باز هم من و اینجا.
نصفه شبی نق زدنم نه حرفم گرفته. دست خودم نیست این دیجیکالا بد غیرتیم کرد. الان3روزه درگیرشم از هر جا هم کمک گرفتم خوردم به هیچ. مرحله به مرحلهش رو با آزمایش و خطا با بارها و بارها آزمایش و خطا از پریشب به این طرف یاد گرفتم و امشب تا مرحله پرداخت اینترنتی پیش رفتم که هرچی می زدم درگاه انتخاب نمی شد. این روز ها و شب ها از هر کسی دستم رسید و نرسید پرسیدم به پشتیبانیش هم به دفعات زنگ زدم ولی فایده نداشت. کسی نمی دونست. کسی شاید حسش رو نداشت که بره آزمایش کنه و جواب رو گیر بیاره بهم بده. خوب بنده های خدا کسی ها حق داشتن. چه انتظاری میشه داشته باشم ازشون؟ که بلند بشن واسه خاطر گیر کردن های من عضو فروشگاه بشن و1چیزی بخرن تا ببینن چه مدلی میشه من کارم راه بی افته؟ خودم هم اگر بودم، … دقیق بگم، خوب بستگی داشت طرفم کی باشه. کم هستن افرادی که حاضر بشم واسه خاطرشون از درس و کتاب خوندن و حس و حال بیکار ولو شدنم بزنم برم دنبال همچین آزمایش دردسر داری. فقط خونواده و … چندتای دیگه. خوب یعنی نه چندتای چندتا. شاید2-3تا. یعنی خوب تا اینجاش که راست گفتم بذار واسه خاطر2تا پایین و بالا دروغ نگم دیگه. احتمالا فقط یکی. فقط1نفر بود که اگر مدل من گیر می کرد حاضر می شدم بلند شم بخزم پشت سیستم و پا به پاش آزمایش و خطا کنم تا دستم به جواب برسه و بدم بهش.
خلاصه کسی نتونست واسم حلش کنه. امشب بدون کمک پشت در درگاه های پرداخت گیر کردم. بد جوری دلم می خواست انجامش بدم. امشب خودم رفتم بارها و بارها رفتم و نشد که نشد. بعدش خسته شدم. بعدش صفحه انگار مسخرهم می کرد. بعدش بهم بر خورد. بعدش حواسم بیدار شدن. بعدش متمرکز شدم و دیدم ندیدنم با ندونستنم و دیگه نمی دونم با چه کوفتی دست به یکی کردن و من بعد از3روز چرخیدن وسط این صفحه های اینترنتیِ مسخره پشت1نشد مزخرف متوقف موندم. بعدش حرصی شدم. و معمولا این آخر کاره. حرصی که میشم اون نشدنی هرچی که هست باید بشه. باید بشه! باید! باید! من پریسام. از1نیم صفحه بی قواره نمی بازم. نمی تونم ببازم. سختم میشه. سختم میشه این نتونستن می فهمی؟ باز شو. باز شو! تو امشب باز میشی! حتما!
صفحه رو باز کردم و بستم، سفارش رو پس گرفتم و ثبت کردم، پس گرفتم و ثبت کردم، پس گرفتم و ثبت کردم، پس گرفتم و …
همین چند لحظه پیش رسید ثبت سفارشم بهم ایمیل شد. نمی دونم چه جوری اون صفحه لعنتی رو بازش کردم ولی باز شد. باید باز می شد. باید می شد باید! حالا باید منتظر دریافت سفارشم بمونم. درضمن باید موارد بعدی رو سفارش بدم تا راهش رو از حفظ بشم و دستم روون بشه.
سفر.
بچه ها2شنبه حرکت دارن به طرف مشهد. من همراهشون نیستم. می مونم اینجا. به1صندوق دلیل خودم اصرار به رفتن نداشتم هنوز هم ندارم ولی از تصورش1چیزی ته دلم، … یاد خوابم می افتم. که تمام بچه ها جمع بودن1جا من هم بودم. دم در1ایران پیما منتظر همه بود. می خواستیم بریم سفر. هیجانش انگار واقعی بود. من1لحظه رفتم داخل دستشویی گوشه حیاط واسه درست کردن شالم به نظرم. همه رفتن از در بیرون. سوار شدن. من هرچی عجله می کردم انگار شاله عمدا وا می داد و درست نمی شد. ماشین روشن شد. صداش رو می شنیدم. خدا می دونه به چه سرعت وحشتناکی شاله رو کشیدم سرم و پریدم بیرون. داخل حیاط بودم. ماشین گاز های پیش از حرکت رو می داد. خیز برداشتم طرف در. ماشین حرکت کرد. صداش رو می شنیدم. پرواز کردم بیرون. ماشین راه افتاده بود. خودم رو پرت کردم طرفش. سرعت گرفت. دویدم. با تمام زوری که در موجودیتم بود دویدم. سرعتش زیاد شد. غروب بود. داشت ازم دور تر می شد. هوار زدم. کسی نشنید. هرچی دویدم نرسیدم. ماشین رفت. کوچیک و کوچیک تر شد. صداش کم و کمتر شد. جا موندم. سعی کردم زنگ بزنم به یکیشون. داخل ماشین از هیجان سفر شلوغ بود. کسی نشنید. کسی نفهمید جا موندنم رو. غروب به شب می خورد. ماشین رفته بود. دیگه اثری ازش نبود. من بودم و شبی که می رسید و1خیابون خالی و خلوت و دراز تا دور و دور و دور.
برای1تعریفش کردم. خاطرم نیست چی بهم گفت. شاید خندید. شاید هم گفت، چی گفت1خاطرم نیست. نمی فهمم واسه چی این شب ها، … مادرم امروز گفت اگر برات شدنیه و دلت می خواد برو. گفتم نمیشه مادری. کلاس زبانم رو نمیشه بیخیال بشم. مرخصی هم که موجود نمی باشد. و درضمن، … این آخری هاش رو داخل دلم گفتم. یواشکی. مادرم ترجیح میده نرفتنم رو اما این روز ها نیم تشویقی می کنه به رفتن هام. به نظرم یواشکی از بعضی یواشکی های دلم آگاه شده. خاطر جمعش کردم ولی به نظرم یواشکی دلش پیش یواشکی های دل من باشه. بیچاره مادرم!
خلاصه که اون ها میرن و من نمیرم. اما1چیزی! به قول1آشنا که همیشه می گفت و میگه در هر چیز حتی منفی ها دنبال نکته مثبت باشیم، این هم نکته مثبت داره. مثبتش اینه که من کوپن های توقیف شده سفر هام رو از حضرت مادر پس گرفتم و طبیعتا از باقی افراد خونواده هم همین طور. آخ جون خخخ! البته این دفعه و تا اطلاع ثانوی سفری نیستم یعنی جدا از خونواده سفری نیستم. ولی همین قدر که می دونم اگر بخوام شدنیه و لازم نیست با اطرافم بحث و اصرار کنم و آخرش خسته و نفله نتیجه پنجاه پنجاه بشه خودش واسه من کلی مثبته. مادرم گفت من نمی تونم مجبورت کنم از خیر سفر های به قول خودت رفیقانهت بگذری دختر جان. ولی می تونم بهت یادآوری کنم که دیگه واقعا نباید اجازه بدی خودت و ما سر هیچ چی جسم و روحمون اون طوری بلرزه. من دیگه سن ازم گذشته. خسته ام. تو دیگه نوجوون نیستی. باید زندگی رو اندازه1زن بالغ شناخته باشی نه اندازه1جوون خام. اگر دلت می خواد با دوست ها سفر بری برو. فقط مواظب باش. مواظب خودت، مواظب ما، مواظب همه چیزت. دلت. ذهنت. نگاهت. روحت. مواظب باش. مواظب هممون باش!
این روز ها بیشتر از گذشته از رضایت دادن ها و نصیحت های مادرم خجالت می کشم. چه قدر این بنده خدا رو در عمرم اذیتش کردم. یعنی خدا بهم می بخشه؟ خدایا ببخش! منو ببخش!
نتیجه اینکه من اجازه سفر هام که2سالی می شد باطل شده بود رو دوباره پس گرفتم. اما حالا دیگه نه شرایطش رو دارم، … نه دلم می خواد. دلم نمی خواد. دیگه تکرار ها رو دلم نمی خواد. اون قدر از تمام چیز هایی که پشت سر گذاشتم خسته و داغونم که دیگه تا عمر دارم نمی خوام هیچ مدلی تکرار بشن.
همچنان سفر.
به احتمال بسیار قوی عید97میرم سفر. همراه خانواده. کاش بریم دلم می خواد این رو. تقریبا همه چیزش حله. آخ جون!
از پس دیجیکالا و صفحاتش بر اومدم. این هم آخ جون! خداییش پیش از اینکه شروع کنم به نوشتن این خرچنگی ها1درصد هم تصور نمی کردم اینهمه موضوع واسه آخ جون گفتن اطرافم ریخته باشه. مطمئنم اگر درست بگردم باز هم هست. خیلی هم زیاده. اما دیره. فردا باید زود تر بلند شم. درس های2شنبه زیاده و من حسابی عقبم. تا همین جا هم زیادی بیدار موندم. پس باقیِ آخ جون ها منتظر بمونن تا دفعات بعد. اون ها هستن. در اطراف من. دور سرم. در فضای زندگیم. دور می زنن. می چرخن. می رقصن. شبیه پروانه های رنگیِ خیلی قشنگ که با پرواز ها و رقصیدن هاشون فضای خالی از رنگ رو پر می کنن از رنگ و رؤیا. وایی چه تصور نازی! آخ جون! این هم یکی دیگه! همه میگن تصور و تجسم های من حرف نداره. به جهنم که تعریف از خود میشه. خوب بشه چی میشه مگه! اصلا خوب می کنم! عشق می کنم این خصوصیتم رو بلند جار بزنم. آهایی زندگی! من تصور کردن هام حرف نداره! چه عالیه که من می تونم اینهمه20تجسمات از خودم بپاشم همه جای زندگی! آخ جون! وایی خدای من آخ جون! خخخ آخ جون خخخ!
ساعت داره1میشه و من هم دارم از خستگی چیزه یعنی اینه میگم که هوا چه خوبه و شکلک قاطی. دیگه بسه می خوام برم از حس مثبت اینهمه آخ جون های گفته و ناگفته و کیف موفقیت در ثبت اولین سفارشم در این فروشگاه گنده ی اینترنتی لذت ببرم و کتاب بخونم و توی بغل این رفیق پنبه ایِ مهربونم که کنار دستم ولو و منتظره تا بخزم زیرش خوابم ببره. وایی آخ جون!
ایام همگی از جمله خودم به کام!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 92
- 42
- 72
- 37
- 1,489
- 7,215
- 295,052
- 2,672,312
- 273,933
- 129
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام خوشم میاد که کوتاه نمیایی تا به چیزی که میخوای نرسی آفرین
البته این رو تعریف ندون از رویِ دشمنی میگم یادت نره
سفر منم تا عید تصمیم ندارم جایی برم
حسش نیست بقیه سرم نق میزنن همراهشون برم ولی من همش میگم تا عید حسش نیست
بازم فکر کنم مریضی مسری اومده
تو همیشه خودخواهی مغروری
خودپسندی دیوونه ای
دیگه چیا هستن من بهت بگم و برم
هیچی دیگه فعلا یادم نمیاد اگه یادم اومد بعدا بهت میگم
حسابی خوابم میاد دیشب ساعت چهار خوابیدم
من رفتم تو هم برو
وایی ابراهیم! این چه وضعشه؟ این عوضی تو و خودم و نوکیا و همه دیدگاه ها رو زده انداخته داخل صف بررسی. باورت نمیشه رفتم دیدم خودم هم ول معطل رضایتم. لعنت بر ذات پلید هرچی نمی دونم کیه! فعلا از بس متعجبم طریقه حرصی شدن یادم رفته بذار حیرتم بره بعدش حرصی بشم بعدش میام به حسابت می رسم. راستی هرچی گفتی خودتی هرچی هم هستم خوب می کنم اصلا هر مدلی من هستم همون درسته و کلا من معیار1موجودیت سراپا صحیحم و آخ جدی این چی بود هیچ چی این بالشته ولو شد سکتهم داد بیخیال ولی این، این، این مسخره نفله کامنت هام رو می فرسته بررسی ابراهیم الان داره یادم میاد چه مدلی حرصی بشم من برم چندتا فحش شوت کنم این طرف اون طرف حالم جا بیاد بعدا میام.