اوخجان فردا آخرین روز کاری هفته هست. بد جوری خسته شدم این هفته. هیچ چی هم نداشت نمی فهمم واسه چی اینهمه باتری ازم کشید.
همین الان گوشیم رو گذاشتم کنار. تقریبا10دقیقه پیش به نظرم. داشتم گوشی تکونی می کردم. چی ها که داخلش نگه نداشته بودم. چه احمق بودم! به چه دردم می خوردن! به خودم می گفتم باشه واسه مبادا. خخخ مبادا که اومد و رفت. مبادا تموم شده. پس واسه چی باید نگه می داشتم اونهمه فایل بیخودی رو؟ همین اندازه که خودم درس های داخلشون رو شنیدم و یاد گرفتم بسه. دیگه دوره مجدد لازم نیست کامل فهمیدمشون و به هیچ ضربی هم از سرم پاک نمیشن. باقیش دیگه جفنگه. مبادایی در این مسیر خاص بعد از این واسه من وجود نداره. هیچ چیز نیست تا روز قیامت و در محضر پروردگار. در نتیجه، فایل ها پر.
خلاصه اینکه گوشیم سبک شد. فقط خودم حس می کنم1عالمه جا، 1عالمه نقطه داخل روانم داره گزگز می کنه. شبیه زخمی که بهش ناخون خورده باشه. سعی کردم منکرش بشم ولی این حس هست. اینجا نمیشه بزنم زیرش. هست. هست و هیچ ازش خوشم نمیاد. منتظرم این گزگز بره. احتمالا1کوچولو زمان می خواد. شاید اندازه یکی دو ساعت. شاید هم کمتر. به احتمال خیلی ضعیف1شب. ولی نه به اونجاها نمی رسه. درست میشه. درست میشم. قهوه لازمم. لعنتی. من از قهوه بدم میاد. سردرد میاره. سرم درد می کنه. قهوه دلم می خواد. قهوه می خوام.
اون پایین داخل پارکینگ از صدا قیامته. دارن فاضلاب های آپارتمان های این ردیف رو وصل می کنن به فاضلاب شهری. امروز هم نوبت طرف ماست. آب قطع شده و صدای اون دستگاه نکبت بی توقف میاد و میاد و میاد. آخ خدای من بس کن. به خاطر خدا بسه1لحظه خفه شو!
این روزهای آخری پیش از سال جدید ملت زده به سرشون. خنده های جیغی تحویل همدیگه میدن و بیخ گوشم ریز عربده می زنن و روانم رو خط میندازن. به نظرشون خیلی هم جالبه و عجیبه که من عاقبت همراهشون نشدم و نمیشم. چه مسخره دلخوش میشن این ها! تفریحات آبکیه ماستی و1ساعت قهقهه های از مهار در رفته واسه خاطر1جمله معمولی و1اتفاق مضحک که واسه فلان آدم در فلان سال افتاد. واقعا که!
امروز طبق این ماه های اخیر واسه اسفندی های کادر محل کار تولد گرفته بودن. دیوانه شدم از سر و صداهاشون. کیک هم نخوردم. دوست ندارم این رو. عکس می گرفتن و الکی شلوغ می کردن و مدیر هم هی می گفت همکارها زود باشید باید بریم سر کلاس و زود باشید و سریع تر و … وسط اون هیاهو من چسبیده بودم به کتاب زبانم. جدی من اینجا چیکار می کنم؟ باید شبیه داستان شازده کوچولو1دونه سیاره فسقلی واسه خودم پیدا می کردم می رفتم داخلش خوش بودم. هم من از دست این ملت خلاص می شدم هم اون ها از دست من نفس می کشیدن. بدیش اینجاست که هرچند وقت1دفعه به سر1نفر می زنه که کشفم کنه و از هوای خودم بیاردم بیرون و با مدل خودشون همراهم کنه و بفهمه واسه چی این شکلی می پرم و بهتره درست بشم و این طوری سختم میشه و و و و و و و و و و و و و و و و ای و و زهرمار! بابا به خدا به دین به هرچی نمی پرستید من از این حال و هوای نکبت خودم لذت می برم. من دوست دارم این به قول عاقل ها در خود ماندگی رو. من عشق می کنم از تنها بودن هام. من می پرستم این مدل به قول چیز فهم ها زندگی هدر دادنم رو. به خدا سقف هیچ کجای دنیا نمیاد پایین اگر1نفر شبیه من باشه. به قاعده بقیه زندگی نکنه. شبیه همه در1سن مشخص ازدواج نکنه. بچه پس نندازه. از بزرگ کردن بچه هاش و جمع و جور کردن جناب همسر پیش بقیه هم جنس های همسر دارش ناله نکنه و با جوک های مسخره شوخی جدی مدل اسمش رو نبری دهنش تا ته باز نشه و به خاطرات دیشب دوست هاش نخنده و خودش هم از این ها نداشته باشه که واسشون تعریف کنه. طرف تجردم رو تحلیل می کنه واسم و به این نتیجه می رسه که درست نیست. میگم باباجان خوب درست نیست که نیست. من این مدلی خوشم. من نمی تونم ستون1خونواده باشم. می دونم که در روحیاتم نیست. اگر رضایت بدم زندگی واسه اون همسر و اون بچه ها جهنم میشه. واسه خودم هم همین طور. من نمی تونم. اون سقف می پاشه و همه در به در میشن. من مال این مدل زندگی نیستم. واسه چی گرفتارش بشم و ملت رو گرفتار کنم؟ طرف با اطمینان میگه واردش که بشی عادت می کنی. میگم اومدیم و عادت نکردم. بعدش چه خاکی به سر خودم و اون بیچاره هایی کنم که همراهم وسط جهنم گیر کردن؟ میگه خوب اگر اوضاع خراب شد دیگه کار قسمته. تو5سال هم که1مرد رو جمعش کنی و زندگیش رو بچرخونی کلی خوبه. بعدش هم هرچی سرنوشته همون میشه. بسپار به خدا. خدایا الان من خودم رو کلا سپردم به خودت. آخه مگه مرض دارم خودم رو بندازم وسط این کثافت بعدش هم بندازم تقصیر قسمت؟ دارم میگم من مال این جفنگیات نیستم طرف نمی فهمه. خدایا نمی فهمه! چیزی نمونده بود از جا در برم و1چیزی که نه1چیزهایی بگم که واقعا نباید می گفتم. شکر خدا بحث به موقع تموم شد وگرنه واقعا دست خودم نبود. من نمی فهمم این ملت حرف حسابشون چیه. کجای زندگی معمولیشون رو امثال من تنگ کردیم که دست از سرمون بر نمی دارن؟ آخه ما این شکلی ها زیاد هم نیستیم به خدا اکثریت با اون حضراته یعنی واقعا واسشون شدنی نیست به موارد جالب توجه خودشون برسن و از اصلاح امور ما کنار بکشن؟ بیخیال بابا بذار به هوای خودشون باشن به جهنم.
باید برم سایت کانون ببینم ترم بعد از کی شروع میشه. اطرافم کانونی آشنا نیست ازش فایل های صوتی ترم های بعد رو بخوام خوش انصاف ها واسه خاطر کتاب بینایی که اصلا به کار من نمیاد20تومن می گیرن میگم سیدیش رو تنها بده نمیده. آآآآآییی کاااانونی های ترم بالاییییییه اینترمیدیت حسش نیست کیبوردم رو انگلیسی کنم همین مدلی خوبه داشتم می گفتم آهااااااییی من فایل درس های اینتر3رو می خواااام یا حضرت اینترنت به داد برس!
از قطعی آب کلافه میشم. بدم میاد آب خونه قطع باشه. باید برم ببینم وصل شده یا نه. کاش شده باشه. الان میام.
رفتم دیدم. وصل نشد. عوضی!
اه امروز چه قدر نق می زنم! واسه دفعه اول از دست نق زدن های خودم خسته شدم. این نشونه خوبیه یا نه؟ که من از نق هام حوصلهم سر بره؟
محله1چیزیش شد نمی تونم واردش بشم. باید دوباره تست کنم. باید بلند شم درس بخونم. باید، … باید گوشیم رو بزنم به شارژ صداش در اومد. الان فعلا دیگه حس نق زدن نیست. من رفتم. بعدا میام.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 91
- 41
- 72
- 37
- 1,488
- 7,214
- 295,051
- 2,672,311
- 273,932
- 83
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
تو چقد منفی شدی تازگی ها
این همه رکاکی واسه بچه ها خوب نیست
کی اینا رو بهت یاد داده
دیگه نبینم رکاکی کنی ها وگرنه ….
ای از وقتی آب قطع میشه چقد بدم میاد
نههههه تو از نق زدن خسته بشی
یالل عجب
شک ندارم اون بطری ها که بهت زدم تإثیر داشتن
1ضرب المثل قدیمی هست که میگه، بیشین بینیم بابا هرچی دلم می خواد رکاکی می کنم چون دلم می خواد. نق هم خخخ نه بطری های تو اثر نکردن گاهی خودم باتری خالی می کنم لازمه شارژ مجدد بشم تا بتونم به امر خطیر نق زدن و فرستادن امواج نق در سراسر جهان اطرافم ادامه بدم و این رسالت نامبارک ابلیس نشان رو به انجام برسونم.