شنبه و، … نه ماجرا در کار نیست امروز سر کار جلسه بود و کف و جیغ و هورا و نق البته نه از طرف من و خلاصه اینکه آخر سر قرار شد من فردا2ساعتی اونجا حاضر بشم بعدش بیام خونه تا بعد از13و خخخ آخ جون.
دیشب رفتم داستان کوتاه جدیدم رو بنویسم نتونستم. امروز وسط جلسه داشتم داخل ذهنم تنظیمش می کردم گریهم گرفت مونده بودم با اون قیافه مسخرهم چه معامله ای کنم.
وقفه.
رفتم پشت صحنه محله رو دید زدم پست در انتظار نباشه. خودم از انتظار بدم میاد تا جایی که از دستم بر بیاد دلم نمی خواد کسی در انتظار بمونه. فایرفاکسم، اینترنت اکسپلوررم، کلا ویندوزم بیچارهم کرده الان با فایرفاکس پرتابل میرم داخل محله درست هم نمیشه هرچی باهاش گفتگو می کنم. ولی تا زمانی که میشه از1روزنه هرچند فسقلی کار رو پیش برد من از رو رفتنی نیستم خخخ. الان که کلاس ها موقتا تموم شده و تا توفان بعدی دستم باز تره باید بیشتر پشت صحنه محله چرخ بزنم. این سایت این محله این هرچی میشه اسمش باشه رو من دوست دارمش. باید مواظب تر باشم و خاطرم باشه بعد شروع مجدد کلاس ها و داستان های زندگی عادی بعد از تعطیلات هم درصد نظمم رو ببرم بالا تا واسه همه درها زمان زنگ زدن و در رفتن داشته باشم خخخ.
خلاصه اینکه همه چیز آرومه. زندگی قشنگه. اینجا هنوز برقراره و من می تونم جفنگ پرانی هام رو بپاشم داخلش و همچنان آخ جون.
فردا این ساعت در تعطیلاتم. ایول. الان هم وسط ترجمه کردن هام اومدم اینجا چرخ بزنم برم سر درس. اگر خدا بخواد هفته دیگه فردا شب حرکت و شروع سفر. درصدی استرس. دلم شیرینی خامه ای می خواد. مادرم اینجاست. در حال مکالمه تلفنی با برادر و بحث های همیشگی و با مزه بین این2تا. اختلاف نظر دارن شدید. الان درصدش کمتر شده. داره کمتر هم میشه. و حالا بحث به نفع مادر در حال تغییره. بله گل برای مادر. سر بحث در دست مادر. بله. بله! مادر بحث رو تقریبا برد. در حال تعیید نهایی. ایول قطعیت برد مادر تعیید شد. بله ثبت شد! و حالا مشاهده می کنیم. مادر برنده شد! برنده قطعی این دفعه هم شبیه همیشه، رأیس کل، مادر! حله. بله حله! ایول! سوت پایان بازی نه چیز یعنی ببخشید سوت پایان بحث! همون نتیجه همیشگی. تحلیل هم بی تحلیل خخخ تمام.
داور کاملا بی طرف که من باشم پایان مکالمه تلفنی رو اعلام می کنم. این از این.
اینترنت اینجا1دفعه وحشتناک ضعیف شد اجازه نداد دوباره برم محله.
باید ترجمه1داستان سطح1دیگه رو شروع کنم. کاش زودتر تموم بشه برم سطح2ببینم داستان هاش چه مدلیه.
دلم می خواست می شد داستانم رو زودتر می نوشتم و عید97آماده می شد ولی نشد. هم گرفتارم، هم فکرم گرفتاره، هم تا میرم بنویسمش خیلی زیاد، … قهرمانش1کوچولوی بی نهایت، … خدایا! خدایا! خدایا! …
هوا اون بیرون سرده. بارون میاد. دلم می خواد دستم در ترجمه کردن خیلی تند باشه. نیست. دلم می خواد شبیه جت ترجمه کنم و عالی باشم. نیستم. دلم می خواد زبانم حرف نداشته باشه. داره. دیر جنبیدم. در خیلی چیزها دیر جنبیدم. برادرم همیشه از من آروم تر بود و البته سر به راه تر. در بحث ها همیشه شبیه امشب مادرم قانعش می کرد و نتیجه هم مثبت می شد. من متفاوت بودم. متقاعد نمی شدم. فرمان نمی گرفتم. سر به راه نبودم. این شد که حسابی دیر جنبیدم. واسه فهمیدن خیلی خیلی چیزها دیر جنبیدم. کاش1درصدی شبیه برادرم حرف می شنیدم تا در1سری موارد اینهمه، … به نظرم دیروز بود یا پریروز که این رو به مادرم اعتراف کردم. گفت حالا هم خیلی دیر نیست. نه اونقدر که دیگه نشه هیچ طوری جبرانش کرد. شاید این دفعه هم درست بگه. شبیه همیشه که من نشنیدم. باید تمرین کنم بیشتر ازش حرف بشنوم. شاید بیشتر از این دیرم نشه. شاید! ای کاش!
نمی تونم وارد هیچ سایتی بشم نمی دونم واسه چی. باید بلند شم ببینم چی شده. احتمالا لازمه1گفتگوی متمدنانه با مدمم داشته باشم. فعلا برم درس بخونم تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 92
- 42
- 72
- 37
- 1,489
- 7,215
- 295,052
- 2,672,312
- 273,933
- 80
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام
پریسا میدونی خوشحالم که تو هستی
نمیدونم اگه تو با فهمیدن هات نبودی من باید حرفامو به کی بگم
خیلی خوشحالم که هستی و همیشگی هستی و این عالیِ
با مادرت موافقم هنوز هم وقت هست
منم دقیقا عین خودتم هروقت چیزی بهم میگفتن من دقیقا برعکسشو انجام میدادم
راستش میان این همه درس که چهار طرفمو به اندازه دیوار های بلند از تِرَکها و کاغضها گرفتن حس مسافرتم نمیاد
ولی دوستام عین دارکوب دارن رو اعصابم کار میکنن
که یعنی چی تا حالا میگفتی عید حالا هم میگی بعدِ کون کور
حالا تو چند روز درس نخونی پُروفُسُل نمیشی و و و و
همه رو جوری میتونم کنار بزنم جز فربد رو این بچه انگار ذاتا سریش به دنیا اومده
وای پریسا اگه به چیزی گیر بده ول کن نیست
اگه مدتی با اونا برم و بیام بعد داد خانواده درمیاد که باید با ما هم بیایی مسافرت
خلاصه اینجوری پیش بره تو این نوروز درس خوندن پَر و وایی
تو سفر هیچ جوره نمیتونم بشینم درس بخونم و خخخخ
تعطیلات حسابی بهت خوش بچسپه
سلام ابراهیم. شکلک خجالت از تعریفاتی که ازم کردی. شکلک سرخ شدم. شکلک از ملاجم دود زد بیرون. خخخ هرچه می خواهد دل تنگت بگو دوست من. من اینجا هستم. بابا زمان هم هست. و از همه بالاتر، خدا هم هست. تو هم که هستی. شدیم4تا. با هم می بریم. سبک تر میشه. ایشالا کمتر واست پیش بیاد گفتنی های دردناک روی شونه هات حس کنی. نمیگم اصلا پیش نیاد چون واسه هیچ زنده ای شدنی نیست که واسه همیشه بی درد زندگی کنه. درد کشیدن مال زنده هاست. و ما زنده ایم دوست من.
سفر. شاید لازم باشه این13روز رو به خودت کمی تا قسمتی مرخصی بدی. با رفیق ها، با آقای فربد که شبیه من و به گفته خودت اگر گیر بده ول کن نیست، و با خانواده. گاهی لازم داریم بین اون هایی باشیم که دوستشون داریم و دوستمون دارن. گاهی لازم داریم حس کنیم اطرافمون دست ها و شونه ها و دل های آشنایی هستن که از گرمای حضورشون نفس می گیریم. به برنامه درسیت1دیی بزن و اگر تونستی رو به راهش کنی رو به راهش کن و1زمان خالی وسطش واسه خودت و اطرافیان آشنایی که خواهان حضورت هستن باز کن. به نظرم حس و حالت بهتر بشه. آخجون تعطیلی! الان واردش شدم خداجونم ایول! خاطرم باشه15روز بعد اینجا رو نخونم وگرنه ممکنه از شدت افسردگی برم خودکشی کنم خخخ. شوخی کردم این1قلم رو انجامش نمیدم ولی در پایان تعطیلات به شدت قیافهم گناهیه.