زندگی واقعی کاملا شروع نشده. بیدارم ولی داخل تختخواب انگار. از سفر اومدم ولی هنوز در شلوغی های عید و مهمون و زندگی منهای تنهایی های معمول سیر می کنم. به سیستم نتونستم چندان سر بزنم البته به جز آخر شب دیشب که2دقیقه هم نشد اما با گوشی داخل اینترنت چرخ زدم و البته داخل تلگرام و واتساپ. گوشیه بی معرفته دیوونه.
دیروز صبح با اقدام1بنده خدا چنان وحشتناک شوکه شدم که1لحظه حس کردم تمام جونم رو برق گرفته. انگار نفسم یخ زد. صدام یخ زد. انگار زنده بودنم یخ زد. لحظه واقعا ترسناکی بود. خدا واسه هیچ کسی نخواد! شکر خدا کوتاه بود و خیلی سریع گذشت اما اثرش منطق رو از سرم پروند و عاقل بودن رو یادم رفت و … اون مدلی نگاه نکن جریمهش رو می پردازم. حس واقعا بدی بود ولی، … از نظر فاعل این ماجرا لازم نبود اون مدلی بشم. زمانی که آخر شب2تا از فضول های عزیز اطرافم ازم حرف کشیدن و فهمیدن چی شدم اون ها هم باهاش موافق بودن.
-خوب که چی! تو کجای پیاز بودی؟ یا هستی؟ دلش خواست شاید باز هم دلش بخواد به تو چه!
تمام دیروز در امتداد شلوغی های بیرون، داخل گوشیه ویرانم تاب می خوردم. آخر شب، دلم بی نهایت گرفته بود. گریه نمی کردم. معترض هم نبودم. اصرار و بحث و ادامه ای هم نبود. فقط دلم گرفته بود. زیاد. خیلی زیاد. خیلی زیاد! واقعیتش رو بگم، امروز صبح زود که از خواب بیدار شدم هم همین طور. شاید بیشتر از دیشب. اما، … تقریبا الان تموم شده. یعنی نه کاملا. دلم هنوز، … نمی دونم چه حسیه. شبیه دیشب نیست شبیه صبحی هم نیست ولی صاف و روشن هم نیست. بیخیال درست میشه. واسه چی نباید بشه؟ امسال، از اینجا، دیگه مجاز نیستم مدل دیروزهام اشتباه کنم. نه مجازم و نه خواهان. ولی راستی، چه جوری میشه از وسط نوشته هایی که اتفاقا زیادی هم شادن فهمید1کسی دلش اون همه تلخ گرفته؟ ازشون پرسیدم نگفتن. فقط خندیدن و فحشم دادن. هی هرچی دیشبی گفتید خودتونید. می دونم می خونیدم و ممنونم که اون سال جهنمی بهم گوش کردید و از اینجا زیاد اما بی صدا رد میشید و…خخخ.
تصمیم داشتم دیروز و دیشب رو به هیچ کسی نگم ولی گفتم. فقط نوشتم و واسه دفعه اول تونستم کمی اعتراف بنویسم که چه قدر دلم از اینهمه خاکستری گرفت.
-پریسا! به خودت از طرف خودت، از طرف کل4چوب زندگی امسال شلوغت، از طرف آرامش اعصاب خونوادهت، از طرف همه ما که از بس دلواپست شدیم مغزمون به فنا رفت تکلیف کن که دیگه کل این فوق حماقت رو بیخیالش بشی. اطرافت رو ببین! خودت رو، زندگیت رو ببین! حیفت نمیاد؟ واقعا حیف نیست؟
موافق بودم ولی واسه چی اینهمه، … خدایا کمکم کن!
دیشب گذشت. صبح زود هم گذشت. الان داریم به سرعت به طرف ساعت8صبح میریم. باید پاشم. امروز باید گوشیم درست بشه. بهم پیشنهاد شد از این بهترین فرصت استفاده کنم و کلا سیمکارتم رو عوض کنم تا دیگه ازم بر نیاد بزنم به جاده حماقت و هوام خاکستری بشه. آخه سیمکارت؟ مگه میشه؟ با اینهمه جا که با این خط ثبت شدم چه غلطی کنم؟ کی حس داره تمامش رو عوض کنه؟ وووییی به جان خودم حسش نیست خیلی زیادن از اداره بگیر تا بانک و نرم افزارهایی که با این خط ثبتم کردن و و و و و و 1عالمه دیگه و. حالا آشناها رو بیخیال ولی این واقعا سخته. شاید هم سخت نیست و من تنبلم خخخ!
دلم می خواد باز حرف بزنم ولی باشه واسه1زمان دیگه. تلگرام گوشیم خودش رو نفله کرد. باید برم بازش کنم وگرنه چندتا از پیام دهنده ها بیخیال اخطارهام پشت در ظاهر میشن و خخخ مادرم احتمالا خوشش میاد دستش بهشون برسه. خدایا از تصورش خخخ وااااییی خدا خنده اوخ نمی تونم مهارش کنم الان ملت اون یکی اتاق بیدار میشن دیگه نمی تونم باید فرار کنم. بر می گردم ولی نمی دونم کی. آخ خفه شدم من رفتم1جایی که بتونم بترکم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «سلام!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام شکلک لج بازی و پایی کوبیدن به زمین و نق زدن که من بازم سفر میخوام
    وای پریسا افسردگی بعده تعطیلات یا یه همچین چیزی که دیروز رادیو هم گفت هست گرفتم
    خوشحالم که سفر به هر دومون خوش گذشته
    گوشی منم بلندگوش منفجر شده و خخخخخ
    باید رو آیفن جواب تلفنها رو بدم
    فعلا حسش نیست درستش کنم
    فکرشو بکن یکی تو بازار بهت زنگ بزنه و بزاری رو آیفن جواب بدی و اونم وسط حرفاش بخاطر کاری که نباید انجام میدادی و دادی فوحشت بده خخخخ
    زندگی رو بچسپ پریسا زیاد همه چیز رو امسال به خودت سخت نگیر بزار بابا زمان بی دلهره راهشو بره

    • پریسا می‌گوید:

      خخخ وااییی خخخ این آیفون رو تجربه کردم. افتضاحه خخخ خدا نصیب نکنه! اتفاقا همین اواخر پدرم رو درآورد. گوشیم نفله شد و من با گوشیه یدکیه مادرم کار می کردم که آیفون سرخود بود و ایسپیک هم نداشت و خخخ کلا مکالمه هام عمومی می شد و این اصلا ابدا مثبت نبود و ابراهیم ب کسی نگی ولی می رفتم داخل دستشویی صحبت می کردم باز هم مادرم می شنید بقیه هم می شنیدن و خخخ دیگه نمی خوام بگم بذار یادم بره. تازه گوشیه حرف هم نمی زد بتونم پیام بفرستم بابا یا زنگ نزنید یا درک کنید من وضعیت آیفونیم مثبت نیست. خلاصه کابوسیه واسخ خودش. برو این رو درستش کن تا کار دستت نداد. ببین من رفتم بخندم این مدلی نمیشه.

  2. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ مگه هنسفری ندارید که با آیفن وراجی میکنید خخخخ… خب ورپریده این سیمکارتتو بگذار داخل من که قدیمیه هستم و بیخیال بعضی از اتفاقات بشو و سیمکارت جدید با حجم رایگانتو که رایتل یا ایرانسل جدید گرفتی را فرو کن در اندرویدت و حالشو ببر@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیاجان خوبی؟ نوکیا من تو ندارم خخخ فقط1تو79دارم که هرچی کردم نمی دونم واسه چی روشن نشد. البته1دونه تو73هم داشتم که اصلا شارژ نشد. درضمن سیمکارتم پریده بود داخل هرچی می ذاشتم جواب نمی داد. باز هم درضمن من سفر بودم نوکیا هیچ کدوم از این تو هایی که داشتم پیشم نبودن که آزمایش کنم این آزمایش ها رو هم اومدم خونه انجام دادم که البته تمامشون ناموفق بودن و لازم شد جدا جدا واسه تعمیر گوشیم و واسه تعویض سیمکارتم برم تعمیرگاه و فردا صبحش هم مخابرات. الان حله. گوشی رو با سیمکارتم آشتیشون دادم تا کی دوباره منفجر بشن. این گوشیه هم داستانیه واسه خودش. باید واسه عوض کردنش به فکر باشم. باید به فکر باشم ولی بدون عمل خخخ.
      شاد باشی نوکیا.

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام سلام سلاااااااااام.
    دلم خواست این جوری سلام کنم بی دلیلِ خاصی.
    فکر کنم رگِ دیوونگیم بالا زده خخخخخ
    من هم همه این تصمیم هایی رو که گفتید برای امسال دارم.
    چه جالب که هم شما مسافرت رفتید و هم من
    از بیست و پنجم تا عصرِ سیزدهم مسافرت بودم یعنی هجده روز و این عالیِ عالیه عالی تر از اونی که بشه نوشتش.
    ولی سیمکارتتون رو عوض نکنید من این تصمیم رو ندارم شما هم نداشته باشید شکلکِ زورگو
    همینه که هست.
    فقط آدم های اضافی رو بندازید دور کافیه لازم نیست مکانِ خودتون یا سیمکارت یا این چیزا عوض بشن.

    • پریسا می‌گوید:

      علیک علیک علیییک. سلام عالیه همیشه دوستش دارم پس من هم سلاااام خخخ. رگ دیوونگی یکی از با ارزش ترین گنج هاییه که من در زندگیم دارم. اگر نداشتم، اگر1جاهایی عاقل بودم، آخ خدایا شکرت که نبودم. که نیستم. اگر1جاهایی عاقل بودم به نظرم خاکستر هم ازم روی خاک خدا جا نمی موند. دیوونگی رو عشقه. سفر امسالم رو حسابی دوست داشتم. زمانی که داشت تموم می شد دلم می خواست زندگی رو می زدم عقب تا تکرار می شد. اما حالا که فکرش رو می کنم می بینم خوبه که من الان اینجام. داخل خونه. بین4دیواریه امن و مهربونم که اینهمه با معرفته و می تونم وسط بغلش تمام خودم رو ظاهر و در عین حال مخفی کنم. ولی همچنان سفر رو دوست دارم. کاش باز از این مدل هاش واسم پیش بیاد زود هم پیش بیاد. سیمکارتم رو عوض نکردم. نگهش داشتم. در مورد اون عزیزها هم خودشون هم همین رو می خوان. ماه هاست که فهمیدم و سعی هم کردم بهش عمل کنم ولی هر دفعه می رفت تقریبا مثلا ظاهرا فراموشم بشه می اومدن بهم اثبات کنن که اشتباه می کنم و اون ها این رو نمی خوان. درسته که عاقل نیستم ولی دلایلی که دستم بود سفت تر از اونی بودن که اون اثبات های بی ثبات رو باور کنم. من که از خیلی خیلی پیش می دونستم اون ها چی می خوان اون ها هم می دونستن که من آگاهم. فقط نفهمیدم واسه چی برای تعییدش اینهمه لفتش دادن. بیخیال. خلاصه که سیمکارته از زباله دان جست و، … حس شیطنت در این، … حسش نیست فعلا نیست. جز خودم و بینشم چیزی رو عوض نمی کنم. حالا دیگه می دونم که نمی کنم. ممنونم که هستید دوست من. ممنونم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *