عصر جمعه داره پیوند می خوره به شب. ای کاش می شد1زمانی بفهمم واسه چی عصر های جمعه این مدلیه. تقصیر صبح شنبه نیست من که تابستون ها سر کار نمی رفتم. امشب، اینجا، این لحظه، هرچی کردم نشد که هرچی ازش در رفتم بهم نرسه و در بنبست عصر جمعه باهام شونه به شونه نشه. دیشب1لحظه به طرز وحشتناکی حرصی شدم. به اونهمه خشمم نمی ارزید اما شدم. راستی واسه چی؟ بهم گفتن باید، … ولی آخه، … فقط1وظیفه کوچولو، … من فقط، … شاید بهتره دیگه از این مدل هاش رو انجام ندم. اما این1دونه رو بدهکار بودم باید می پرداختم و، … خوب پرداختم. گیریم که1لحظه واسه خاطر، … چیزی نبود که هنوز خاطرم باشه. جایی از زندگیم رو نگرفته. چیزی رو واسه من عوض نکرده. پس واسه چی من تمام روز ازش در رفتم و الان دلم می خواد از خاکستر حرص دیشبم گریه کنم؟
امروز1کسی1جایی گیر کرده بود. نمی فهمیدم واسه چی کسی خیالش نبود. سعی کردم کمک کنم. 1کسی اظهار حیرت کرد از اینکه اصلا می فهمم طرف چی میگه. براش توضیح دادم1بخش از جنون خودم رو. اینکه اگر این بنده خدا جوابش رو نگیره و1لحظه تصور کنه ما نمی فهمیمش و با دل گرفته راهش رو بگیره و بره، من واقعا نمی تونم تحمل کنم. بعدش نفهمیدم واسه چی بغض کردم. من گاهی بغض کردن هام توضیح ندارن. یعنی دارن اما من بلد نیستم توضیحش بدم. مسخره هست اما من بغض کرده بودم. اون بنده خدا جوابش رو تقریبا گرفته بود. اگر هم کارش راه نیفتاد دلش ازمون نگرفت چون سعی کردیم جواب بهش بدیم. اما من از تصور اینکه نتیجه جز این می شد، از تصور اون لحظه، از تصور غمگین شدن1کسی شبیه اون بنده خدا، نفهمیدم واسه چی چنان به شدت بغض کردم که هنوز باقیه. اگر این چند تا قطره اشک الان نمی اومد پایین نمی دونم بغضه تا کی باقی بود. به اونی که حیرت کرد هم گفتم. من مدلم اینه. خیلی ها میگن تظاهر می کنم. خیلی ها هم بهم می خندن میگن احمقم که اینهمه جدی گرفتم. خواستم بهش بگم تو می تونی جزو هر کدوم از این2تا دسته که دلت خواست باشی. اما نشد بگم. برق ها رفت و مدمم قطع شد. فقط چند لحظه قطع باقی موند. اندازه اینکه این بحث سرد بشه و من دیگه چیزی نگم. نگفتم اما واقعیت من دیوونه اینه. اینجا کسی نیست بخوام واسش ریا کنم که من چنینم و چنانم. اینجا مال خودمه. اینجا خودمم. من اینم. بذار باقی هرچی می خوان بگن. اون ها، بیخیال. من نمی تونم رد بشم. حتی اگر تمام جهان بذارن به حساب تظاهر کردن هام یا حماقت هام. من هنوز از اینکه1کسی رو بدون دلیل جوابش کنم دردم میاد. من هنوز واسه جواب کردن ها دنبال1دلیل منطقی هستم که ارائه بدم تا کسی دلش نگیره. امروز واسه1کسی عجیب بود که یعنی چی تو واسه فلان مورد دنبال دلیل و جواب منطقی هستی آیا؟ مگه لازمه اصلا تو به فلان افراد جواب هم بدی؟ چیزی نگفتم. ولی بله لازمه من به فلان افراد جواب بدم. تا جایی که دستم می رسه باید مواظب خاطر ها باشم که خط بهشون نیفته. گاهی ازم بر نمیاد. گاهی دردم میاد. گاهی چه قدر خسته میشم از خودم و این مدلم که مایه حیرت میشه واسه بقیه و مایه اذیت میشه واسه خودم. گاهی چه قدر خسته میشم از همه چیز هایی که به شدت پوشیده از گرد و خاک گذشته ها هستن و به شدت تکراری. گاهی شبیه الان. دلم انجام هیچ وظیفه گرد و خاکی رو نمی خواد. دلم دیدن تقریبا هیچ آشنایی رو نمی خواد. دلم خندیدن با هیچ کسی رو نمی خواد. دلم می خواد می شد دستم رو ببرم بالا و با سر انگشت گرد و خاک تعبیر های اشتباهی رو از، … هر جا که نشستن پاک کنم. دلم می خواد می شد حرف می زدم. سرم رو تکیه می دادم به شونه های ناآشنا اما امن و1نفس تا هر زمان که سبک می شدم حرف می زدم. خدایا دلم1چیز هایی این لحظه می خواد که به1جهان دلیل نباید بخواد اما می خواد. خداجونم! خیلی مسخره هست که به خاطر دلیل های فوق فسقلی دلم این لحظه اینهمه گرفته. میشه2دقیقه بیایی پایین بغلم کنی؟ واقعا دلم می خواد این رو! می فهمی؟ خدایا می فهمی؟ دلم می خواد من باشم و تو باشی و بغلم کنی. روی شونه هات زمزمه کنم واسه همه چیز معذرت می خوام ازت حالا میشه کمک کنی؟ میشه دستت رو بگیری زیر دستم و1خورده زور بدی؟ من زورم نمی رسه میشه1کمکی کنی؟
زده به سرم می دونم. حواسم هست. باید1خورده ببارم بلکه درست بشم. دیشب رو و امروز رو و فوت اون آشنای دور و بریدن های یواشکیم رو و شاید1سری چیز های کوچیک و مسخره دیگه رو باید1خورده ببارم بلکه درست بشم. درست میشم. نمی دونم کی. شاید امشب نباشه شاید هم تا آخر شب رو به راه تر بشم. میگم، کاش می شد، … بیخیال بابا گفتن نداره که! اصلا واسه چی باید بشه! کاش می شد1سری چیز ها رو نخوام که بشه! به خدا بقیه درست میگن این1سری چیز ها شدن یا نشدنشون هیچ تفاوتی در هیچ نقطه کوری از زندگیم ایجاد نمی کنه پس واسه چی من هنوز نتونستم کامل بیخیالشون بشم؟ خدایا کمکم کن!
ولش کن بلند شم این خیسی های در حال ازدیاد رو پاک کنم برم بزنم داخل گوگل ببینم واسه تمرین ترجمه چی بهم میده. خدا رو چه دیدی شاید زد و نه تا1سال دیگه، مثلا تا1ماه دیگه سر از1نمی دونم چیچی در آوردم که داخلش کار و شغل اصلیم و اینهمه فشار وحشتناک روانی که از طرفش داره بهم میاد یادم بره. جدی کاش1راهی واسه حلش داشتم من واقعا دارم می ترسم این داره کاملا واقعی نابودم می کنه من می ترسم. خدایا نجاتم بده من واقعا می ترسم. بحث ناشکری نیست بحث ناشکیباییه به خودت قسم من واقعا می ترسم. هرچی خودت بخوایی ولی دستم داره رها میشه کاش اجازه ندی چیزی نمونده کامل ببرم.
چه قدر من خرچنگی میگم! چه خوبه که اینجا هست! جدی اگر تمدیدش نمی کردم امروز بیشتر از هر زمان دیگه پشیمون می شدم. نگه داشتنش حتی اگر فقط واسه امروز عصر به کارم می اومد باز می ارزید. الان که اینجا نوشتم، هرچند ناقص و پر از نقطه چین، هرچند کاملا نامشخص، اما کلی سبک شدم. واقعا شدم. دیگه برم پی کارم. باز میام.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 52
- 36
- 117
- 62
- 1,812
- 26,109
- 375,324
- 2,644,403
- 269,132
- 85
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام امیدوارم حالا بهتر باشی
وای نگو من هم هیچ مدلی با عصر های جمعه نمیتونم دوست باشم
دلیلی هم ندارم حتی وقتایی که بیکارم هم نمیتونم باهش کنار بیام
به نظرم ما مرض داریم که به نظرم هم از دست هیچ دکتری کاری برای ما برنمیاد
منم خیلی وقتا عین خودت میشم بیجهت ناراحت میشم بازم نوعی مرضه که ما داریم
پاشم برم که اگه بشینم همینجوری مرضه که پیدا میکنم و راه درمان هم ندارن
شاد باشی همیشه
سلام. خخخ مرص که من زیاد دارم. ببین ابراهیم من کلا از مرز های شفا خیلی گذشته ام تو رو نمی دونم. عصر های جمعه هم در هر حال دوست داشتنی نیستن. گناه دارن ولی چیکار کنم غمگینن آخه! اوخ دیرم شد من رفتم آماده بشم برم سر کار.
سلام.
ویژگی هایی که شما دارید فقط میشه در انسان های واقعی پیدا کرد و این به نظرم خیلی عالیه و باید به خودتون افتخار کنید.
سلام دوست من. به نظر خودم که این ها رو در1موجود بوق که خودم باشم میشه پیدا کرد و این واقعا نمی دونم چی بگم. این چیز ها مال این دوران نیست. اما من هیچ مدلی نمی تونم از دستشون خلاص بشم. بذار ملت با معیار ذات خودشون بسنجنم خیالی نیست. که بوقم. که تظاهر می کنم. که از اون دسته ای هستم که میشه بهش خندید و تفریح کرد. من نمی تونم عوض بشم. ای کاش می شد لبخند های از ته دل مال تمام مردم دنیا بود! راستی خیلی زمانه طرف های شما نیومدم باید1سر بزنم ببینم چه قدر جا موندم. اوخ دیرم شد!