باز هم جمعه!

باز هم جمعه. دیروز تقویم می دیدم تا22بهمن دیگه تعطیلی بی تعطیلی. شکلک خشم. خشم جدی. خدا کنه خیلی بد نگذره! لعنت بر ذات هرچی نق امسال من واسه چی این مدلی شدم؟ یعنی میشه تموم بشه آیا؟
در حال خوندن1کتاب صوتی هستم. داخلش1زن افریته سیاستمدار هست. مثلا داخل این کتابه مشاور رئیس جمهور آمریکاست. کتابه تخیلیه. این زنه، … ووووییییی خداجونم یعنی این هیچ نقطه مثبتی نداره. قیافهش که ترسناکه. اخلاقش هم سوپر گَنده. هر ثانیه هم در حال سیگار کشیدنه. دندون هاش جرم گرفته و سیاهن. دهنش هم بوی نیکوتین میده. به خدا از خودم نمیگم داخل این کتابه این مدلی ازش گفته. با اینهمه سیاستش در مقامش نگهش داشته. من که میگم آخر داستان مشخص میشه تمام نقشه ها زیر کله همین زنه بود و کلا کاخ سفید داخل این داستان و کل ملت و ما خواننده ها به وسیله این دراز لاغر دودی بی خاصیت سر کار بودیم. اما سیاست هاش، … 1چیزی بگم؟ این موجود منو یاد یکی از آشغال ترین افرادی که در تمام عمرم محکوم به آشنایی باهاش شدم میندازه. به خدا نمی دونم واسه چی اما ازش که می خونم احساس می کنم مدل موجودیتش بی نهایت شبیه اون آدمه هست. همه چیز این قهرمانه همه چیز عوضیش از نظرم شبیه اونه. خودمونیم بذار اعتراف کنم. شاید واسه همینه که اینهمه از این نقش منفی داخل این کتاب بدم میاد. بیشتر از قهرمان1داستان تخیلی. از زمانی که این وارد داستان شد سعی کردم این اعتراف رو قورتش بدم اما موفق نشدم. من حرف خودم وسط دلم جا نمیشه پس اعترافش می کنم1جایی. و کجا بهتر از اینجا! نویسنده کتاب وسط داستان توصیفات منفی از این زنه زیاد کرده و من هیچ کدوم رو از خودم درنیاوردم اما این شباهت رو خودم کشف کردم خخخ. این با سیاست بازیش کاخ سفید رو از فهمیدن1واقعیت خطرناک در آخرین لحظه منحرف کرد و بعدش نمی دونم چی میشه باید باقیش رو بخونم. تازه داره مثل موش کور زیرزمینی زیراب اونی که می خواست رئیس جمهور رو از نقشه های منفی آگاه کنه رو می زنه و زنگ زده به بالادستیه طرف و داره پیش اون خرابش می کنه و با چه ادا اطوار مثلا منطقی و واقع گویانه ای! اما واقع بین اگر باشم، که البته نیستم، خیلی هم تقصیر این زنه نیست. رئیس جمهور داخل این کتابه عقل داره یا مدعی هست که داره. طرف رو در لحظه آخر شروع کنفرانسش دید. تلفن رو هم دید تلفنچی رو هم دید قیافه نگران تلفنچی و قیافه عوضیه این زنه رو هم همین طور. واسه چی دخالت نکرد؟ واسه چی1لحظه به این کرم خاکی تردید نکرد که این مدلی ضایع نشه؟ البته هنوز ضایع نشده اما1دروغ وحشتناک به تمام جهان از زبون ایشون گفته شد و کل داستان رفت داخل آستینش. اگر تق ماجرا در بیاد این بیچاره فوق نابود خواهد شد. نقش مقابل سعی کرد همین رو بگه اما اون زنه اجازه نداد رئیس جمهوره آگاه بشه و به نظر من خود این مردک هم شعور فهمیدن نداشت پس حقشه هرچی سرش بیاد. اما با اینهمه این زنه، … وایی خدا این زنه، … این آشغال، … این، …. این، … این چیز، … خدایا چه قدر من از این آدم داخل این داستانه بدم میاد! خدا کنه آخرش1چیزیش بشه حسابی داغون بشه من حالم جا بیاد خخخ!
خاطرم هست1دفعه که حالم خیلی منفی بود1کسی در توصیف اون چیزی که اذیتم می کرد می گفت ببین پریسا همه ما آدم ها مدعی هستیم که1چیزی به نام عقل رو در وجود خودمون باور داریم. مدعی هستیم ولی ازش استفاده نمی کنیم. چیزی که واسش به مرز جنون پیش از مردن رسیدی از بیخ باطله. تو مسؤول بیداریه همه نیستی. اون هایی که مدعی عقل هستن باید اهل استفاده ازش هم باشن. اگر نخواستن و نکردن به اینهمه که تو صرف اسم و نشونشون می کنی نمی ارزن. و اگر تو هم نخوایی این رو بفهمی پس تو هم به دلواپس شدن های اطرافیانت نمی ارزی. باید ولت کرد وسط این آتیشت بمیری.
طرف درست می گفت. واقعا خیال داشت وسط آتیشم ولم کنه بمیرم. خسته شده بود از نفهمیدن هام. من هنوز گاهی نمی فهمم. شبیه چند شب پیش. و بعد حواسم جمع میشه و بیدار میشم. به امید زمانی که دیگه فهمیدن فراموشم نشه و … خدایا کمکم کن! بیخیال! از این زنه داخل این داستانه بدم میاد. شرمنده چه بفهمم چه نفهمم من از این موجود بدم میاد. نمی تونم این رو کاریش کنم خخخ! دیشب1چیزی شبیه1ترجمه داغون از1مقاله فرستادم واسه بازبینی. خودم که تقریبا مطمئنم باید حالا ها بخونم تا به ترجمه کردن برسم ولی، … اعتماد به نفس من رو اگر بیابون داشت الان جنگل شده بود.
این3شنبه پایان ترم. درس نخوندم. یعنی خوندم درس شب امتحانی نخوندم.
بدم میاد تعطیلات تموم میشه. به شدت از اینکه شنبه برسه خوشم نمیاد. خدایا کاش می شد شغلم عوض بشه! بیفتم1جایی که خیلی با مردم سر و کار نداشته باشم. مخصوصا بچه ها با اینهمه مشکلات نچسبشون! خدایا! آخ خدایا خدایا!
دیشب1خواب ترسناک دیدم. قبل از خواب سردرد داشتم. فقط1خورده بود ولی به شدت سنگین شده بودم. خوابیدم و این سردرده در تمام صحنه های خوابم باهام بود و1دفعه وسط خواب دیدن هام حس کردم1چیزی کنار سرم چند میلیمتر عقب تر از گیجگاه سمت راستم هست. دست بهش زدم شبیه1جوش کوچولو بود ولی زمانی که خواستم با ناخن بترکونم یا بکنمش1دفعه دیدم1کوچولو دراز تر شد. کنجکاو شدم و با نوک2تا انگشت گرفتم یواش کشیدمش دیدم داره میاد. آروم لمسش کردم دیدم1میله بلند خیلی نازک خیلی شکننده هست که با لرزش از جنس وحشت دستم1دفعه شکست. خیلی نازک بود و به شکنندگی1رشته ماکارونی خام. درست همون مدلی. داشتم از ترس و تعجب دیوونه می شدم. باقیه میله رو گرفتم یواش از داخل سرم می کشیدم بیرون. به خدا حسی که داخل سرم داشتم رو قشنگ یادمه انگار بیداری بود. این چیز هرچی که بود رو می کشیدم بیرون و این همین طور می اومد و تموم نمی شد. قشنگ احساس می کردم1چیزی از پشت سرم رد میشه و تا بناگوش سمت چپم امتداد داره و حالا داره میاد بیرون. حس خوشایندی بود اگر اونهمه نمی ترسیدم. عاقبت میله کامل در اومد. اندازه کل سرم بود. از این بناگوش تا اون یکی. نیم دایره بود و خیس. از وسط مغز نداشتهم گذشته بود و حالا من کشیده بودمش بیرون. آروم به محل خروجش روی سرم دست کشیدم. چند تا قطره خون بود. بعدش دستم خورد به1چیزی. شبیه1جوش کوچولو بود ولی این دفعه دیگه می دونستم چیه. آهسته با نوک2تا ناخن سرش رو گرفتم و خیلی یواش کشیدم. شروع کرد به بیرون اومدن. این دفعه بدون اینکه بشکنه تمامش در اومد با همون حس و حال و همون احساس داخل سرم. هیچ دردی نداشتم فقط سرم1جوری می شد و بعدش که این در می اومد بیرون داخل گوش راستم صدای1سوت آروم می شنیدم و1مدل سبکی خاص داخل سرم بود. به نظرم2یا3تا از این ها در آوردم. دنبال بعدیش بودم. نبود یا من ندیدم. عجب سرم سبک شده بود! بعدش1دفعه حس کردم گوش راستم سنگینی می کنه. انگشت کردم داخل سوراخ گوشم و نوک انگشتم ته گوشم سر چند تا از اون میله ها رو لمس کرد. چند تایی با هم1دسته کوچیک بودن. با خودم فکر کردم الان که ناخن هام بهشون نمی رسه این ها خودشون دارن میان جلو وایستم به محض اینکه تونستم با2تا ناخن بگیرمشون و یواش بکشمشون بیرون. خدایا چه حس قلقلک عجیب و، … آخ خدای من!
الان بیدارم و به جای تمام اون حیرت های داخل خوابم الان دارم می ترسم. این دیگه چی بود؟ البته1خورده می دونم چم شد. دیشب1خورده ناپرهیز شدم. یعنی از نظر جسمی. خوردنی های نباید هم خوردم. غیر مجاز برای من. فست فود خخخ. وایی که چه خوشمزه بود! خوب چیکار کنم دروغ بگم یعنی چی خوشمزه بود دیگه! خودم رو که نمی تونم عوض کنم از این آشغال ها دوست دارم دیگه! پرهیز می کنم1نفر دیگه که نمیشم! ای بابا! ولی جدی بین فست فود ها دیگه پیدزا دوست ندارم. یعنی خیلی دوست ندارم. از زمان پرهیز به این طرفم هر دفعه خوردم بعدش به شدت اوضاعم به هم ریخت. خوردنیه دیشبی هم اوضاعم رو به هم ریخت ولی خیلی کمتر از اون بشقاب های خوردنیه خوشمزه خخخ. خلاصه که دیشب ناپرهیز شدم بد جوری هم شدم و نتیجهش شد اون سردرد و اون خواب های کزایی که الان از فکرش کل موجودیتم میشه شبیه چندش. همین الان وسط نوشتن مو هام رو زدم کنار و به اطراف گیجگاه هام دست کشیدم خخخ. چیزی اونجا نبود. نه جوشی نه سوراخی. زده به سرم خوب مشخصه که چیزی اونجا نیست! خدایا گفتم شفا نمی خوام ولی این دیگه خیلی زیاده! بیخیال ولش کن یادم بره.
دیشب اینجا باد و بارون بود. الان نمی دونم سرده یا من سردمه.
به نظرم عصر4شنبه بود که1کسی با زنگش غافلگیرم کرد. بهش نگفتم ولی6متر از شدت غافلگیری پریدم. روز پیشش یعنی3شنبه اگر تاریخ ها درست خاطرم مونده باشه، بدون اینکه خودم بدونم رفته بودم روی روان طرف. به خدا تقصیر من نبود من از کجا می دونستم بعدش هم من واقعا1جایی گیر کرده بودم باید نق می زدم که بفهمم این گیر رو چه مدلی رفعش کنم به کی باید می گفتم آخه! خلاصه اون بنده خدا از1000جای دیگه ظرفیت اعصابش لبریز بود و من کلا واسش فوق تکمیلش کردم. اون هم البته هوار نکشید. معمولا صداش رو بالا نمی بره فقط، … از دست این فقط ها. بقیه رو نمی دونم ولی این فقط ها رو من ترجیح میدم که نبینم. خوب البته این دفعه دیدم. هیچ چی نگفتم. در مواجهه با این فقط ها دفاع هم جایز نیست و من نکردم. سکوت کردم سکوت مطلق. قهر نکرده بودم ترسیدم چیزی بگم دردسر درست بشه کشیدم عقب و سکوت. زمان هایی شبیه این سکوت می کنم. دلم یواشکی گرفت. حرصی نبودم فقط دلم گرفته بود. بلد نیستم توضیح بدم. مطمئن بودم نه اون شب نه هرگز سر این ماجرا با طرف بحث نمی کنم. توضیح اضافه نمیدم، سعی نمی کنم قانعش کنم، از خودم دفاع نمی کنم، در موردش هیچ صحبتی نمی کنم، اخم نمی کنم قهر نمی کنم تلافی نمی کنم کلا هیچ کاری به نشان اعتراض انجام نمیدم نه حالا نه هرگز. به این ها کاملا مطمئن بودم. هیچ تمایلی به این مدل وحشی گری های مدل خودم نداشتم. تجربه های تاریک بهم گفتن که نتیجهش اصلا مثبت نیست. اما حسابی دلم، …
-واسه چی اینهمه، … آخه تقصیر من نبود که!
این رو حتی پیش خودم هم بلند نگفتم. فقط1گوشه ولو شدم و یواشکی1خورده خخخ! بعدش هم آستینم رو کشیدم روی چشم هام و بعدش هم بلند شدم رفتم ببینم مشق ننوشته اگر هست بنویسم که نبود. دیر تر رفتم مشقه بود و بی صدا نوشتم و خخخ! عصر4شنبه واسه خودم دراز کشیده بودم و طبق معمول یا تقریبا طبق معمول رو به سقف داشتم از سکونم حالش رو می بردم و با اون زنگه چنان غافلگیر شدم که چند لحظه شبیه خوابزده ها وا رفته بودم و اون بنده خدا خودش از پشت خط یخم رو آب کرد. بهش نگفتم که غافلگیر بودم. چی باید می گفتم؟ که فلانی بعد از اون خشم بی هوارت خیال می کردم بگی به جهنم و انتظار نداشتم بدون حرص پشت خطم باشی؟ کلی حرف زدیم. به ماجرای پیش اومده کمی تا قسمتی خندیدیم و، … تلفنه که تموم شد سبک تر شده بودم ولی به نظرم طرف درست میگه باید بلد بشم1سری گیر ها رو بدون نق زدن رفعشون کنم. از ترس اینکه اشتباه کنم و حقی به دستم ضایع بشه روان ملت رو پاک می کنم که چی خخخ! این بنده خدا رو زیاد اذیتش می کنم باید حواسم جمع تر بشه!
دیشب داشتم1شعر ناتمومم رو کامل می کردم که گریهم در اومد. طول نکشید تا2قطره نباریده بودم که گوشیم زنگ خورد و1، … هی1ممنونم تو واقعا دوست خوبی هستی. به خدا راست میگم من واقعا دوستت دارم!
شعرم تموم نشد. هنوز هم نیمه باقی مونده چون دیگه نتونستم در اون حال بمونم و باقیش رو بنویسم. ممنونم1حسابی ممنونم.
باید1خورده خودم رو مجبور کنم در انجام وظایفم سفت تر و منظم تر باشم. زمان هایی که به حال خودم رها میشم خیلی بد میشم. کاری که دلم نخواد انجام نمیدم، از روی برنامه پیش نمیرم، حسابی زمان تلف می کنم، ول معطلم و از این ول معطلیم لذت می برم، انجام وظایفم منظم نیست، سرعت عمل در کار هام نیست، در لحظه سیر می کنم و هرچی اون لحظه بخوام و ایجاب کنه انجام میدم و با هر سرعتی که خودم دلم بخواد، خلاصه عنصر نکبتی از این جهان هستم واسه خودم. پیش از این یادش به خیر داخل محله علی می گفت پریسایی کن. دقیقا زیادی واسه خودم پریسایی می کنم. نمی دونم علی الان کجایی. زود تر از این ها دلم می خواست اسم ازت ببرم ولی حس کردم رضایت نداری اسم ازت هیچ کجای اینترنت آشنا ها برده بشه. ولی الان، … علی آدرس اینجا رو گرفته بودی نمی دونم میایی یا نه. ای کاش این دفعه رو بیایی و فقط این رو بخونی که دلم تنگ شده واست. کاش برگردی! علی من واسه خاطر این مدلم خیلی حرف و دردسر واسه خودم درست کردم اما درست نشدم. اگر دلم واسه کسی تنگ باشه خیالی نیست که طرف کیه. بزرگه یا کوچیک. مذکره یا مؤنث. مجازم دلتنگش باشم یا مجاز نیستم. دلم که تنگ بشه هوار می زنم که هی! دلم تنگ شده واست. و اگر به هر دلیلی دستم به طرف نرسه، هوار می زنم که آهااایی! دلم تنگ شده واسه فلانی. اگر کسی واسم عزیز بشه تفاوتی نمی کنه موقعیتش، جنسیتش، و موقعیت خود من چه مدلی باشه. صاف به طرف میگم ببین تو دوست خوبی هستی من دوستت دارم. و باز هم اگر دستم به طرف نرسه، یا به هر دلیلی نتونم به خودش بگم، هوار می زنم که آهاااایی همه بدونید فلانی دوست خوبیه دنیا شنیدی من فلانی رو دوستش دارم. این هیچ خوب نیست علی ولی من نمی تونم جز این باشم. به قول خودت، خودمم. این هم از نشونه های پریسایی کردن هامه که به خدا گاهی واقعا واسم دردسر شده و میشه اما من نمی تونم عوض بشم. و حالا کاش بخونی که میگم دلم تنگ شده واست. من نمی دونم الان در چه حالی. اینترنت رو هنوز می چرخی یا نه. سایت های آشنا رو هنوز می بینی یا نه. اینجا میایی و منو می خونی یا نه. اما دلم تنگ شده واست. کاش بخونی و کاش بخوایی که برگردی! داخل محله، داخل تیم تاک، داخل هر جایی که خاطره هات هست و خودت نیستی، کاش باز هم باشی! دلتنگم. دلتنگ خیلی ها که باید باورم بشه داستان دل و دلتنگی ها براشون معتبر نیست. خیلی ها به خیلی مدل ها سعی کردن که دیگه دلتنگ نباشم. سعی کردن باور کنم که ارزش ها، … بیخیال من هنوز دلم تنگ میشه. واسه تمام اون هایی که خودم و دلم و دلتنگی هام خیالشون نیست دلم تنگ میشه. خیلی هم زیاد. اون قدر که از تصور نبودن هاشون بدون صدا می بارم. خیلی هم زیاد می بارم. سعی کردم کمتر بشن این باریدن هام اما فقط تونستم صداش رو حذف کنم. حالا مدت هاست که بدون صدا از فشار دلتنگی هام می بارم. و چه شدیدن این باریدن ها که بعد از شروع تا مدت ها توقف ندارن. کاش غیبتت اون قدر طول نکشه که هوای دلتنگی واسه تو هم خیس بشه! کاش زود تر برگردی!
پیام از بلایندگرام این هم عجب داستانیه واسه خودش. کلی ماجرا داره خخخ! ازش خوشم میاد. اما واتساپ رو حذفش نمی کنم این رفیق شفیقیه حیفه از دستش بدم. برم چند تا پیام و چند تا جوک بخونم حالم جا بیاد. این روز ها هرچی کانال جوکه گیر میارم عضو میشم. کانال ها خوبن. کسی کسی رو داخلشون نمی شناسه. خنده های تک و ناآشنا. چه قدر حرف زدنم میاد. نق. بیخیال اینجا درسته که خودمم اما بد نیست1خورده بس کنم. باید1زنگ به مادرم بزنم ببینم کی حرکت می کنن و کی می رسن، بعدش1خورده اینترنت بازی کنم، بعدش1خورده درس بخونم، بعدش خخخ بسه دیگه من رفتم!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «باز هم جمعه!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    من نمیدونم چرا اول وبلاگت نوشتی با من بیا
    نه بگو کجچ کجا بیایم مثلا با تو
    قبلا بهت گفتم شبا زیاد نخور بیا اینم عاقبتش
    گرفتی مغزتو کشیدی بیرون تازه میگی حس خوشآیند هم داشتم بابا تو دیگه کی هستی
    حالا اسم اون کتاب چی هستش
    راستی شنیدم یه وبلاگ واسه کتاب داشتی پس کو ؟؟؟ کجاست؟؟؟!!

    • پریسا می‌گوید:

      گیریم که من گفتم بیا تو باید باهام بیایی آخه؟ نه خودت بگو باید بیایی آخه؟ خوب میایی بیا ولی هر بلایی سرت اومد با خودته آدم که هرکی گفت با من بیا باهاش نمیره که! ای بابا! خخخ ابراهیم جدی1جوری بود میله ها رو می کشیدم بیرون داخل سرم قلقلکش می شد وووییی1جوری بود الان فکرش رو که می کنم از شدت ترس و مورمور بی حس میشم ولی اون لحظه خخخ ووویی خدا خخخ ووییی ووووییییی خداجونم خخخ وووییی خداجون!
      درست شنیدی1وبلاگ داشتم داخلش کتاب بود ولی کتاب هاش رو داخل دراپ باکس آپلود می کردم1روزی دراپ باکس بی معرفت تمامش رو1جا قورت داد بعدش من رفتم به1آپلود سنتر دیگه به نام ووالا بعدش کتاب هام رو بردم اونجا ولی1روزی این هم پولی شد و کل کتاب هام رو کوفت کرد و بعدش دیگه جا پیدا نکردم بیخیالش شدم الان هم کتاب هام رو داخل هاردم نگه می دارم کتاب جدید هم بخوام میرم از گوگل و از محله خودمون بر می دارم آپلود سنتر ها هم باشن با فضای بی سر و تهشون. دیگه چی بود آهان اسم کتابه حقیقت یخیه. باز یادم افتاد از این زنه مشاور رئیس جمهوره خیلی بدم میاد ووووییییی بدم میاد ازش بدم میاد ازش ابراهییییییم بدم میاد از این بدم میاد بدم میاد! امتحان دارم خوابم هم میاد من رفتم تو هم با من بیا نه نیا اصلا به من چه می خوایی بیا می خوایی نیا عجب داستانیه من رفتم ای بابا!

  2. سجاد رشیدی می‌گوید:

    سلام پریسا خوبی تا میتونی برا خودت بنویس خخخی خوش به حالت به خودا مدتی هست که ازت خبری ندارم

    • پریسا می‌گوید:

      واااآاااآاااییی اینجاروووو! مهمون از مدل هم محلیه قدیم! سلام سجاد چه طوری؟ این طرف ها! احوالاتت در چه حاله؟ رو به راهی آیا؟ وایی سجاد این قدر خوبه واسه خودم چیز میز بنویسم هرچی دلم می خواد چرت بگم خخخ! خیلی خوشم میاد از این خیلی! ازم خبر نداری؟ چه طور من که داخل محله هستم همیشه! البته شلوغ کردن هام کمتر شده ولی هستم. دیگه جز محله اینجام که کلا ولم اینجا خخخ! ایشالا حسابی در حالِ بردنِ حالش باشی!
      خوشحال شدم دیدمت. خوش باشی!

  3. سجاد رشیدی می‌گوید:

    سلامی دوباره خدمت شمااااااااااا پریسا آخه من دیگه از گوش کن رفتم از شب روشن هم دارم میرم شاید هم یک روزی از دنیا هم رفتم خخخی میگم دوست دارم همیشه بیام بخونم و کامنت بزارم برات چطوری باید تو سایت نام نویسی کنم آخه لینک رو برداشتی

    • پریسا می‌گوید:

      باز هم سلام سجاد. از دنیا که همه1روزی میریم. حضرت نوح با اون عمر طولانیش عاقبت از دنیا رفت تو و من هم موندنی نیستیم. عجله نکن نوبتمون که برسه خدا خودش حلش می کنه خخخ!
      لینک رو بر نداشتم اصلا اینجا لینک نام نویسی نداشت نگرد نیست. سجاد1چیزی بهت بگم؟ همه جای اطرافت که می تونی باشی باش چه اینترنتی چه غیر اینترنتی و از بودن هات لذت ببر اما بهش بسته نشو. دلت رو درگیرش نکن. خاک با تمام وسعتش ارزش دلبستگی نداره چون باید1روزی همون طوری که خودت گفتی ولش کنیم و بریم باقیه اماکن که جای خود دارن. باش همه جا باش و تفریح کن و نیاز های موجهت رو رفع کن و حالش رو ببر اما درگیرشون نشو. خودت رو دلت رو گرفتارشون نکن. می دونم می فهمی چی میگم اگر هم نفهمیدی افرادی در اطرافت هستن که هم آدم های خوبی هستن و هم از این مدل تجربه ها زیاد دارن. اگر حرف گوش کنی برات میگن.
      همیشه شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *