آخ توی روح بیداریه صبح زود های تعطیل! خوب خوابم میاد آخه! بابا واسه چی بیدارم الان آخه من امروز تعطیلم تعطیییییییل خدا خوابم میاد! شکلک گریه شکلک نق شکلک نق شکلک نق شکلک نق! ولش کن بسه حسش نیست.
این3شنبه که میاد امتحان فاینال این ترم زبان. دیروز استاد می گفت خیلی سخته. کلی هم درس و تمرین داد واسه1شنبه. چند لحظه وایستادم گوش کردم به توضیحاتش. درصد استرس رو کشید بالا. خخخ در رفتم وسطش. باز یادم رفت چه مدلی وارد سایتش می شدم. شهریه رو باید پرداخت کنم مدلش رو فراموش کردم. از بس حواسم به آلبالو کشمش میره. جدی من واسه چی اینهمه حواسم رو اصراف می کنم؟ از بس بوقم. دیشب واسه دفعه چندین هزار هزارم با خودم تصمیم گرفتم دیگه خیالم به مواردی که در زندگیم چیزی رو عوض نمی کنن نباشه. به خودم که اومدم داشتم فکر می کردم و فکر های مثبتی هم نبود. باعث شده بود حسابی توی هم بشم. بعدش شونه بالا انداختم و بلند شدم و این تعهد چندین هزار هزار دفعه تکرار شده رو باز تجدید کردم. نمی دونم این دفعه میشه سرش بمونم یا نه. از دیشب که موندم. چه هنری! دیشب که خواب بودم امروز هم که تازه بیدار شدم. هنوز بلند نشدم فقط بیدار شدم. مادرم صبح زود اومد که بره خونه خاله. کدوم وره از این وره از اون وره. من نرفتم. درس دارم. آماده رفتن هم نبودم. خیر سرم کلی کار دارم هنوز فقط بیدارم و مونده بلند بشم. تازه بعد از این خرچنگی ها باید1خورده بخوابم خخخ.
داشتم می گفتم. خیالم، … چی می گفتم یادم رفت حسش هم پرید ولش کن. خلاصه بیخیال.
دلم تفریحات می خواد جرأت نمی کنم برم طرفش. هم دردسر داره، هم ضرر داره، هم زمان می بره، هم کل1روزم رو قورت میده بعدش که به خودم میام می بینم زمانم پرید و نای بلند شدن ندارم بعدش تعطیلی میره و من همچنان عقبم. پس این رو هم فعلا بیخیال.
2تا هفته پیش5شنبه رفته بودم خونه نگین مهمونی. عصر5شنبه تا عصر جمعه. اون5شنبه روز چند فازی بود. قابل توجه یکی این از عبارات تو بود که من یادش گرفتم و اینجا زدمش. ببین اسم هم ازت بردم نگی دزد اکتشافاتم. اون الفاظ نکبتی هم که الان داری میگی تمامش خودتی. آخیش تا تو باشی دیگه از اون ایمیل مهربون ها واسم نفرستی.
کجا بودم آهان اون5شنبه. روز چند فازی بود. در طول1صبح تا ظهر به دفعات فرمون روانم و برنامه عصرم عوض شد و عاقبت هم خخخ. صبحش گیج بودم، بعدش از شدت حرص چنان منفجر شدم که خخخ بیچاره1که بعدش می گفت بیخیال چوب خور تو فعلا منم. خداییش این مدلی نیست تقصیر خودش شد هی گفت بگو هی گفت بگو بهش گفتم ببین من الان اگر حرفی بزنم از سر منطق نیست چون حرصیم حرف های قشنگی نمی زنم1خودش گفت بگو من هم نگفتم ترکیدم. اون سعی کرد درستش کنه ولی من با گفتن هام انگار1کوه خاکستر رو پرت کرده بودم کنار. 1باید می رفت. بعدش سکوت. و من چیز های وحشتناکی رو به یاد می آوردم که از درد اشک هام روی گونه هام آتیش می گرفتن انگار. گریه نبود هقهق نداشتم فقط نفس های حرصی بود و اشک. اشک های داغی که صورتم ازشون می سوخت. شده از سر حرص چشم هات اشکی بشن؟ گریه نیست خشمه. از هیچ کجا نمیشه بزنه بیرون از چشم در میاد. واسه من شده. اون5شنبه صبح.
باید می رفتم جایی. همراه1کسی. طرف رسید و من سریع آثار جرم رو پاک کردم. اون1کسی آخرین کسی بود که دلم می خواست علت این خشمم رو بفهمه. تا همین جاش هم حسابی درگیرم که ببین نبینم هوالی فلان مورد، … از دست این موارد متقاطع!
قطعی شده بود که شب5شنبه نه جایی میرم نه کسی رو می بینم. بعدش جایی که با اون1کسی رفتم منتظر بودم. بعدش1زنگ زد. بعدش من هرگز نفهمیدم این چه مدلی از بالای خر رم کرده شیطون میاردم پایین. خیلی زمان ها در خیلی موارد این کار رو کرده و می کنه و من هر دفعه به خودم میگم دفعه دیگه باید دقیق بشم سر در بیارم ولی دفعه دیگه میاد و میره و من دقیق نمیشم. آخه از بالای خر رم کرده شیطون که نمیشه به چیزی دقیق شد. فقط میشه نیومد پایین که من عاقبت میام خخخ! هی1واقعا که! عروسیت تلافی نمی دونم شاید کنم.
خلاصه که5شنبه شب2هفته پیش رفتم و جمعه شب اومدم. نگین و همسرش حسابی دردسر داشتن. دستشون درد نکنه. وایی خدا همسرش پرنده داشت. داخل انباریشون قفس بود داخلش1عالمه طوطی های کوچولو بود من گیر دادم باید لمسشون کنم اون بنده خدا هم شب بردمون انباری از قفس طوطی در می آورد می داد دستم. چه خوشگل بودن! دم هاشون بلند بود و خخخ گاز می گرفتن. چه گازی! جدی بد گاز می گرفتن. ولی من مگه از رو می رفتم؟ کلا موجود سمجی هستم واسه خودم. از رو نمیرم. هرچی گاز گرفتن بیخیال نشدم و اون قدر نازشون کردم که اون ها از رو رفتن. به من در جوارشون خوش گذشت و به نظرم به اون ها هم خوش گذشت چون هرچی حرص از آدمیت داشتن با گاز گرفتن من تخلیه کردن. آخ دستم! من باز طوطی می خوام لمس کنم. گفتم که از رو نمیرم چشم هات رو بکش داخل!
جمعه شب که برگشتم حس کردم هفته ها از بهشت فسقلیم دور بودم. خدایا سقف امن هیچ کسی رو ازش نگیر! چه قدر من این1وجب جا رو دوست دارم!
اونجا که بودیم چند دفعه گفته شد خوب دفعه دیگه با کیه؟ دوره بعدی کجاست؟ دفعه بعدی کجاییم؟ و من حتی1دفعه مصلحتی هم تعارف نکردم که بفرمایید خونه من. دلم نخواست. اهل تعارف های این مدلی نیستم. برای من4دیواری شخصی حریم سفتیه و دیگه هرگز حاضر نیستم حصارش رو باز کنم. اگر قراره مهمون دعوت کنم بیرون. می برمشون بیرون جایی که آلاچیق داشته باشه و بشه نشست به صرف هر چیزی که دعوتشون کردم. اما از رفت و آمد های رفیقانه خونگی اصلا ابدا ابدا خوشم نمیاد. این دفعه هم رفتم چون باید می رفتم. نگین عروسی کرده بود و من سر عروسیش نبودم، بچه ها می گفتن انصراف از رفتنم رو بهشون اطلاع ندادم که البته من معترض بودم که من گفتم ولی اون ها موافق نبودن، و دیگه نمی دونم چی بود که باید می رفتم. اما دوره و دفعه دیگه و از این ماجرا ها اون هم داخل خونه رو به هیچ عنوان نیستم. بذار بگن خسیسم. بذار بگن پذیرایی بلد نیست. بذار هرچی می خوان بگن. از نظر من فقط کسی رو داخل4دیواریه شخصی داخل حریم شخصی میشه راه داد که خیلی خیلی خیلی زیاد خودی باشه. دوست های من خوبن. دوست هام رو دوست دارم ولی اینهمه حس خودی بودن باهاشون نمی کنم که بیارمشون داخل خونم. جایی که داخلش خیلی خیلی خیلی زیاد خودمم. تمام دنیای سومم که جز خدا هیچ کسی ازم ندیده داخل خونه شخصیم در حضور خودم و خودم ظاهر میشه و ابدا دلم نمی خواد همچین مکانی رو حتی واسه1شب مهمونی با هیچ مهمونی مشترک باشم. به خاطر این مدلم دلگیر هم داشتم. طرف ازم دلگیر شد. خوب بشه! من اینم خیال هم ندارم واسه عوض شدن این بخشم اقدامی کنم. هر کسی موافق نیست معذرت. این مدلی نبودم. نه به این شدت. چند وقتی بود که داشتم بهتر می شدم. به این تصور می رسیدم که خیلی هم سخت نیست. شاید بشه ساده تر از این با ملت کمی خودی تر شد. اون اندازه که از اومدنشون خوشحال بشم و1سری لحظه های قشنگ اینجا با هم داشته باشیم. داشتم بهتر می شدم اما، … حالا دیگه نه. نه می تونم و نه دلم می خواد. دلم نمی خواد. به هیچ وجه دیگه دلم این رو نمی خواد. خلاصه اینکه دفعه بعد بی دفعه بعد. مهمون بی مهمون خخخ!
همکار هام دارن1دسته میشن واسه1سفر. مشهد یا کیش. این کجا و آن کجا. یکیشون خیلی بهم گیر میده که واسه چی با ما گردش نمیایی؟ واسه چی باهامون سفر نمیایی؟ واسه چی با ما چیز نمی خوری؟ واسه چی …؟ اااااااههههههه بسه دیگه سرم رفت خانمی دلم نمی خواد. نگفتم گرفتارم. نگفتم دلم می خواد ولی نمیشه. نگفتم شاید دفعه بعد. گفتم نمی خوام. طرف گفت یعنی تمایل نداری؟ خندیدم و گفتم نه ندارم. طرف گفت یعنی اصلا تمایل نداری با همکار ها بیایی یا این دفعه و اینجا تمایل نداری؟ باز خندیدم و گفتم نه. طرف گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی کلا تمایل ندارم. نه سفر، نه اردو، نه دوره های ماهیانه، نه صبحانه های اشتراکی، نه این دفعه و نه هیچ دفعه ای. کلا تمایل ندارم. طرف شاید تعجب کرد شاید هم حس دیگه ای داشت. من خیالم نبود. بعدش اون خندید و گفت چرا و من فقط خندیدم. از اون خندیدن هایی که به نظرم اگر کسی به خودم تحویل بده بهم بر می خوره. از اون خنده های از جنس خخخ چیزه میشه جنسش رو نگم؟ آیای آخرش رو هم نگفتم یکی. بمیری یکی. آخ خدا بمیری یکی خخخ!
الان7شد؟ واسه چی اینهمه زود؟ من خوابم میاد هنوز آخه! برم1کوچولو ولو بشم نمی خوابم ها فقط ولو بشم8بلند میشم به جان خودم بلند میشم الان این پتو مهربونه اینجاست داره نازم می کنه نمیشه بیخیالش بشم به جان خودم نمیشه واقعا نمیشه من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 92
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام تبریزم و نت کمه اینجا
خوب بریم سراغ پست اولا خرچنگ قورباغه شنیده بودیم که تو این یکی رو اختراع کردی!
بعدش پریساااااااآااااااااااآااااااا هیچی بابا خواستم بیدار شی
شیطونه میگه چندتا بالشت شوت کن طرفش تا پتوش از نوازش بیافته
خوب کاری میکنی مهمانی دادن کیلو چنده
توتی ها سخن گو بودن آیا!
دَم استادت گرم باید چند کیلو اضافه تر بهت مشق میداد تا من کیف کنم
بفرستم ببینم میره
سلام ابراهیم. بیدارم باباااآاااآااا واسه چی هوااار می زنی گوشم ترکید! خرچنگ پلنگ از کشفیات خودمه خخخ پس چی که خودم اختراعش کردم. شکلک ژست از مدل دوغیش. بالشت آخ جون بده بده با این پتو مهربونم ست کنمش بخوابم. ابراهیم خداییش گناه دارم3شنبه امتحان دارم صبح ها که نیستم عصر ها هم کلاسم زمان واسه خوندن نیست الان گریه می کنم جدی شکلک بیچاره شکلک درمونده شکلک داغون شکلک نمی دونم چیز. راستی تو تبریز چیکار می کنی؟ چه معنی داره بری عشق و حالش رو ببری از اونجا بیایی من نیمه چرتی رو اذیت کنی بری؟ الان بطری خالی بهت نمی زنم دوری نمی رسه بهت بطری هام تلف میشن اسلحه هام حیفه اومدی نزدیک تر به حسابت می رسم.