جمعه.

جمعه.
اوه خدا چه بد! واقعا هیچ راهی نداره بیشتر طول بکشه؟
بیخیال. تمام4شنبه و دیروز تا امروز صبح زمانم رو واسه خوندن1کتاب3جلدی تلف کردم که آخرش1مدل مسخره ای بی پایان بود. حس می کنم سر کار بودم و کفرم در اومده. الان1دونه خارجیش رو شروع کردم اما جدی باید دست ازش بردارم. درس نخوندم. لازمه لغت بخونم، از1متن10تایی سؤال دربیارم، متن رو حفظ کنم و واسه2شنبه1چیزی آماده کنم. از بین قدیمی ترها پیدا کردن چیز درست درمون سخته. داره سخت تر میشه و من این روزها واقعا تمرکز ندارم تا چیز جدید بنویسم. نه تمرکزش هست نه زمانش.
امروز خورشید نیست. نمی دونم هوا به نگاه بیناها هم گرفته هست یا من تاریک تصورش می کنم. سردمه. شومینه رو دادم بالا و چند لحظه بعد از سنگینیه هوا سرم سنگین میشه اما این لحظه سردمه. مادر اصرار داشت همراه برادرم در ارتفاعات بهشون ملحق بشم ولی من نرفتم. اونجا این هفته زیادی شلوغ بود و من ابدا حس شلوغی های این مدلی رو نداشتم. بینام ها به شدتی بیرون از تصور من برای رفع گیر مضحک ناگفته ای که وسطش به دردسر افتادم وارد عمل شدن. حیرتم از شدت عملشون بیشتر از اونه که بشه با خنده های از جنس تعجب بروزش بدم. مدت ها بود این مدلی متحیر نشده بودم. فقط در سکوت از پشت پرده کلفت و گاهی خیس حیرت تماشاشون می کنم و تماشاشون می کنم. نه معترضم، نه همراهم، نه مانعم، نه تأیید می کنم، نه تکذیب می کنم، نه همکاری می کنم، نه می جنگم، فقط تماشا می کنم و تماشا می کنم. و البته در ضمن این تماشا به شدت حیرت می کنم. اون قدر شدید که باورم نمیشه. از همه چیز این ماجرا حیرت می کنم. حتی از شدت حیرت خودم. یعنی تموم میشه؟ خدایا! خدایا! خدایا! … … …
این کتابه که شروعش کردم قشنگه. حتی پیچ و خم های عشقی که داخلش هست هم قشنگه. یعنی قابل تحمله. اما باید ولش کنم درس هام موند!
استاد آوازم زیادی ازم رضایت داره. میگه باید هر روز تمرین کنم ولی من این هفته اصلا تمرین نکردم. هم گرفتار بودم، هم بیمار بودم، هم ترسیدم به خاطر این ویروس عوضی صدام بگیره و من نمی فهمم واسه چی حنجرهم از نظر خودم زیاد ضعیفه. اگر صدام مدت طولانی بالا باشه یا اگر حتی زیاد بلند بخندم صدام به شدت می گیره و تا روزها و گاهی هفته ها درست نمیشه و خشدار باقی می مونه. نمی دونم باید چیکارش کنم که این مدلی نباشه و فقط مدارا می کنم. آخرین دفعه ای که صدام از شدت خندیدن ها گرفت زمستون94بود و کلی طول کشید تا شبیه اولش بشه.
بچه ها این هفته حس نداشتن از خونه هاشون بزنن بیرون. با واتساپ جفنگ بارونشون کردم. این واتساپ جدیده عجب با حاله! خوشم میاد از مدلش! در مورد تلگرام هم1چیزهایی شنیدم. که دسترس پذیر میشه و از این چیزها. واقعیتش باورم نشد ثبت نام هم نکردم ولی اگر بشه چه خوب میشه!
بچه های بدجنس حیف آخر هفته نبود که گوشه خونه تلفش کردن آیا؟
دلم1بارندگی از اون وحشتناک هاش می خواد که آسمون حسابی کولاک کنه و سر و صداش همه رو بترسونه. جیگیلک هم موافقه. خوشش میاد رعد و برق بزنه و حال همه جز خودش رو بگیره. بهش گفتم اگر این مدلی شد و بقیه ترسیدن2تایی با هم به ترسشون می خندیم. تأییدم کرد خخخ!
تولد1سالگی خواهر پریسا کوچیکه نزدیکه. واسه1جوجه فسقلی چه کادویی میشه خرید؟ اینکه هنوز تفاوت بین عروسک و طلا رو نمی فهمه خدایا چیکارش کنم؟ موجودی شده واسه خودش این بچه! با من خوبه اما آخ از زمانی که از کسی خوشش نیاد. چند وقت پیش با1کسی سر لج افتاد طرف هر کجای اتاق که بود این بچه عر می زد و زمانی که اون بنده خدا خواست از راه صلح وارد بشه شبیه گربه بهش پنجول کشید و فاتحه موهای طرف رو خوند و آخر کار هم اونقدر ونگ زد که طرف پا شد رفت و حسابی بزرگ ترها رو به عذرخواهی و ببخشید معذرت و شرمنده و از این الفاظ انداخت. خخخ بچه هم بچه های قدیم. این هم1مدل مینیاتوریه دیگه از گودزیلا! پریسا کوچیکه قربون صدقه این1وجب هیولا میره و میگه حسابی تشویق داره. من فقط می خندم. بچه عشق می کنه که توی بغلم بلوله و انگشت هام رو فرقی نمی کنه کدومشون رو میک بزنه و چنگ بزنه و اگر بتونه با اون چندتا دندون نصفه نیمهش گازکی هم بگیره. ولی نه بیشتر از گازک می تونه بگیره گازش درد میاره و الان که فکرش رو می کنم می بینم حتی عزیز بودن این فسقلی هم نمی تونه این درد آوردن رو نقض کنه. این موجود واقعا از چنگ زدن و به خصوص گاز گرفتن عشق می کنه. جدی گاهی یاد آرتری در جلد دوم نبرد با شیاطین میندازدم.
بارون گرفته. پنجره رو بستم اما صدای رد شدن ماشین از خیابون خیس رو می شنوم و دلم می خواد ای کاش می شد این بارون طولانی و شدید بشه. اون قدر که برف بباره. برف سفید. برف پاک. برف پاک کننده عزیز. دلم براش خیلی تنگ شده. خیلی.
خوب دیگه بسه من رفتم کتاب و درس و1سری گرفتاری های کوچیک و مزخرف دیگه که روی هم انبار شدن و اگر نجنبم از مرحله تپه بودن رد میشن و کوه درست می کنن.
باز میام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , , , , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «جمعه.»

  1. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ هروقت در اثر دیوونگی بیش از حدت صدات خراب شد مدتی خفه شو… یعنی روزه ی سکوت بگیر… مطمئن باش حنجرت اینقدر عالی میشه و صدات آنقدر ظریف و لطیف میشه که همه ی نابینایان به طور باور نکردنی… میشوند@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. من نمی تونم خفه شم نوکیا هرچی هم بی صدا بشم نق رو باید بزنم. درک می کنی آیا؟ خخخ! آخه بنده خدا من به قول تو … شدن همه نابینا ها رو می خوام چیکار! به چه دردم می خوره این نقطه چین که گفتی؟ من صدام رو می خوام. من عشق می کنم هر زمان دلم خواست هر مدلی دلم خواست آواز بخونم و صدام تا هر اندازه که دلم خواست بره بالا و هر چه قدر دلم خواست صاف باشه. باقی رو ولش! خخخ تحقق اون نقطه چین ها هم بمونه واسه خواهان هاش گناه دارن بنده های خدا لازمشونه از من مستحق ترن بذار بهشون برسه. ببین نوکیا الان من جفنگ از مدل نباید گفتم و تقصیر تو شد. البته خوب کردم ولی تقصیر تو شد. من رفتم خودم رو تشویق کنم! تو هم دنبال ترجمه این جفنگیات نباش به جایی نمی رسی برو حالش رو ببر!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *